#گپ_روز
#موضوع_روز : مرهمی برای دلواپسیهای مادرم
✍ تلفن زنگ زد! مادرم بود.
وسط جلسهی ارزیابی کمپین «راز پنهان فاطمه سلاماللهعلیها» بودم، پیام دادم خیلی زود با شما تماس میگیرم!
جواب داد: خیلی زود مادر، منتظرم!
• دلواپس شدم، فرصتی دست داد و از جلسه آمدم بیرون و زنگ زدم!
• مشکلی برای برادرم پیش آمده بود.
با بغض ریز به ریز برایم تعریف کرد و گفت : مادر من همینقدر از دستم برمیآمد که تو را در جریان بگذارم و بعد برایت دعا کنم، میدانم هرجوری هست این گره را باز میکنی!
• گفتم: باشه مامان! از این لحظه به این موضوع فکر نکن، من هستم!
• گوشی را قطع کردم و به جلسه برگشتم، ولی فقط از من بدنی یخ کرده به جلسه بازگشت. قلبم منجمد شده بود انگار ...
• مادرم گفت: کار من فقط همین بود که دلواپسیام را به تو برسانم، میدانم که تو آن را چاره میکنی!
تمام جانم یخ کرده بود.
من مادری دارم که قرنها پیش نزدیک شهادتش دلواپس تمام فرزندانش تا قیامت بود.
ولی این دلواپسی هنوز شبیه یک راز سر به مُهر مخفی مانده است.
• تمام جانم یکصدا به طلب آمد!
کاش یکبار به ما نگاه میکردی و میگفتی: این دلواپسیِ من مادر، دادمش دست شما، میدانم آنرا رفع میکنید!
• جلسه تمام شد،
خطاگیریهای کار انجام شد،
و نقشهی ادامه مسیر بسته شد و هر کداممان رفتیم که سهممان را اجرا کنیم.
✘ اما من با یک جهان طلب نشسته بودم و به صفحهی «راز پنهان فاطمه سلاماللهعلیها» در وبسایت منتظر نگاه میکردم و به این فکر میکردم، که هر یک نفر که مادرش را بشناسد و زیر این چادر پناه بگیرد، سهمی از دلواپسی او را کم میکند!
یعنی ما چقدر توان داریم از این دلواپسی کم کنیم؟
@ho3inmahdi12