eitaa logo
حُبُّ‌ الْحُسِین♡
2.4هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
9 فایل
✿بِه‌نامِ‌خُدایی‌کِه‌خَلق‌کردحُسِین"؏"را✿ -سَخت‌است‌‌عاشِق‌شَو‌ی‌ویآرنَخواھَد! -دِلتَنگ‌"حَرَم"باشی‌و"اربآب"نَخواهَد:)💔 -صَلَّی‌اللهُ‌عَلَیکَ‌یا‌اَباعَبدِالله✨- ❀کاوش‌کنید← @kanal_hob_hossein ❀سوالی‌بودبفرمائید← @H_Hanin
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند☝️ ... ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند ...🙂 🦋⃟🌸@hanin_hanin_313
مادرشهید: بابڪ‌خیلی‌مهربون‌بود ازکلاس‌اول‌درس‌خون‌بود هیچوقت‌دعوانکرد؛ هیچوقت‌بہ‌من‌و‌پدرش‌بی‌احترامی‌نکرد... -
🎞️ خاطره ای از همرزم شهید🌿 تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم. ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی بابک نشد بیاد🥀 قبل از بابک داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرکاری کردیم نشد یعنی قسمت نشد که بره ،ازم قول گرفته بود خبرش کنم بیاد برای بدرقه.💫 گفتم:بابک جان ممکنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی گفت:اشکال نداره دوسدارم بیام خلاصه اومد ویه خورده زود اومد که یکم بیشتر پیشه هم باشیم.🤝 موعود رفتن که شد خداحافظی کردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یک ربع اتوبوس حرکت کرد که ی دفعه ایستاد!! همه تعجب کردن که ممکنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟🤔 که دیدم بابک اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عکس بادوستم بگیرمو برم یه سلفی باهامون گرفت و رفت📱😭😭 این آخرین بازی بود که میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینکه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم که تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و حضرت زینب خریدش....🌙✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شھیدبابڪ‌نوࢪ؎ھِࢪیس
:🎞 خیلی‌این‌درو‌اون‌درزد‌که‌بره‌ولی‌جورنمیشد‌ رفته‌بود‌سپاه‌بست‌نشسته‌بود‌خیلی‌ اصرار‌کرد‌حتی‌گفته‌بوداگه‌منو‌نبرید‌ داخل‌لاستیک‌ماشین‌قایم میشم‌میام‌تا‌بالاخره‌بااعزامش‌ موافقت‌کردن‌و‌رفت..... شھیدبابڪ‌نوࢪ؎ھِࢪیس❤️
🎞 رفیق‌شهید : زنگ‌زد‌گفت:" سامان‌همین‌الان‌وسایلتو‌جمع‌کن،دو‌روز‌ بریم‌قــم..."🕌 گفتم:"بابــک‌جان‌میشه‌چند‌روز‌دیگه‌بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه‌همین‌الان!🙁 بااصرارم‌که‌بود‌دوتایی‌را‌ه‌افتادیم‌از‌رشت‌ رفتیم‌قــم🌹🍃 اونجا‌ازش‌پرسیدم:"بابک‌اینهمه‌عجله‌و اصرار‌برای‌چی‌بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌!اگه‌میموندم‌رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم...⛓ برای‌همین‌اومدم‌😍 به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم.🙂💔 شھیدبابڪ‌نوࢪ؎ھِࢪیس
🎞 • • : من‌اولین‌روز‌بود‌بابک‌و‌دیدم‌هر‌چند‌از‌لحاظ پوششی‌تقریبا‌شبیه‌بابک‌بودم‌ولی‌اینقدرشهامت دارم‌بگم‌که‌در‌موردش‌چه‌فکری‌میکردیم... 🤦🏻‍♂ برگشتم‌به‌خودم‌گفتم‌این‌یعنی‌مرد‌جنگه با‌این‌تیپ‌و‌قیافه‌اومده‌اینجا!؟😬 این‌اومده‌وقتشو‌بگزرونه،😄 ولی‌مدتی‌گذشت‌و‌متوجه‌شدم‌تصمیمش‌ واقعا‌جدیه‌تو‌همه‌چیز‌جزاولین‌ها‌بود✌️🏼 ازش‌پرسیدم‌بابک‌هدفت‌چیه‌که‌به‌من‌گفتش داداش...🚶🏻‍♂ میخوام‌واسه‌خدا‌وبندگان‌پاکش‌که‌ائمه‌و معصومین‌و‌حضرت‌زینب(س)‌و‌برای‌دفاع‌از ناموس‌و‌جهاد‌در‌مقابل‌شیاطین‌زمان‌برم‌بجنگم... گفتم:‌دمت‌گرم‌داداش‌از‌جوونیت‌زدی‌و‌دنبال‌راه درست‌افتادی🌱 برگشت‌گفت:حالا‌ببین‌خدا‌ازماقبول‌میکنه❤️ بهش‌گفتم:پس‌چی‌قبول‌میکنه‌داداش‌همین‌که‌ نیت‌به‌این‌پاکی‌کردی‌خودش‌کلی‌ارزش‌داره‌ وجهاد‌حساب‌میشه🦋 همش‌میگفت‌خدا‌تا‌مارو‌نبخشیده‌ا‌زاین‌دنیا‌نبره خدا‌پاکش‌کرد‌و‌خاکش‌کرد.🌸 • • 🤲🏻
🎞 |برادر‌شہید| مردم ما بدونندشهداواقعاپاک هستند. بابڪ‌ما سرباز لشکر بود ،لشکر ۱۶قدس.یکی از دوستای اون تو سوریہ‌شهید شد.🕊 من‌گفتم:بابڪ‌چرا اینقدر ناراحتی؟چرا گریه میکنی؟🤔 گفت:"رضا، تو نمی شناسی این آدم کی بود،نمیشناختی این آدمو، اینقدر پاک بود،اینقدر آدم سالمی‌بود"🙁 حرف‌بابڪ‌روحالافهمیدم‌هرکسۍشهید‌نمیشہ‌انسان‌هاےواقعاپاک,راست,صادق .🥀
🎞 برادرشہید : سپاه‌رفتن‌بابک‌یک‌دگرگونی درزندگیش‌ایجادکرد. دوست‌شهید : بابک‌بعدسپاه‌مسیروهدف‌زندگیش ودیدش‌عوض‌شدبهش‌میگفتیم بابک‌چطوری‌اینقدرتغییر‌کردی؟!🤔 میگفت:راهم‌روپیداکردم🙂 توی‌خدمت‌کلااعتقادات‌بابک‌خیلی‌قوی‌شده‌بود انگارزندگیه‌دنیایی‌براش‌مهم‌نبود⛓🌍 روی‌گناه‌نکردن‌خیلی‌حساس‌شده‌بود بعدخدمت‌یه‌کارایی‌که‌قبلاانجام‌میداد دیگه‌انجام‌نمیداد … بابک‌پتانسیل‌این‌اعتقادودفاع‌روداشت اززمانیکه‌به‌خدمت‌رفت این‌پتانسیل‌به‌عمل‌تبدیل‌شد بابک‌آدمی‌نبودکه‌یه‌شبه‌🌔 انقلاب‌درونی‌درش‌ایجادبشه🇮🇷 بابک‌درطول‌زمان‌تغییر‌کرد⏳ حاج‌آقـا : موقعی‌که‌بابک‌سربازبود توی‌برنامه‌فصل‌شیدایی‌شرکت‌کرده‌بود واونجابهش‌نقش‌شهیددادن ومن‌شنیدم‌این‌تغییرازاونجانشات‌میگیره ⸾💫⃟‌🌸⸾↫ 💚•
🎞 رفیق‌شهید:🙍🏻‍♂ بابڪ‌به‌خیلی‌چیزاهاباورداشت‌وانگیزه❤️ اصلی‌اش‌دفاع‌ازجان،مال‌وناموس‌🌱 ڪشورش‌بود🇮🇷 ووقتی‌این‌اتفاق‌هاراازرسانه‌هادنبال‌می‌ڪرد🖥 ڪه‌چطورداعش‌درسوریه‌😈 درگیرےایجادڪرده،💣 بحثش‌پیش‌می‌آمدومی‌گفت‌اگرمانباشیم ڪه‌برای‌دفاع‌پیش‌قدم‌شویم‌همین‌اتفاق‌ها ممڪن‌است‌درڪشورخودمان‌🥺 وبراےخواهر‌ومادروبچه‌هاے‌خودمان‌رخ‌بدهد💔 وبرای‌همین‌رفت‌تاازآنچه‌ڪه‌اعتقاد داشت،دفاع‌ڪند.✌️🏼
••💚 پدر‌شهید: بیشـترروزهاهمواره‌روزه‌مےگـرفت واگرازبیماری‌ڪسی‌😷مطلع‌مےشد بانیت‌شفاعت‌بیماربراش‌روزه‌مےگرفت🙂 بـہ نماز‌شب‌حتما‌مقید‌بود‌درمسجد رودبارتان محلہ رودبارتان‌میخواند وبنابرشـب‌زنده‌داران‌هـمان‌مسجـدبه‌دعاےندبـہ علاقہ ویژه‌اےداشت.🌱
🎞 ˼شھید‌بابک‌نوری‌هریس˹❤️ ازفعالترین‌جوانهای‌رشت‌بود.🌱 سرشار‌اززندگی‌بود‌و😍 همیشه‌در‌برنامه‌های‌مختلف‌‌پیش‌قدم‌بود✨ درفـعالیتهای‌اجتمـاعی‌‌و‌👥 عام‌المنفـعه‌وانجـمن‌های‌‌خیریه‌🌸 مانند‌هلال‌احمر‌و‌بهزیستی‌مشارکت‌داشت✌️🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
:🎞 خیلی‌این‌درو‌اون‌درزد‌که‌بره‌ولی‌جورنمیشد‌رفته بود‌سپاه‌بست‌نشسته‌بود‌خیلی‌اصرار‌کرد‌حتی گفته‌بوداگه‌منو‌نبرید‌داخل‌لاستیک‌ماشین‌قایم میشم‌میام‌تا‌بالاخره‌بااعزامش‌موافقت‌کردن‌و رفت..... 🌱
همرزم‌شهید: تیکہ‌کلام‌بابڪ‌‌همیشہ‌‌فداتم‌بود؛ اخلاق‌های‌خوبی‌داشت‌وهیچ‌وقت‌زبانش‌را بہ‌حرف‌های‌ناروا‌بازنمی‌کرد ❤️
•|﷽|• بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره براشون ڪلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.🦋 بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ، تحقیق میڪرد افراد نیازمند روپیدا ڪنه وازنظر درسی وآموزشی بہ اون هاکمک کنہ معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود ،وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ. براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره. میزان یاد دهی براش اهمیت داشت🥰👌.
. . 🎞 |دوست‌شہید| |ماوقتے در جلسات دوره میرفتیم به ما شام میدادند،بابڪیکم از پیاز🧅 بدش میومدوو بیشتر اوقات هم غذا آبگوشت بود. دورهم که مینشستیم غذا میخوردیم بابڪ میگفت:"بهمن پیاز ندین،من پیاز نمیخورم ،دهنم بو میگیره" یکم رو پیاز🧅حساس بود... جالباینجاست،مدام بچه ها پیاز🧅میخوردند میرفتن جلوش میگفتن:پیاز-پیاز😁 بابڪهم میگفت:"نکنےندیگه" ماهم اذیتش میکردیم ...خدامارو ببخش:)| ♥️
<🧡📙> 🎞 همرزم‌شھید↓ داشتیم‌‌بایکی‌از‌بچه‌های‌حزب‌اللہ‌ انگلیسی‌صحبت‌میکردیم🗣 من‌ازیڪ‌جایی‌جلوترڪم‌آوردم🤭 وباطری‌انگلیسیم‌تموم‌شد😅🔋 بابڪ‌شرو؏ڪرد‌به‌خندیدن‌😂 من‌مجبور شدم‌سکوت‌کنم🤫 انگلیسۍبابڪ‌خیلی‌‌بهترازمن‌بود.
دوست شهید: میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆 هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁😂 هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂 ♥️