🔥 دستمال قرمزها تار و مار شدند
🔰 منابع میدانی در اطراف شهر حماه گزارش دادند که در پی گرفتار شدن نیروهای نخبه تروریستها موسوم به «دستمال قرمزها» در محور زینالعابدین، 300 نفر از این نیروها به هلاکت رسیدند.
👆 تصویر نیروهای سوری بر فراز کوه زینالعابدین پس از تحمیل تلفات سنگین به لشکر تروریستها.
🔴پن: درگیریها بهشدت ادامه دارد، نمیتوان با قطعیت خبرهای طرفین درگیری را قبول کرد
#سوریه #حلب
🌷🌷🌷🏴🏴🌷🌷🌷🏴🏴
در مجالس روضه ی مادر،
با سوز و اشک و آه،
وقتی دلتون شکست و به درد آمد،
اول برای تعجیل در فرج مولای عالَم،
و بعد از آن،
برای پیروزی جبهه مقاومت،
از صمیم قلب و مضطر،
دعا کنیم.
به حق حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها 🤲🌷
«مادر صالحهای داشتیم...»💔
مردی از برمکیان به حضرت امام رضا علیهالسلام عرض کرد: «نظرتان درباره ابوبکر چیست؟» حضرت فرمودند: «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله أكبر!» (حضرت بخاطر تقیه، از پاسخ صریح به او خودداری کردند و مشغول ذکرشان شدند!) آن مرد در گرفتنِ جواب، به محضر ایشان اصرار کرد، تا اینکه حضرت فرمودند:
🥀 «ما (ائمّه) مادر صالحهای داشتیم که از دنیا رفت در حالی که بر آن دو نفر خشمگین بود و بعد از شهادتش هم به ما خبری نرسیده که از آن دو راضی شده باشد!»
▪️ «رجلا من أولاد البرامكة عرض لعلي بن موسى الرضا عليهالسلام فقال له: ما تقول في أبىبكر؟ قال له: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله أكبر، فالح السائل عليه في كشف الجواب، فقال عليهالسلام: كانت لنا أم صالحة ماتت وهى عليهما ساخطة ولم ياتنا بعد موتها خبر أنها رضيت عنهما.»
📕 الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف جلد ۱ صفحه ۲۵۲
صلی الله علیها🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فاطمیه
⚠️ ای بیچارها جواب دهید چرا شبانه دفن شد!؟
❖ آیت الله وحید خراسانی دام ظله
▪️«به أبی بکر و عمر گفت: از پیامبر شنیدید که رضای فاطمه، رضای من است؟ غضب فاطمه غضب من است؟ گفتند: بله شنیدیم! گفت: به خدا قسم با شما سخن نخواهم گفت تا وقتی پدرم را ببینم...»
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
در لغت معنی شبح یعنی سایهای در خیال میآید ؛
با یک تعبیر دیگر انگار ابر روی هلال میآید،
سایهای مانده بود از مادر..💔
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷
رعد و برقی گمان کنم میخواست
آسمان را سرم خراب کند..
به زمین خوردنِ عزیزم را
در نگاهم همیشه قاب کند ! .
در و همسایه ها سراسیمه
کوچه دلشوره و هیاهو داشت،
آشنا بود صحنه بی تردید
مادرم دست رویِ پهلو داشت ..
از صدای شکستنِ بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت،
مادرم راه خانه را آن روز
تار میدید! اشتباهی رفت! 💔
با پَرِ چادری که خاکی بود
گونه های مرا نوازش کرد،
از من و اشک های پُر دردم
با صدایِ گرفته خواهش کرد؛
آنچه امروز اتفاق افتاد
بین ما مادر و پسر باشد،
پدرت غیرتیست دلبندم :)
بهتر این است بیخبر باشد!..
مادرم پرکشید و سی سال است
گریه ی بیصدا نداشته ام . .
من غرورِ شکستهی خود را
سرِ آن کوچه جا گذاشتهام 💔
🌷🌷🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🌷🌷