🔻 قسمتی کوتاه از مقتل #حضرت_ابالفضل_العباس صلواتالله علیه 🔻
🥀 زمانی که حضرت عباس علیهالسلام از اسب واژگون گردید، آهی کشید و فرمود: وا اخاه...
🥀 از طرف دیگر صدای حضرت بلند شد که: وا عباساه...
🥀 پس حضرت تا خود را به بدن عباس علیهالسلام رسانید، آن قامت رشید را به خاک و خون کشیده دید، پس از دل ناله برآورد که: آه... الان ان کسر ظهری و قلت حیلتی...
🥀 پس حضرت خم شد تا بدن مجروح عباس علیهالسلام را به سوی خیام ببرد. عباس علیهالسلام چشم گشود، برادر را بالای سر دید، عرض کرد: چه ارادهای داری؟!
🥀 حضرت فرمود: میخواهم به خیمهات ببرم...
🥀 عرض کرد: برادرجان! به حق جدت رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم مرا به خیمه مبر و بگذار که در جای خود بمانم!
🥀 فرمود: چرا ای برادر جان؟!
🥀 عرض کرد: من از روی دختر تو سکینه خاتون خجالت دارم ( و قد وعدتها بالماء ) زیرا به آن مخدره وعدهٔ آب دادم...
مرا به خیمه مبر تا که حالتی دارم
که من ز روی سکینه خجالتی دارم
📕 ریاضالقدس، واعظ قزوینی
https://eitaa.com/hobeAli13