به رسم مسلمانی
برای هم دعا کنیم...
مثلا یک امَّنْ یُجیب...
یا یک الهی بحق زهرا...
بخوانیم برای هم...
ما
عاشورا را از زینب داریم...
کربلا را هم...
.
اگر اربعین، حماسه است
و شور
و حسین، ارباب...
از زینب است...
.
اگر عاشورا، تپش قلبهای ماست
و کربلا در ما جاری...
زینب فرمانده و علمدار آن است...
.
ما
قدر زینب را ندانستیم
نامی از او نبردیم...
و در روضههایمان، حقش پامال شد...
او دختر حیدر بود
و زینت پدر...
ما علی را منصف نبودیم
و زینتش را هم...
#ف_سین_ه
#سرایندهیاربعینزینباست
@hobut68
#مادری
#فرزند_دوم
#مادر_دختردار_درانتظار_پسر!
هنوز دنیایش، درون من است... هنوز نه خورشید دیده و نه ماه!
و من با خودم کنار نیامدهام که چطور مادر ِ یک پسربچه باشم...چطور باید ناز پسری را کشید که جغجغهاش توی سرش خورده، یا پوشکش پر شده؟!
نمیتوانم پسری را توی بغلم تصور کنم، دلم برای خندههاش ضعف برود و ببوسمش...
اینکه پسری شیرینزبانی بکند و دلم غنج برود، حس غریبیست...
تعجب میکنم از اینکه پسری برای سوزش زخم سر زانویش جیغ بزند و اشک بریزد!
انگار میکنم پسرها آفریده شدهاند که با سبیل فابریک و صدای دو رگه شده برای دختر زیبا و مهربانی که میشناسند، خودنمایی کنند... بعد از چند سال، با لپهای گلانداخته که از زیر تهریش پیداست، بیایند به مادرشان بگویند که عاشق شدهاند و مادرها دور سرشان بگردند...
.
پسرها توی ذهن من کوچکی ندارند... ناز و دلبری و شیرینزبانی ندارند! اما تا چند روز دیگر پسرکی ضعیف و کوچک.. بدون دندان... بدون سبیل... با لباسهای خرسی و دایناسوری توی بغلم میگذارند و من...
از اینکه مادری کردن برای کوچکپسری لطیف را بلد نیستم میترسم...!
#ف_سین_ه
@hobut68
از لذتهای قشنگ دخترک، دویدن و بازی توی گلستان شهداست...
گلها را دست بزند که کدام نرمالو است و کدام تیغ تیغی...
روی خط سنگهای صورتی راه برود چون خارج از خط، باخته...
سراشیبها را آهسته برود و سربالاییها را بدود و نشان بدهد چه دختر قوی و زرنگی شده...
چای شیرین ایستگاه صلواتی را بخورد و دوباره دور خودش چرخ بخورد و بتابد بین سنگهای پر از اسم و مشخصات...
دیشب هم مشغول لذتهاش بود، پسرکی جلو آمد همسن و سال خودش، همانطور که با چوب نازک توی دستش بازی میکرد، ایساد جلوی بابای فاطمهیاس و گفت: "اجازه هست با دخترتون دوس بشم؟!"
و من یکهو دلم غنج رفت برای دخترک جوان سالهای بعدم که بشود دلبر پسری... که آن پسر بیاید و اجازه بگیرد برای دلداری... که ما دلمان هُرّی بریزد... که چشممان تر بشود... که قلبمان توی مغزمان بکوبد...
دخترک دیشب با آن پسر دوست شد و از شکلات به قول خودش «توقلو»یی که خانم دکتر به او داده بود گذشت و تقسیمش کرد با دوستش...
و من یکهو دور سر یاس جوانم گشتم که جان و روانش را تقسیم میکند با پسری که دلدارش شده...
مشغول بازی شدند... دخترم ذوق کرده بود از اینکه دوست پیدا کرده... که پسرک را صدا زدند... چند نفری از خانوادهاش... پسرک بیآنکه حرفی بزند یا حتی خداحافظی کند دوید و رفت... دخترک چند ثانیه به رفتنش نگاه کرد و آمد پیش ما که بیسکوییت بخورد و برسد به لذتهاش...
و من یکهو قلبم درد گرفت برای دخترک زیبایم وقتی دلدارش تکهتکههای جانش را بردارد و بیحرفی برود... برای چند هزار ثانیه بُهت دخترکم که نگاه میکند به رفتن کسی... برای بیسکوییتی که آنموقع مزهاش زهرمار است...
.
نمیدانم در دنیا هر روز چند ثانیه صرف رفتن و چند هزار ثانیه صرف بُهت میشود...
نمیدانم چند هزار قلب توی مغز میکوبد و چند هزار ضربان از ضربه میافتد...
چقدر درد دارد این آمدنها و رفتنها... چقدر اشک دارد...
چقدر زهرمارند این ثانیهها...
.
#ف_سین_ه
#مادری
#فاطمهیاس
@hobut68
[کاهل] ه ِ
کاهل را هیچکاره و بیعار هم معنی کردهاند...
هر کجا را که نگاه کنی، بیکاران و بیعاران جایگاهی ندارند و شأن و تکیهگاه هم...
اما مسلکی را میشناسم که مرامشان دستگیری از هیچکارههاست... گاهی هم آدمها خودشان را هیچکاره مینمایند تا مرشد ِ آن مسلک بیاید و دستشان را بگیرد...
آن مسلک، مسلک کریمان است و مقتدایش حسن...
حسن فرزند ِ فرزند ِ پیامبر آخرین است...
پسر ِ علی و فاطمه...
نوهی رسولالله...
برادر حسین و زینب و اباالفضل...
پدر قاسم...
عموی علیاکبر...
.
بیگمان این نسبتها اتفاقی نیست...
بیگمان ذرهای از هر کدام از اینها در وجود مقتدای مسلک ِ کریمان است و ذرهای از وجود او در قلب اینها...
.
#ف_سین_ه
@hobut68