خواندن کتاب، با چشم است...
خواندن ِ "خال سیاه عربی" با گوش!
هر جمله با صدای حامد عسکری توی گوش پلی میشود و لهجهی بمی و شعرگونهاش زبان داستان شده...
.
من "خال سیاه عربی" را با گوش میخوانم انگار...
#خال_سیاه_عربی_بخش_اول
نمیدانی
چقدر آرزو دارم
نگاهت نگاهم کند...
نگاهت
چشمهایم را
نگاه کند
و
بگویی:
"میدانم..."
#ف_سین_ه
زندگیمان را
آه ِ همان پرندهای گرفت
که
توی قفس انداختیم
و
عاشقش بودیم...
.
#ف_سین_ه
دوست داشتیم
همه چیز باب دلمان باشد...
اما
باب ِ دلمان را گِل گرفتند...
.
#ف_سین_ه
انارهای ساوه جگرشان سرخ شد...
و
از اشکهایش بود که آب قم شور شد...
#خال_سیاه_عربی_بخش_سوم
.
توصیفات و تخیلات ِ این چنینی ِ عسکری را دوست دارم و به دل مینشیند...
اما
کم است و پَر و پخش...
تصویرسازیها برای من و امثال من که هنوز به مدینه نرفتهایم، قانعکننده نیست... فقط داغی هوا و عطر دلانگیز حرمها برایمان توصیف شده و والسلام...
و فعلا همان تصور صدای حامد عسکری در گوش است که ما را دنبال خود میکشاند و جذب خواندن میکند...
.
منتظر ادامهی خوانش هستیم تا شاید انتظارمان از عسکری و قلمش محقق شود...
و لیلی...
به جنون کشیده شد...
از
دیوانگی مجنون!
و تو...
به غلط...
انگار میکنی...
مجنون
مظلوم ِ همیشگی ِ تاریخ ِ عاشقیست...
#ف_سین_ه
تناقضاتش را دوست داشتم...
اینکه جایی عارف مسلک و دیوانهوار از عشق مینویسد و حین دست و پا زدن در داغی ِ جنون، آب یخ دنیا را روی سرت میریزد، برایم جذاب است!!!
ورای اشتباهاتش در فنون نویسندگی،
دیوانگیاش را درک میکنم...
.
لایک!
#خال_سیاه_عربی_بخش_چهارم
هنوز
دستانش بوی بهشت میدهد...
دخترک ِ چهارسالهی خانهمان...
.
#فاطمهیاس
#چهارسالگی
#خال_سیاه_عربی_بخش_هفتم
ضعفهایش را در ارائهی درست ِ یک سفرنامه پذیرفتهام...
میدانم با سفرنامهای درست و حسابی روبرو نیستم...
میدانم که با آش شعله قلمکار طرفم...
و
با پذیرش تمام ِ اینها، از خواندن جملات، مرثیهها، واگویهها و سماعهای ذهنی عسکری در حال لذت بردنم...