⭕️ فرزندم را اکرام کردی، اکرامت کردیم!
💠 آیتالله محسنی ملایری در مصاحبهای راجع به آیتالله بروجردی چنین میگوید:
🔸در سفر دوّمی که آقای بروجردی به مشهد مقدّس مشرّف شدند، مرحوم شیخ علیاکبر نهاوندی که امامت مسجد گوهرشاد را به عهده داشت، از ایشان خواستند که به جای وی نماز جماعت را قبول کنند.
🔹ایشان هم بعد از تأمّلاتی پذیرفتند و ماه رمضان را به جای آقای نهاوندی نماز خواندند. بعداً مرحوم نهاوندی برای من نقل کردند:
- چشمم آب آورده بود، لذا برای عمل به تهران رفتم، دکترها نوبت طولانی دادند...
🔸دیدم هنوز فرصتی هست به عتبات مقدّسه رفتم.
در نجف اشرف مرحوم آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی از من خواستند که در مکان ایشان[حرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه] نماز بخوانم!
👈🏻 بعد از نماز مغرب در نافله دوم صدایی را شنیدم که فرمود:
- عظّمتَ ولدی فعظّمتُک؛
فرزندم را بزرگ داشتی، پس تو را بزرگ داشتم...
🔹این قضیه را من (آیتالله محسنی ملایری) از حاج شیخ علیاکبر شنیدم و خدمت آیتالله بروجردی نقل کردم، اشک از چشمان ایشان سرازیر شد.
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
⭕️ مراقبت بیشتر بر انس با قرآن و اهل بیت علیهمالسّلام...
🎙 آیتالله وحید خراسانی مدظلّه:
🔸سعی کنید هر روز بدون استثناء یک قسمت از قرآن را بخوانید. این حدیث، حدیثی است که شیخ انصاری، فقیهی مثل او در معضلترین مسئله، در دماء بر طبق سند این حدیث فتوا میدهد.
🔹این حدیث، کلمه فصل است، گفت: یابن رسولالله، من ماه رمضان ختمهای قرآن کردم، یک ختم قرآن برای جدّت پیغمبر، یک ختم قرآن برای جدّت امیرالمؤمنین، یک ختم قرآن برای جدّهات حضرت زهرا، تا رسید ختم قرآنی برای تو کردم یا اباالحسن، ما لی بهذا؟!
🔸آیا برای من در قبال این عمل چیست؟ این حدیثی است که گوهر #قرائت_قرآن را به آخر مرحله میرساند. ما لی بهذا؟ در مقابل این عمل برای من چیست؟ امام فرمود:
👈🏻 "لک بذلک أن تکون معهم [يوم القيامة]". اصلاً خود من الآن که میگویم، متحیّرم. فرمود: جزای تو که قرآن خواندی، ختم قرآن را هدیه کردی به رسول خدا، به علی مرتضی، جزای تو این است که با او باشی و از او جدا نشوی.
🔹این مرد، فقیه است، وقتی این کلمه را شنید مبهوت شد، گفت: لی هذا بهذا؟ در مقابل این، این برای من است؟! معیّت؛ آن هم با خاتم، با سیّد اوصیاء؟ سه مرتبه امام فرمود: "نعم، نعم، نعم" بله، بله، بله، جزای تو این است که #با_او_باشی [در روز قیامت].
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
⭕️ اجتهاد و قدرت خطابه، با توسل به مولانا اباعبدالله علیه السلام...
💠 مرحوم ميرزا حسين نوری می فرمايند: عالم بزرگوار شيخ جعفر شوشتری برای من نقل فرمودند:
🔸در اوايل تحصيل دينی و در ايام #تبليغ به وطن خود مراجعت کردم و به تبليغ دين مقدس اسلام مشغول شدم. در آن روزها به موعظه و مصائب ائمه عليهم السلام تسلط کافی نداشتم...
🔹و روی منبر در ماه رمضان از کتاب تفسير صافی و در ايام محرم از کتاب روضة الشهدای ملاحسين کاشفی استفاده ميکردم و از روی آنها برای مردم صحبت ميکردم...
🔸ولی نميتوانستم سوزی در دل مردم بيندازم و آنها را به #گريه درآورم تا اين که مدتی گذشت و ماه #محرم نزديک شد...
- شبی با خود گفتم: تا کی بايد "ملا کتابی" باشم، در فکر چاره برآمدم که چه کنم تا از بردن کتاب روی منبر بی نياز شوم، در همان حال به خواب رفتم.
🌸 در عالم خواب، امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت را ديدم که وارد سرزمين #کربلا شدند و خيمه ها را بر پا کردند و دشمن هم در مقابلشان صف آرايی کرد...
- شيخ جعفر شوشتری فرمودند: وارد خيمه امام حسين عليه السلام شدم و بر آن حضرت سلام کردم. حضرت امام حسين عليه السلام مرا نزديک خود نشاند و به حبيب بن مظاهر فرمود:
🥞 فلانی مهمان ما است، ما #آب نداريم تا از او پذيرايی کنيم، فقط مقداری آرد و روغن داريم، برخيز و با آن، غذايی آماده کن و نزد مهمانمان حاضر کن.
🔹حبيب بن مظاهر غذايی آماده کرد و پيش من گذاشت، چند لقمه از آن غذا خوردم و به خواب رفتم، يک لحظه احساس کردم به اين امور الهام شدم...
- تا اين که روز به روز اين قدرت در من زيادتر شد و در مقام وعظ و خطبه به بالاترين مقصد رسيدم.
🔸مرحوم شيخ جعفر شوشتری از يگانه #مجتهدان نام آور شيعه شد که منبرهای ايشان بسيار جذاب و شنيدنی و مورد توجه خاص و عام قرار گرفت و نفس مسيحايی و بيان گرم ايشان افراد زيادی را از خواب غفلت بيدار کرد.
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
⭕️ شفا یافته امام زمان "سلام الله علیه"...
✍🏻 خاتم المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب گرانسنگ منتهی الآمال، باب "آنان که حضرت را در دوران غیبت کبری زیارت کرده اند" می نویسد:
- محدث جلیل، شیخ حر عاملی در کتاب "اثبات الهداه" فرموده:
🔸من در زمان کودکی، که ده سال داشتم به مرض سختی مبتلا شدم. به نحوی که اهل و اقارب من جمع شدند و گریه می کردند و مهیا شدند برای عزاداری و یقین کردند که من خواهم مرد در آن شب...
🔹دیدم پیغمبر و دوازده امام (علیهم صلوات الله) را در حالی که میان خواب و بیداری بودم. پس سلام کردم بر ایشان و با یکایک آنها مصافحه نمودم.
- میان من و حضرت صادق (علیه السلام) سخنی گذشت که در خاطرم نماند، جز آن که آن جناب در حق من دعا کرد.
🔸سپس سلام کردم بر حضرت صاحب (عجل الله تعالی فرجه) و با آن جناب مصافحه کردم و گریستم و گفتم:
- ای مولا، من می ترسم که بمیرم در این مرض و مقصد خود را از علم و عمل به دست نیاورم!
👈🏻 ایشان فرمود: نترس، زیرا تو نخواهی مرد در این مرض، بلکه خداوند تبارک و تعالی تو را شفا می دهد و عمر طولانی خواهی کرد.
🔹آن گاه قدحی [ظرفی] به دست من داد که در دست مبارکش بود. آشامیدم از آن و در حال، عافیت یافتم و مرض به کلی از من زائل شد و نشستم.
- اهل و اقاربم تعجب کردند، ایشان را خبر نکردم به آنچه دیده بودم، مگر بعد از چند روز...
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
کرامتی از امام رضا علیهالسّلام در حضور علّامه امینی...
💠 حسّان [مرحوم استاد حبیبالله چایچیان] که اشعارش در ثنا و رثای آل الله شهرت شایانی دارد، صحنهای را یادآور میشود که ازین قرار است:
🔸علّامه امینی بالایِ منبر، با شور و هیجان، با استفاده شگفتآور از احادیث و آیات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعیّت شنوندگان در خانه و کوچه و خیابان، به حدّی بود که رفت و آمد وسایط نقلیّه متوقف شده بود!
- تمام افکار مجذوب جاذبه گفتار شیوای او بود که ناگهان، یک نفر صفوف حاضرین را شکافت و با عجله خود را به بالای منبر رساند و به علّامه خبر داد:
🔹استاد بزرگ و ادیب دانشمندی از دانشگاه الأزهر مصر که در اثر خواندنِ #کتاب_الغدیر به قبول مذهب تشیّع افتخار یافته است، برای عرض ادب و تشکّر از این لطف الهی، به زیارت حضرت رضا "علیهالسّلام" مشرّف شده و در آنجا اشعارِ بسیار زیبایی به زبان عربی سروده است، اینک میخواهد شما را نیز زیارت نماید.
🔸علّامه امینی کلام خود را قطع کرد و فرمود: به ایشان بگویید بیاید و اشعار خود را در پشتِ بلنگو قرائت کند! علّامه امینی بالایِ منبر، بر جای خود نشستند و آن استاد مصری دو پله پائینتر ایستاده، اشعار عربیِ بسیار بلیغ و زیبای خود را در مدحِ حضرت رضا "علیهالسّلام" قرائت کرد.
- علّامه امینی بلافاصله رو به من کرد و فرمود: حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا علیهالسّلام بخوان! من که قبلاً قرار نبود در آن جمعیّتِ انبوه، که دامنهاش تا خیابانهای اطراف کشیده شده بود، شعری بخوانم مضطربانه عرض کردم:
🔹حضرت آقای امینی، قربانت گردم! شما که میدانید من اشعارم را همیشه از روی کتاب یا دفترچه میخوانم. حالا که من همراهم شعری برای خواندن ندارم!
🔸ولی ایشان بدون توجّه به عرایضِ من، باز پشت بلندگو تکرار فرمودند: حسان، به عنوان پذیرایی از #مهمان_عزیز، تو هم باید شعری در مدحِ حضرت رضا "علیهالسّلام" بخوانی!
- در حالِ درماندگی ناگهان متوجه شدم که اشعار نیمه تمامی که شبِ گذشته در مدح حضرت رضا "علیهالسّلام" سروده بودم، در جیب من است! لذا با عجله عرض کردم:
🔹حضرت آقای امینی! یک شعر نیمه تمام را دیشب سرودهام در جیب خود یافتم و با اجازۀ شما همان را میخوانم:
حاجتم بود حجّ ِ بیت الله
قسمتم شد حریم قبلهی طوس
- وقتی شعرم را که بیش از بیست بیت بود خواندم، استاد مصری با توجّه مرا در آغوش کشید، بوسید و گفت:
⭕️ چگونه توانستی اشعارِ عربی مرا، در این چند لحظه با همان قافیه به شعر فارسی برگردانی؟!
🔸تازه متوجّه شدم که این یک اعجاز از حضرت رضا "علیهالسّلام" است. شعری که شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم، با شعری که آن استاد مصری در مشهد مقدّس گفته بود به طوری در قافیه و معنا هماهنگ و یکسان بودند که آن استاد مصری خیال کرده بود من در همان مجلس، اشعار عربی او را به شعر فارسی برگرداندهام!
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
⭕️ عنایت امام زمان (علیه السلام) به این مملکت فقط برای عاشورا است!
💠 آیت الله وحید خراسانی مدظله:
🔸ما آن وقتی که بحث مرحوم میرزا [مهدی] می رفتیم، دکتر شیخ حسن خانی بود، مرحوم حاج علی اکبر نوغانی به من گفت که او قضیه ای دارد. قضیه اش مفصل است و حالا وقتش نیست. خلاصه اش این است:
🔹آن زمان، قبل از آمدن رضا خان، روس ها آمده بودند ایران؛ او دکتر بوده است در آن لشگر که رفته اند برای مقابله با روس ها. گفت قضیه اش این است:
- یک روز همچنان که من نشسته بودم در مطب و جایی که معالجه می کردم سربازها را، یک سربازی آمد امّا این سرباز غیر از بقیه بود!
👈🏼 من نگاه کردم، دیدم پیشانی اش #اثر_سجده دارد. خلاصه قیافه، قیافۀ معمولی نبود...
- گفت: من تیر خورده ام، آمده ام تیر را بیرون بیاوری. گفتم: این که بازیچه نیست، تیر بیرون آوردن باید مدتی آماده کنیم بدنت را، بعد هم بیهوشت کنیم، بعد بشکافیم، تیر را بیرون بیاوریم.
🔸گفت: اینها را نمی خواهد، من خودم، خودم را بی حس می کنم، بعد خودم هم خودم را به هوش می آورم...
- گفت: ما متحیر ماندیم! خوابید روی تخت، یک نگاهی به سقف کرد، آنقدری که ما شنیدیم گفت: بسم الله النور، بسم الله النور النور، بسم الله نور علی نور...
🔹بعد بقیه اش را آهسته گفت، دیگر نفهمیدیم. نگاه کردیم، دیدیم بدن اصلاً #روح در آن نیست، مثل چوب خشک است. شروع کردیم به جراحی، تیر را در آوردیم، بخیه زدیم، بعد کنار رفتیم، یک وقت دیدیم چشمها را باز کرد، باز همان کلمات را گفت، برخاست نشست...
⁉️ ما متحیر ماندیم این کیست؟! این چیست؟! پرسیدیم تو کی هستی؟ از کجایی؟ گفت: من اسمم حسین.
- گفتم: از کدام منطقه ای؟! گفت: از ساوجبلاغ. پرسیدیم: چه مذهبی داری؟! گفت: حنفی. بعد فهمیدیم که مراد از حنفی یعنی ملة ابراهیم حنیفا، بعد فهمیدیم.
🔸رفت. دو سه روز دیگر باز آمد، مراجعه ای کرد، پینه ها را باز کردیم و بعد پرسیدیم تو چکاره ای؟ تو سرباز نیستی! معمایی هست. من از زبانم در آمد، گفتم:
- شما از اصحاب امام زمان هستید؟! تا این را گفتم بدنش لرزید، گفت: این چه غلطی است می کنید؟ ما کجا، او کجا!
👈🏼 او کسی است که هفت نفر، فقط می توانند او را ببینند، ما با آن هفت نفر مربوط هستیم. شاهد، این کلمه است...
🔹قضیه مفصل است، گفت: ما با آن هفت نفر مربوط هستیم، من مأمور این منطقه ام. بعد ما گفتیم: امام زمان (علیه السلام) چرا نظر به این #مملکت نمی کند که این مردم این جور گرفتار روسها شده اند؟!
👈🏼 گفت: امام زمان (علیه السلام) دل خوشی از این مملکت ندارد - آن هم آن زمان، حالا چه خبر است؟! -
⭕️ بعد گفت: فقط عنایتی که دارد برای خاطر #عاشورا است. عاشورا این است!
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
پزشک بلژیکی که پس از عمل جراحی آیتالله میلانی شیعه شد
🔸پزشکان اروپايي در مشهد
از زمان احداث بيمارستان شاهرضا در سال1313 به دست محمدوليخان اسدي، نايب التوليه وقت آستان قدس رضوي در مشهد، پزشکان خارجي بسياري به دعوت آستان قدس براي سروسامان دادن به اوضاع بيمارستان و انتقال تجربيات خود به پزشکان ايراني به مشهد آمدند؛ پزشکاني چون پروفسور خالرسلاح، دکتر هامرشلاخ، دکتر باروخ و همسرش، پروفسور بوتارو و... اما ورود پزشکي اهل بلژيک به نام «روش بولوَن» و دستيارانش به بيمارستان شاهرضا، زمينه ساز تحولي بزرگ در تاريخ پزشکي مشهد و به ويژه بخش جراحي اين بيمارستان شد که ميراثش هنوز به جاي مانده است.
🔸پروفسور روش بولوَن متولد1912 ميلادي است. وي پس از پايان تحصيلات پزشکي اش، دستيار پروفسور دوهارون، پزشک شهير آن روزهاي فرانسه شد و با راهنمايي چند تن از استادانش مانند پروفسور داني تحصيلات پزشکي خود را ادامه داد تا زماني که توانست متخصص جراحي شود. در سال1333خورشيدي و بنا به دعوت وزارت دربار ايران از بولوَن، وي به ايران آمد و در مردادماه1334 و طي قراردادي با آستان قدس رضوي به مبلغ1000 دلار به مدت سه سال، به عنوان رئيس بخش جراحي بيمارستان شاهرضا منصوب شد؛ قراردادي که بعدها با رضايت بولوَن و همچنين آستان قدس رضوي به مدت 15سال تمديد شد.
🔸بيمارستان شاهرضا در دوران حضور بولوَن در مشهد دچار تحولات عظيمي شد و نظمي بي سابقه به خود گرفت. اما از مهمترين تاثيرات حضور پروفسور بولوَن در مشهد، تربيت شاگرداني است که بعدها خودشان به مشاهير پزشکي شهر تبديل شدند. بولوَن در سال1348 پس از تشرف به دين مبين اسلام و به علت سکته قلبي درگذشت و بنابر وصيت خودش در ضلع شرقي باغ اول آرامستان خواجه ربيع به خاک سپرده شد.
🔸پروفسور بولوَن در اواخر عمر تصميم مي گيرد که مسلمان شود، اما روايت هايي که از اين تغيير دين مي شود، کاملا متفاوت است. پروفسور بنايي دراين باره مي گويد: نمي دانم که چه اتفاقي رخ داد و چرا اصلا بولوَن تصميم گرفت که مسلمان شود ولي مي توان حدس زد که زندگي طولاني مدت در ايران و همچنين مشاهده بيماراني که بعداز بهبود مي گفتند که ما شفاي خودمان را از امام رضا علیه السلام گرفتيم، دست به دست هم داد تا اين پزشک مسيحي بلژيکي به اين نتيجه برسد که اسلام، ديني است که مي تواند او را سعادتمند کند.
در این بین روايت ديگري از مسلمان شدن بولوَن مشهور است، چنانکه میگویند:
«مرحوم آيت ا... ميلاني که از علماي بزرگ مشهد بودند، دچار بيماري معده شدند و پروفسور بولوَن ايشان را عمل کرد. پس از عمل جراحي و زمانيکه ايشان درحال به هوش آمدن بودند، وي دستور داد کلماتي را که آن لحظه آيت ا... ميلاني بر زبان مي آورند برايش ترجمه کنند؛ گويا ايشان مشغول خواندن دعاي ابوحمزه ثمالي بودند. پس از اين لحظه بود که مي گويند بولوَن تصميم گرفت مسلمان شود و وقتي از او پرسيدند که چرا اين تصميم را گرفتي؟ در پاسخ گفت: تنها زماني که انسان، خود واقعي اش را نشان مي دهد، هنگامي است که به هوش مي آيد و وقتي ديدم که اين آقا تمام وجودش غرق خداست، آن را مقايسه کردم با کشيشي که بعداز به هوش آمدن مشغول زمزمه کردن ترانه بود! فهميدم که اسلام حقيقت واقعي است.»
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
⭕️ عنایت حضرت زهرا "سلاماللهعلیها" به علّامه بحرالعلوم رضواناللهعلیه...
💠 از مؤیّد آسمانی و عالم ربّانی، صاحب نفس قدسی، آقاملّا زینالعابدین سلماسی نقل شده است:
🔸وقتی میرزای قمّی رحمهالله به زیارت ائمّه عراق علیهمالسّلام مشرّف شد، بعد از زیارت و تشرّفش، خدمت [علّامه] بحرالعلوم عرضه داشت:
- یکی از #خفایای_اسرار را برایم نقل فرما تا از آن ملتذّ [بهرهمند] شوم. سیّد در مقام اخفا و انکار برآمد که من اسراری ندارم.
🔹میرزا اصرار بسیار کرد؛ بحرالعلوم فرمود: در ایّام گذشته، در عالم واقعه در خواب دیدم خدمت صدّیقه کبری، حضرت فاطمه علیهاالسّلام مشرّف شدم.
- جدّه بزرگوارم کاسهای آش به من خورانید که هرگز آشی بدان صفت نخورده بودم، بسیار لذیذ بود و هرگز ندیده بودم، تا آن که بعد از مدّتی به زیارت خراسان مشرّف شدم.
🔸در نیشابور میزبان آش آورد، به نظرم همان آشی آمد که در خواب خورده بودم و به آن شباهت داشت. از میزبان پرسیدم: نام این آش چیست؟ گفت: در این بلد به آن، #آش_فاطمه میگویند.
🔹مجملاً پس از خوردن آش در خواب، جدّهام فاطمه به من فرمود: آیا میخواهی به زیارت جدّت مشرّف شوی؟ عرض کردم: بلی، نهایت آمالم همین است. صدّیقه کبری مرا برداشته، داخل خانهای شد، من بر در خانه ایستادم...
🔸دیدم حضرت پیغمبر صلّیاللهعلیهوآله در صدر خانه و امیرالمؤمنین علیهالسّلام دم درب نشسته است. من سلام کردم، حضرت رسول فرمود: بنشین!
👈🏻 من خیال کردم که هر جا بنشینم بالاتر از مکان امیرالمؤمنین علیهالسّلام میشود؛ زیرا آن حضرت در جلوی درب بود. پس به خیالم رسید که باید در کنج خانه نشست... پس در کنج خانه نشستم. حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله تبسّم کرده و فرمود: فرزندم، خیال تو صواب است.
🔹پس از رسول خدا چند سؤال کردم و جواب شنیدم. مرحوم میرزای قمّی پرسید: آن سؤال و جواب چه بود؟ بحرالعلوم فرمود:
- آنها را ابراز و اظهار نخواهم کرد و هر چه میرزای قمّی در ابراز اصرار نمود، آن جناب به اخفا و انکار افزود.
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
مرحوم «محدّث نوری» در کتاب خویش «جنة المأوی» از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که: در آنجا یک طلبه ای بود، بنام «شیخ محمّد حسن سریره» که از سه مشکل بزرگ رنج می برد. این سه مشکل عبارت بودند از:
١ - دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینه اش می آمد.
٢ - به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود.
٣ - دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر وبیماریش با ازدواج او موافقت نمی کردند.
هنگامی که از همه جا مأیوس ونومید گردید با خود عهد بست که چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برای عبادت ونیایش برود چراکه میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، به خواست خدا به دیدار امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد.
براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد.
آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی می وزید واو بر سکوی مسجد کوفه نشسته وغرق در غم واندوه بود، چراکه به خاطر جریان خون از سینه اش به هنگام سرفه، نمی توانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را می نمود ونیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید واو نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید واین محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش می افزود.
او به نوشیدن قهوه عادت داشت به همین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که بسوی او می آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت: «اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند.»
خودش می گوید: در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم وگفتم: «شما از کدام قبیله می باشید؟ از قبیله فلان هستید؟»
گفت: «خیر!»
ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم واو مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیره ها نبود.
آنگاه او پرسید: «چه مشکل وخواسته ای تو را به اینجا آورده است؟»
گفتم: «شما چرا از من در این مورد می پرسی؟»
گفت: «اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟»
فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم واو کمی از آن نوشید،
سپس فنجان را بازگردانید وگفت: «شما بنوشید.»
فنجان را گرفتم وتا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم:
«حقیقت این است که من دچار فقر وتنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر به بیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینه ام می آید ودیگر اینکه به بانویی دل بسته ام ومی خواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم،
امّا بخاطر دو مشکلم خانواده اش موافقت نمی کنند.
برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته وهر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواسته هایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیه السلام) بزنم،
خواسته هایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم،
حلّ خواهد شد. من نیز رنج وخستگی این چهل شب را به جان خریدم واینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیده ام ونه به خواسته های خود رسیده ام.»
من گله می کردم ودر اوج بی توجّهی به آن بزرگوار بودم که رو به من کرد وفرمود: «أمّا صدرک فقد برأ، وأمّا المرأة فستتزوّج بها قریبا، وأمّا الفقر فلا یفارقک حتّی الموت.»
یعنی: شیخ محمّد! اینک سینه ات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت
و آن بانوی مورد علاقه ات نیز،
بزودی به وصالش خواهی رسید،
امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود.
شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینه ام شفا یافته
وپس از یک هفته با بانوی مورد علاقه ام ازدواج کردم،
امّا همانگونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است،
مصلحت آن را نمی دانم.
📚 امام مهدی (علیه السلام) از ولادت تا ظهور، ص ۴٢١
📚 به نقل از جنة المأوی، (بحار الانوار، ج ۵٣، ص ٢۴٠ .
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
على بن مغيره، از اصحاب موسی بن جعفر علیه السلام به آن حضرت عرض می کند: پدرم در ماه رمضان چهل بار قرآن را ختم می كرد، و من هم پس از پدرم به همين گونه قرآن را ختم می کنم، گاه كمتر و گاه بيشتر، که بستگى به فراغت و آمادگى يا خستگى من دارد.
اما چون روز عيد فطر می رسد ثواب يك ختم را برای پيامبر، يك ختم را برای امیرالمؤمنین و يك ختم را برای فاطمه عليهم السلام قرار می دهم و براى هر يك از ائمه ديگر تا شما نیز یک ختم قرآن قرار می دهم، و تاكنون نیز اين كار را ادامه داده ام.
در مقابل اين کار چه پاداشى براى من خواهد بود؟
فرمود: پاداش تو اين است كه روز قيامت با ایشان خواهى بود. من تكبير گفتم و با تعجب پرسيدم: چنين پاداشى براى من است؟! سه بار فرمود: آرى.
(کافی، ج۲، ص۶۱۸)
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
یکی از بزرگان عرب برای مهمانی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام رفت و موقعی که سفره پهن کردند تا شام بخورند،یک دفعه مرد اظهار غصه و ناراحتی کرد و گفت: من چیزی نمیخورم.
امام حسن-علیه السلام- به او فرمود: چرا چیزی نمیخوری؟
آن مرد عرض کرد: ساعتی قبل فقیری را دیدم اکنون که چشمم به غذا میافتد به یاد آن فقیر افتادم و دلم سوخت.
من نمیتوانم چیزی بخورم مگر اینکه شما دستور بدهید مقداری از این غذا را برای آن فقیر ببرند.
امام حسن-علیه السلام- فرمود: آن فقیر کیست؟
مرد عرض کرد: ساعتی قبل که برای نماز به مسجد رفته بودم،
مرد فقیری را دیدم که نماز میخواند. بعد از این که وی از نماز فارغ شد،
دستمالش را باز کرد تا افطار کند.
شام او نان جو و آب بود. وقتی آن فقیر مرا دید از من دعوت کرد که با او هم غذا شوم ولی من که عادت به خوردن چنان غذای فقیرانهای نداشتم،دعوت وی را رد کردم، حالا، اگر میشود مقداری از این شام خود را برای وی بفرستید.
امام حسن مجتبی-علیه السلام- باشنیدن این سخنان گریه کرد و فرمود: او پدرم، امیرمؤمنان و خلیفه مسلمان علی-علیه السلام- است،
او با اینکه بر سرزمینی بزرگ حکومت میکند، مانند فقیرترین مردم زندگی میکند و همیشه غذای ساده میخورد.
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir
مرد شامی، امام حسن را سواره دید. شروع به نفرین کرد؛ امام، پاسخ او را نمی داد. هنگامی که مرد از دشنام فارغ شد، امام به سوی او آمد و به او سلام کرد و خندید و فرمود:
«ای پیرمرد! به گمانم مرد غریبی هستی و شاید مرا اشتباه گرفته ای. پس اگر از ما طلب بخشش کنی، از تو در می گذریم، و اگر از ما مالی بخواهی، به تو می دهیم، و اگر از ما راه نمایی بخواهی، راه نمایی ات می کنیم، و اگر از ما مَرکب بخواهی، مرکبی برایت فراهم می کنیم، و اگر گرسنه باشی، تو را سیر می کنیم، و اگر برهنه باشی، تو را می پوشانیم، و اگر نیازمند باشی، تو را بی نیاز می سازیم، و اگر رانده شده باشی، پناهت می دهیم، و اگر نیازی داشته باشی، برایت برآورده می سازیم. اگر بار و بُنه ات را به سوی ما حرکت دهی و تا زمان کوچیدن، میهمان ما باشی، برایت سودآورتر است؛ زیرا ما جایی فراخ و موقعیت و اعتباری خوب و ثروتی انبوه داریم».
هنگامی که آن مرد، سخن او را شنید، گریست و آن گاه گفت: گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، و خدا داناتر است که رسالت های خود را کجا قرار دهد. تو و پدرت، مبغوض ترینِ خلق خدا نزد من بودید؛ امّا اینک، محبوب ترینِ خلق خدا نزد من هستید.
#داستان_و_عبرت
🆔@Hoda14_ir