eitaa logo
حُفره
395 دنبال‌کننده
131 عکس
10 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم که مادری انزوا می‌آورد. حتی اگر دهمین بچه‌تان را هم بیاورید مدتی می‌روید توی یک جزیره‌ی متروک. جایی که خیلی‌ها نمی‌شناسندش و شما هم با آنجا غریبه‌اید. طول می‌کشد تا یاد بگیرید و قایق‌تان را بسازید و بزنید به آب. زمان می‌خواهد و البته صبر. ناامید نشوید. یک مَن قوی‌تر برمی‌گردد وسط آدم‌ها. @hofreee
خانم پناهنده! من توی روزهای پرمشغله‌ام برای سریال شما جا باز می‌کردم. شاید اگر از میزان خواب و شلوغی زندگی‌ام باخبر نباشید نتوانید ارزش جمله‌ی قبلم را درک کنید! و البته تا همیشه یادم می‌ماند که روزهای سخت مادری‌ام زنی که هیچ شباهتی به من نداشت امید در دلم کاشت. یعنی شما! چرا؟ چون موفقیت و درخشش زن‌ها مثل تولد یک نوزاد برایم پُر از امید است. امیدی که زندگی ادامه دارد و باید کار کنم و کار کنم و کار کنم و می‌شود! و خواهد شد! جزئیاتی توی زندگی و آدم‌هاست که فقط ما زن‌ها می‌توانیم بنویسیم و بسازیم‌شان. حیف است که روایت نشوند. از این بابت از شما ممنونم. "آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز در بركه‌هاي آينه لغزيده تو به تو! " @hofreee
. خب تو گرمای ۴۰ درجه‌ی تهران چی می‌چسبه؟ آفرین! یه چای دبش! اونقدر که قطره‌های عرق بچکن توی لیوان :) شما از کجا و چند درجه همراه هستی بزرگوار؟😅 @hofreee
امیدوارم ویروس‌ها امون بدن و به این کتابِ حلقه‌ی کتاب مبنا برسم🙂 عکس خیلی حرفه‌ای شده می‌دونم! ولی قبول کنید خیلی زنده و گویاست😅 @hofreee
شماها که میرید شهادت نوش جونتون. ولی ماها دیگه می‌ترسیم صبح‌ها چشامونو باز کنیم! دنیا داره سبک میشه و ترسناک! @hofreee
. قصه‌ی قطره‌ها مثل دریاست که می‌گویند جز زیبایی نمی‌بینیم. کاش ما هم آن قطره‌هایی باشیم که می‌رسند به دریا. @hofreee
امروز بعد از مدت‌ها پاهایم به زق زق افتاد. از خستگی! از کار زیاد! اگر بدانید چقدر بابتش خوشحالم و خدا را شکر کردم. برایتان عجیب است نه؟ روزهای قبل که آدم‌ها از خستگی‌ها و میزهای شلوغ پلوغشان و کمبود وقت می‌نالیدند فقط بهشان غبطه می‌خوردم. دلم می‌خواست جایشان باشم. آنقدر بدوَم که پاهایم را دیگر حس نکنم. آدم‌های زیادی را هم در بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی و خانه‌های سالمندان می‌شناسم که آرزوی من را داشتند. آدم‌ها گاهی یادشان می‌رود که "خستگی" نعمت است. اینکه بتوانی کار کنی نعمت است. اینکه بتوانی به جنگ بروی نعمت است. البته حق می‌دهم که گاهی نیاز به همدردی و همدلی داشته باشیم ولی کاش یادمان نرود که بعضی چیزها لطف خداست. کاش همه بتوانند لذت شیرین خستگی را بچشند. لذتی که می‌گوید هنوز زنده‌ایم. @hofreee
می‌دانید! نویسندگی تنها مهارتیست که مدتی اگر برایش تلاش مستقیمی نکنم حسرت نمی‌خورم! مثلا وقت نکنم کتابی بخوانم یا بنویسم یا دوره‌ای بروم. نمی‌گویم خب دیگر تمام شد! همه چیز را باختم! نه! چون دارم زندگی می‌کنم. با احساسات مختلفی مواجه می‌شوم. تجربه جمع می‌کنم. فکر می‌کنم. یاد می‌گیرم. تغییر می‌کنم. به تعادل‌های جدیدی می‌رسم و این‌ها همه خوراک اصلی‌ام می‌شود برای نوشتن. برای سال‌ها بعد که گرد و خاک‌ها خوابید و چشم‌هایم توانست بهتر ببیند. پس اگر فکر می‌کنید راکدترین فرد جهان هستید، باز هم نیستید! شما فعلا ریشه‌هایی هستید زیر خاک! از اینکه توی طوفان شن گیر کرده‌اید و آدم‌ها لب دریا یا زیر سایه‌ی درختان جنگل نشسته‌اند، نترسید! روزی خیلی سریع‌تر و بهتر به آن‌ها می‌رسید. امید نیروی محرکه‌ی کار ماست. پ.ن: البته وقتش که شد نباید از مطالعه و نوشتن غافل شد! اصلا و ابدا! @hofreee
زندگی همیشه همینه! تا میای واسه پیروزی ناهید کیانی ذوق کنی، یادت میاد رقیبش کیمیا علیزاده بوده! نمیگم ذوق نمی‌کنی‌ها ولی گیرنده‌های تلخی ته زبونت مگه میشه تحریک نشن؟ و زندگی همیشه همینه! @hofreee
فردا ۲۹ سالگی را پُر می‌کنم و می‌روم توی ۳۰! همان سن عجیب و غریبی که از کودکی برایم بزرگ بود. هنوز هم هست. احساس می‌کنم هنوز قد خودم و زندگی‌ام بهش نرسیده است. زل زده‌ام به عکسِ شب تولدم. روی زمین نشسته‌ایم. کیک صورتی‌رنگی را که رویش پُر از قلب‌های فوندانتی‌ست روی سطل لگوی بچه‌ها گذاشته‌ایم. پسرها دورم را گرفته‌اند. محمدحسین زل زده به دوربین. با همان اخم همیشگی‌اش. روسری سبز محبوبم را با چنگ و دندان از لای رختخواب‌ها کشیده‌ام بیرون. اینکه چرا آنجا بوده بماند! چشم‌هایم تا همین چند ساعت پیش مثل پفک نمکی باد کرده بودند. تعداد رگ‌های خونی که از کم‌خوابی افتاده تویشان از دستم در رفته است. رژ صورتی کم‌رنگی مالیده‌ام روی لب‌های کبودم. مهدی می‌گوید بخندیم و من نهایت تلاشم را برای انقباض ماهیچه‌های صورتم می‌کنم اما همین است! بیشتر نمی‌توانم. بیشتر نمی‌شود! آغاز ۳۰ سالگیم همین است! روی زمین. در آغوش پسرهایم. با خنده‌ای که روی خستگی‌ها و فکرهایم را می‌پوشاند! با خنده‌ای که مثل گذشته نمی‌دود توی صورتم بلکه آرام و متین راه می‌رود. ۳۰ سالگی نمی‌گوید بلکه از حالا دارد نشان می‌دهد. می‌شود برایم خیر و نور بخواهید؟ @hofreee
یه کامنتمون نشه برای قهرمانمون؟🙃 وسط این همه تخریب! 👇👇👇👇👇 https://www.instagram.com/p/C-fDV9riw6N/?igsh=MWlkMGVxdmtiNnliZg== 😌 @hofreee