eitaa logo
حُفره
552 دنبال‌کننده
207 عکس
20 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا . اینجا هستم👇 https://harfeto.timefriend.net/17535375413668
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی دو لبه‌ی چمدان بنفشم را به زور بهم وصل می‌کردم، نمی‌دانستم! حتی وقتی جمعه‌ای مثل امروز توی جاده هراز، تکه‌های کوکی مانده درون دهانم را با چای قورت می‌دادم. حتی وقتی به خانه‌ای رسیدم که جز بشقاب و قاشق و قابلمه چیزی نداشت. فکرش را هم نمی‌کردم که به محض رفتن از خانه‌ی پدرم و شهرم، با همه‌ی دنیا غریب می‌شوم! کم کم که در تهران جاگیر شدیم و احساساتم فرونشست، واقعیت چاقو را گذاشت بیخ گلویم. دیگر هیچ‌جا آرام نمی گرفتم. مدام منتظر آخر هفته بودم که برویم به شهرمان. می‌رفتیم اما هیچ‌چیز مثل گذشته نبود. خانه‌ی پدرم دیگر به من تعلق نداشت. دوباره منتظر می‌شدم که شنبه بشود و برگردیم تهران، به خانه‌ی خودمان! می‌آمدیم ولی آشِ بی‌کسی آنجا پُر ملات‌تر بود! هرچه تلاش می‌کردم زورم به واقعیت و چاقویش نمی‌رسید! نمی‌خواستم باور کنم که کَنده شده‌ام. شاخه‌ای شکسته‌ام که افتاده زمین. سعی کردم از تعلق به مکان دست بردارم و به تعلق آدم‌ها برسم. آن هم سست و ناپایدار بود‌. عینهو هوای شهرم. آن‌ها نمی‌توانستند مثل مکان و مثل یک خانه باشند. تنه‌ی درخت نمی‌شدند. شاید فقط شاخه‌ای که میشد هر از گاهی به‌شان چنگ بزنی! حال بدی بود. خیلی بد! اینکه به هیچ کجا و به هیچ کسی تعلق نداشته باشی. سال‌ها توی کورانِ تنهایی، بی‌کسی و غربت گیر افتادیم. تا دم مرگ می‌رفتیم. نه شاخه‌ای بود نه تنه‌ای. این روزها که باز توی هوا معلقم! مثل همیشه! مثل همه جا! چیزی فهمیده‌ام. همه‌ی عالم بی‌او بی‌کس و تنهایند و خودشان حالی‌شان نیست! مِه غلیظی دورشان را گرفته که معلوم نیست کی و کجا ناگهان محو می‌شود. و خدا به ما خانه به دوشان لطف بزرگی کرده است! ما را به فهم و حالی رسانده که ممکن است خیلی‌ها تا دم مرگ به آن نرسند! اینکه دنیا جایی برای اتصال غیر از او ندارد. اینکه این جمله را به زبان بگویی و توی کورانش گیر کنی خیلی توفیر دارد. خیلی! ترکیبِ غربت، عجز، تنهایی، مریضی، درد، تعلیق، اشک، حرف‌های توی گلو مانده، خلاء، رهایی سر و بدن موقع سوگ و با صورت به زمین خوردن، نبودن گرمیِ بدنِ هیچ انسانی به وقت افتادن شانه‌ها، این‌ها و خیلی‌های دیگر که در کلام نمی‌گنجد، گوشت تن و روحت را ذره ذره می‌بُرد. بعد آن‌جا به آن می‌رسی. و میل داری به مرگ نه! به قربت! به نزدیکی! به آن! به او.... دیگر دنیا حتی به اندازه‌ی چمدان بنفشت هم نمی‌شود! @hofreee