به نام تو
برای تو
لیان
انگار در این یک سال اولینبار است که خودم را در آینه میبینم. تارِ موهای سفید مثل اسبهای سرکشی در دشت موهای مشکیام میدوند. روسری را روی سرم میکشم و اسبها را پنهان میکنم. انگار که نیستند. مثل زهرا که نیست.
" کاش با این حالت نری!"
نگاه میکنم به چشمانش که مثل آینهای ترک خورده است.
"حالم خوبه و میخوام که برم! "
پارسال هم رفتم. دستهای بیجان زهرا را گرفته بودم و زل زده بودم به تلویزیون ایستگاه پرستاری.
" آخرین کودک فلسطینی که به شهادت رسیده، لیان الشاعر دختربچه 9 ساله فلسطینی است که صبح امروز بر اثر جراحات وارده در نتیجه حملات جنگندههای اسرائیلی به خان یونس شهید شد."
گلولههای نگاهم را به سمت زیرنویس و مسیرهای راهپیمایی شلیک کردم. هنوز یک ساعتی وقت داشتم. بوسهای چسباندم به پیشانی عرقکردهی زهرا و چسبی هم به گوشها و چشمهایم. نمیخواستم صدای سینهاش را که مثل قطاری هو هو میکرد بشنوم. نمیخواستم صورتش را که بیشتر و بیشتر در چاه عمیقی فرو میرفت ببینم. راه افتادم.
وقتی که برگشتم زهرا هم نبود! دستِ لیان الشاعر را گرفته بود و با قطارش بُرده بود. شاید حالا رسیده بودند و داشتند در دشتهای خانیونس میدویدند و آواز میخواندند. همانجا که دیگر نه گلولهایست برای لیان و نه داروی تحریم شدهای برای زهرا.
#داستانک
#روز_قدس
#القدس_لنا
https://eitaa.com/behhbook