دکتر پروب سونوگرافی را روی شکم لیز زن فشار داد. زن نفسش را حبس کرد. زل زد به دهان دکتر. مثل ماهیگیری که تورش را در دریا پهن کرده باشد و خیره شود به آب. دکتر سرش را از روی مانیتورش بالا آورد.
_ قراره امالبنین بشی! گفتی دوتای قبلم پسر بودن آره؟
خشکش زد. حتی اسم دخترش را هم انتخاب کرده بود. امالبنین اما آب شده بود و نفوذ میکرد به خاک سفتِ قلبش. چادر که سَر میکرد، ماهیگیرها خندان بودند و تورهای پُر از ماهی را بیرون میکشیدند. دریا این بار هم روزیاش را رسانده بود.
خانه که آمد پرچمِ مشکیِ " یا اباالفضل العباس" را زد به دیوار. جایی که هرکس که به خانهشان میآید اول آن را ببیند. اسم پسرک را زیرلب تکرار میکرد و زل میزد به پرچم.
حسین حسین میگفت و از قد رشید عباسش قند توی دلش آب میشد.
امالبنین شده بود....
#امالبنین
#مادر_پسران
#قصهی_زنها
#پنج
@hofreee