eitaa logo
حُفره
553 دنبال‌کننده
218 عکس
21 ویدیو
2 فایل
به نام تو برای تو . مبارکه اکبرنیا هستم. شیمیستِ روانشناسی‌خوانده که عاشقِ کتاب 📚 و محتاجِ کلمه✍️ است. مشغول به شغل‌های شریفِ همسری، مادری و استادیاری مدرسه‌ی نویسندگی مبنا . اینجا هستم👇 https://harfeto.timefriend.net/17535375413668 @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
راستش چند شب پیش خودم را دیدم روی بلندترین سرسره‌ی پارک. یک پارک خیلی شلوغ. صدای لرزان مادرم می‌آمد که چرا آنجا رفتم. چرا به همین سرسره‌های کوچک‌تر راضی نشدم؟! بین بچه‌های چندبرابر بزرگتر از خودم گیر کرده بودم اما مامان را صدا نکردم. قلبم را که می‌خواست از سینه‌ام بیرون بپرد، دو دستی چسبیدم. آن بالا همه جای شهر را می‌توانستی ببینی. مامان داد می‌زد که نرده‌ها را محکم بگیرم. بالاخره نوبتم شد و سُر خوردم. پشتم پسر تپلی بود. سرم رفت توی آن شکم نرمش. مثل آدامسی شدم که بچسبد به عروسکی بزرگ. به زمین که رسیدم، دست‌هایی بغلم کرد. نگذاشت روی زمین بیفتم. مامان بود. رنگ صورتش مثل بستنی عروسکی شده بود. من بستنی عروسکی خیلی دوست دارم آقا! دست‌هایم را گرفت. دست‌هایم سرد بود اما دست‌های مامان مثل همیشه گرمش می‌کرد. نگفت که چرا رفتم. فقط گفت مواظب خودم باشم. آخر شب وقتی که توی رخت‌خوابم خودم را به خواب زدم، حرف‌های مامان را شنیدم. داشت با بابا پچ پچ می‌کرد اما گوش‌های من مثل خودش تیز است. می‌گفت " امروز خودمو دیدم اون بالا! چرا باید هادی شبیه من باشه؟ " مامان چرا ناراحت است که شبیه‌ش باشم؟ می‌دانی چرا آقا؟ راستی! مامان می‌گوید امشب تولدتان هست! گفتم تولد من؟ گفت نه! تولد آقایِ امام هادی است! تولدتان‌ مبارک! مامان خیلی شما را دوست دارد! آن شب به بابا می‌گفت " البته اون هادیه! شایدم مثل من نشه! " من هم هادی‌ام! مثل شما؟