eitaa logo
حُفره
382 دنبال‌کننده
125 عکس
10 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی سه‌تایی مریض می‌شوند، گیج می‌شوم. انگار پرتم می‌کنند توی پیکر دختر بچه‌ی دست و پا چلفتی‌ که در خانه‌ی پدرش عرضه‌ی هیچ کاری را نداشت. دلم می‌خواهد بیشتر از یک جفت دست و پا داشته باشم. نمی‌توانم خودم را به سه قسمت مساوی تقسیم کنم و این آزارم می‌دهد. شب‌ها می‌خوابانماشان کنار هم. هر چند دقیقه یک‌بار تب‌سنج به دست می‌روم سراغشان. سینی سبز را کنارم می‌کشم. پارچه‌ی نمدار را دوباره توی کاسه‌ی آب ولرم و عرق کاسنی فرو می‌کنم و می‌چلانم. وقتی تعداد پیشانی‌های داغ به دو یا بیشتر برسد، من بیشتر توی جلد آن دخترک فرو می‌روم. ذهنم به تمام چیزهای بد توی دنیا چنگ می‌اندازد. می‌لرزم. نفسم توی ریه گیر می‌کند. با صلوات و نور و چهارقل، ورِ ترسوی ذهنم را کنار می‌زنم. به خودم وعده می‌دهم که صبح نزدیک است. صبح که بشود تب‌شان می‌افتد. بعد زندگی به همان روای عادی برمی‌گردد. پیشانی داغ خودم را انکار می‌کنم. من باید تا سرپا شدن بچه‌ها خوب بمانم. سدی می‌شوم جلوی فکرهای تازه‌ای که می‌گویند " اگر خودت هم بیفتی چی؟ ". کاش بیشتر از یکی بودم. زیاد بودم. آنقدر که برای هر سه‌شان کافی باشد. بچه‌ها به من حس مادر اجاره‌ای ندارند؟ اینکه نمی‌توانم هم‌زمان سرهای داغ سه‌تاشان را توی بغلم بگیرم، سخت است. اینکه دستم به آنکه آن‌طرف تشک افتاده است نمی‌رسد، سخت است. دخترک ترسو و بی‌عرضه ولم نمی‌کند. از درون مرا می‌خورد. مادری همان‌قدر که مرا از آن دختربچه پرت کرد توی زمینِ " زن قوی بودن". همان‌قدر که به خودم آمدم دیدم باید بجنگم و اگر بایستم ناکار می‌شوم. همان‌قدر هم گاهی مرا به ضعیف‌ترین نسخه‌ی خودم تبدیل می‌کند. حتی ضعیف‌تر از آن دخترکِ خانه‌ی پدری. زنی می‌شوم که نمی‌شناسمش! عاجز. درمانده‌. ترحم‌انگیز! آن هم درست وقتی که به آن زن قوی درونم نیاز دارم. آدمی می‌شوم که انگار دست و پا ندارد. مغز ندارد. فقط یک قلب دارد که زیاد از حد دارد تند می‌تپد. راستش مادری سرزمینی‌ست که هر لحظه به کشف بیشتری از آن می‌رسم. @hofreee
اگه آدمی کنارتونه که به محض تموم شدن چت و شب بخیر گفتن بهش، نت گوشی رو خاموش می‌کنید. بعد گوشی رو سُر می‌دید کنارتون. دلتون طاقت نمیاره. دوباره گوشی رو برمی‌دارید. با همون نت خاموش می‌رید تو صفحه‌ش. چت‌هاتون رو از نو می‌خونید. پتو رو فرو می‌کنید تو دهنتون که صدای خنده‌‌تون نپاشه بیرون. میرید بالا. بالاتر. تا اونجا که اون دایره‌ی لود پیام‌ها نخوره تو ذوقتون. دلتون پر از شکوفه‌ میشه و می‌خوابید به امید فردا و ادامه مسخره‌بازی‌هاتون، باید بگم شما هنوز خیلی خوشبختید. من ولی خسته‌م از زل زدن به آخرین بازدیدی که خیلی وقته تکون نخورده... قدر این آدم‌ها رو تو زندگی‌تون بدونید. ولشون نکنید.
روز جمعه‌ای پای گاز دارم گوش میدم. تا اینجا برام حتمی شده که باید چاپی‌شو بخرم. بیاین باهم گوش بدیم امروز😇 نظرتونه؟😁 اگه نوار دارید👇 https://navaar.app.link/Cfps5Klt2Pb?$android_url=https://cafebazaar.ir/app/ir.navaar.android/ @hofreee
سلام میلاد آقا امام جواد( ع) مبارککک😍🌷 به مناسبت تولد این امام مهربون این کتاب رو به قید قرعه به یکی از شما بزرگواران تقدیم می‌کنم. من عاشق این کتابم به جهت محتوا. نویسنده‌ش هم استاد خیلی عزیزم هستن😍 خوندنش رو بهتون خیلی توصیه می‌کنم. برای شرکت در قرعه‌کشی فقط کافیه اینجا اسمتون رو وارد بفرمایید👇 https://survey.porsline.ir/s/xNBEZeQ پ.ن: عکس از گوگل @hofreee
واقعا نمی‌دانم چطور می‌توانید انسان‌ها را در قلب و مغزتان دسته‌بندی کنید؟ برای خانه‌ها و حیوانات و آدم‌ها در آتش‌سوزی لس‌آنجلس دلسوزی می‌کنید. می‌نشینید جلوی دوربین‌تان که اوضاع چنین است و چنان است و دعایشان کنیم. بله! دعا می‌کنیم. ما برای همه‌ی انسان‌های مصیبت‌زده و آواره دعا می‌کنیم. نه به نژادشان نگاه می‌کنیم و نه رنگ پوست‌شان. انسان‌ برای ما ارزشمند است! چه در غزه باشد با آن جنایت‌های وحشتناک چه در لس‌آنجلس! ما نمی‌خواهیم برای چشم‌ها و قلب‌هایمان فیلتر بگذاریم! کاش شما هم دلسوز همه‌ی انسان‌های مظلوم باشید! نه فقط دسته‌ای خاص از آن‌ها! کاش مظلوم‌های واقعی جهان را زودتر بشناسید... @hofreee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه‌ی قرعه‌کشی میلاد آقا امام جواد(ع)😍 خانم فاطمه سعادت عزیز ممنون میشم بهم پیام بدین❤️ @mob_akbarnia الهی همگی سلامت باشید🌷 @hofreee
Haj Mahmood Karimi - Bebar Ey Baroon (128).mp3
12.63M
من خیلی به شما فکر می‌کنم. شما در عین اینکه در یکی از تراژیک‌ترین صحنه‌های جهان قرار گرفته‌اید و غم محاصره‌تان کرده. در عین اینکه تنهایید. درعین همه‌ی این‌ها قدرتمندید. جوری نیستید که بشود به شما ترحم کرد بلکه با دشمنانتان این کار را می‌کنید. دعا کنید ما هم در تمام صحنه‌های سخت زندگی‌مان مثل شما باشیم. شجاع، قدرتمند و محکم حتی وقتی که بند اسارت دورمان پیچیده است. یک اسیر باعزت بودن در جهان امروز خیلی سخت است. خیلی. .@hofreee
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و فردا و فردای فردا و فرداهای دیگر که اینجا نیستی و نمی‌توانی باشی باید بجنگی با تعلق که دلتنگی متوقفت نکند. حالا فقط نفس بکش. نفس را درون ریه‌هایت حبس کن به جای تمام روزها که در جنگ با خودت و تعلق‌هایی. شاید دوباره که بیایی درخت‌ها آنقدر بی‌کس و کار نباشند. @hofreee
در تجربه‌ی اولین فرزندتان می‌خواهید همه چیز را مثل کتاب‌ها و فیلم‌ها و کارگاه‌های آموزشی‌ای که دیده و خوانده‌اید پیش ببرید. مثل عروسک‌بازی بچگی‌هایتان. بعد مواجه می‌شوید با یک موجود چند سانتیِ لجبازِ خیره‌سر و زورگو که کنترل همه چیز را خودش به عهده می‌گیرد. اینکه چه زمانی گریه کند، بخوابد، بازی کند، غذاخور شود و... حیران می‌مانید که پس آن همه اطلاعات چه بود و این که می‌بینید چیست؟ طناب‌کشی را بین خودتان و او شروع می‌کنید. درکمال تعجب او پیروز می‌شود. شما را مجبور می‌کند که طبق برنامه‌های فقط او برنامه بریزید و عمل کنید. نه تنها نتوانستید کنترلش کنید که در زندگی روزمره‌تان هم انگار بمب ترکیده باشد! پس دکمه‌ی "توقف" زندگی را می‌زنید. آنقدر هم اسیرش می‌شوید که نمی‌توانید بگویید پشیمانید و کاش برمی‌گشتید به گذشته. حالا فرضا هم که بگویید! او درون چشم‌هایتان طوری زل می‌زند که یعنی " همینه که هست! " در تجربه‌ی دوم کارکشته‌تر شده‌اید. می‌دانید صبوری زیادی برای این موجود آزادی‌خواه نیاز است. طناب‌کشی با زور جواب نمی‌دهد. قلق دارد و نباید کنترل کنید. فقط باید مدیریت کنید. هرچند باز هم زخم و زیلی می‌شوید. مخصوصا اگر دو فرزندتان خیلی باهم متفاوت باشند. اینجاست که می‌فهمید هر کدام را به شکل خاص خودش باید مدیریت کنید. یک نکته‌ی مهم هم کشف کرده‌اید! زندگی را نباید متوقف کرد! در تجربه‌ی سوم به بعد اگر از مراحل قبل به خوبی عبرت گرفته باشید و مصیبت‌های یهویی پیش نیاید، همه چیز مثل واگن‌های روی ریل قطار جلو می‌رود. بدون خون و خونریزی! مشکل اینجاست که ورِ والد بودنمان گاهی نمی‌گذارد واگن‌ها به خوبی حرکت کنند. یادمان می‌رود بکوبیم درون سر کنترل و عروسک‌بازی را بندازیم دور. فقط مدیریت جواب است. یک مدیریت منحصر به هر فرزند. زندگی هم که تند و تیز دارد می‌رود. گاهی به مناظر خشک و کویری می‌رسیم گاهی هم به جنگل و دریا. یاد گرفته‌اید که این‌ها گذراست و زندگی باید کرد. @hofreee
آدم‌های اهل کتاب گاهی دچار یه حسی میشن که خیلی آزاردهنده‌ست! اونم افسردگی بعد از تموم شدن کتابی که خیلی دوسش داشتن. خیلی با شخصیت اصلیش ارتباط گرفتن. خیلی درگیرش شدن. خیلی عجیبه. باور کنید شوخی نمی‌کنم. تا مدت‌ها حس سردرگمی و ترک شدن و از‌دست دادن، دارن🙃 دنبال یه جایگزین زود و سریع با همون کیفیت هستن و چون پیدا نمی‌کنن تا ابد اون کتاب رو با یه حس شیرینِ تلخ یادآوری می‌کنن😮‍💨 برای فیلم‌دوست‌هام این هست و خدا نکنه که جزو هردوش باشی و همزمان هر دو مدل عزیزدلتو از دست داده باشی🤧 فکر می‌کنید ما دیوانه‌ایم یا غم و غصه نداریم؟ اولین مورد بلی. دومین مورد به شدت خیر. ولی ما دیوانه‌ایم! ؟ @hofreee
حُفره
آدم‌های اهل کتاب گاهی دچار یه حسی میشن که خیلی آزاردهنده‌ست! اونم افسردگی بعد از تموم شدن کتابی که خ
راستی یه مرض دیگه هم دارن! اسم اون کتابی که عاشقش هستنو به کسی نمیگن! یا یجوری نمیگن که بعدا بزنید تو ذوقشون که " واااا این چی بود اصلا؟ " اونا نمی‌ذارن شما با احساساتشون بازی کنید😅 مازوخیسم و سادیسم رو باهم دارن |:
آره نویسندگی واقعا مثل کار در معدن و هزارتا کار سخت و عجیب و غریب دیگه نیست! قبول دارم! ولی چرا بعد از نوشتن هر متن اینطور مچاله میشم؟ انگار زیر آوار گیر می‌کنم. انگار نفسم دیگه بالا نمیاد. یک چیزی از من کَنده میشه و میره که دیگه پیداش نمی‌کنم! اصلا دیگه پشت اون میز لعنتی نمی‌شینم و نمی‌نویسم! و خودم می‌دونم که باز هم فردا به استقبال یک مرگ خودخواسته‌ی دیگه خواهم رفت... @hofreee