#برشےازکٺابازچیزےنمی_ترسیدم"
دختر جوانی با سر برهنه در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم.
پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود . به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفتوگو با هم شدند. برق آسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینیهایش فوران زد!
پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود.
حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم
"برشےازکٺابازچیزے نمی ترسیدم"
"زندگینامہشهیدقاسمسلیمانے"
#برشےازکتاب
🚩🇮🇷#لبیک_یا_خامنه_ای
🚩🇮🇷#جهاد_تبیین
🚩🇮🇷#بی_تفاوت_نباشیم
🚩🇮🇷#امر_به_معروف
🚩🇮🇷#نهی_از_منکر
🚩🇮🇷#زن_عفت_افتخار
🚩🇮🇷#مرد_غیرت_اقتدار
🚩🇮🇷#حقوق_یاران
@hoghoghyaran
✦࿐჻ᭂ🌹🌸🌹჻ᭂ࿐