هو
یار سخت نیکوست.
خود را در او گم کنی و در او روی، تا خود نماند.
شمس الدین محمد تبریزی
هو
ای درویش!
کرامت صوفی، نیستی است.
ادّعای کرامت، اظهار هستی در طریقت ما کفر است.
پیر طریقت بت شکن است نه بت ساز،
یکی را مال و یکی را جاه و یکی را نماز بسیار و
یکی را روزه بسیار بت باشد.
یکی خواهد که همیشه بر سجاده نشیند،
سجاده او را بت باشد
یکی خواهد که همیشه پیش کسی برنخیزد،
آن نا برخاستن بت باشد!
هیچ کس بت خود را نشناسد و
هیچ کسی نداند که وی بت پرست است.
همه کس خود را فارغ و آزاد گمان برند
و موحّد و بت شکن شناسند!
شیخ #عزیز_الدین_نسفی
هو
گفتند: چرا مدح گرسنگی بسی میگویی؟
گفت: اگر فرعون گرسنه بودی، هرگز «اَنا رَبَّکُمُ الأَعْلَی» نگفتی!
تذکره الاولیاء
ذکر بایزید بسطامی
هو
#مقالات_شمس
فیالجمله تو را یک سخن بگویم: این مردمان به نِفاق خوشدل میشوند، و به راستی غمگین میشوند. او را گفتم: تو مرد بزرگی، و در عصر یگانهیی. خوش دل شُد و دست من گرفت و گفت: مُشتاق بودم و مُقَصِّر بودم. و پارسال به او راستی گفتم، خصمِ من شد و دشمن شد. عجب نیست این؟ با مردمان به نفاق میباید زیست، تا در میان ایشان با خوشی باشی. همین که راستی آغاز کردی، به کوه و بیابان برون میباید رفت. که میان خَلق راه نیست.
هو
همه چیز را به همگان نتوان گفت!
متعصب تکفیر می کند
لا ابالی نیشخند و تحقیر ...
#شمس_تبریزی
هو
عین القضات همدانی:
در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند
هو
ابوالحسن خرقانی:
یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد
هو
چون آتش شوق سر از کانون جان محب برآرد،هر چیز که بدو قریب تر بود،اول آن را سوزد و بدین نسبت (نحن اقرب«ق ،۱۶»)برای گدازش بود نه از بهر نوازش
عین القضات همدانی
هو
عشق و عاشقی چیزی است که اگر همه خلق روی زمین گرد آیند،وخواهند تا از آن بویی به مشام کسی رسانند،نتوانند و عاجز آیند، همه صدیقان عالم در آرزوی آن جان بدادند و بویی نیافتند
روضه المذنبین و جنةالمشتاقین
هو
عشق چون بر کمال رسد با دیوانگی همراه شود،وهمه خلق بر دیوانه خندد،اما دیوانه را از آنچه که خلق بر وی خندد،واگر چیزی میگویند او خود از ایشان و خنده ایشان وگریستن ایشان فارغ باشد،قیاسی فرادست تو دهم،چنان که اگر می خواهی که چیزی بدانی .
روضة المذنبین و جنةالمشتاقین