eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
752 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو عین القضات همدانی: در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند
هو ابوالحسن خرقانی: یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد
هو چون آتش شوق سر از کانون جان محب برآرد،هر چیز که بدو قریب تر بود،اول آن را سوزد و بدین نسبت (نحن اقرب«ق ،۱۶»)برای گدازش بود نه از بهر نوازش عین القضات همدانی
هو عشق و عاشقی چیزی است که اگر همه خلق روی زمین گرد آیند،و‌خواهند تا از آن بویی به مشام کسی رسانند،نتوانند و عاجز آیند، همه صدیقان عالم در آرزوی آن جان بدادند و بویی نیافتند روضه المذنبین و جنةالمشتاقین
هو عشق چون بر کمال رسد با دیوانگی همراه شود،و‌همه خلق بر دیوانه خندد،اما دیوانه را از آنچه که خلق بر وی خندد،و‌اگر چیزی میگویند او خود از ایشان و خنده ایشان و‌گریستن ایشان فارغ باشد،قیاسی فرادست تو دهم،چنان که اگر می خواهی که چیزی بدانی . روضة المذنبین و جنةالمشتاقین
هو آن یکی در محراب نماز نشسته، مشغول به کاری که آنکه در خرابات زنا می کند به از آنست که او می کند. الغیبةُ أشدُّ منَ الزِّنا، اگر آن ظاهر شود، حد بزنند و رَست، و اگر توبه کند یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات.[خداوند بدیهای آنان را به نیکیها مبدل می کند  فرقان:70] امّا این اگر چنان شود به ریاضت که از لطف به هوا پرد، نرهد. مقالات شمس تبریزی  
هو ‍ آنجا که دو اهل صحبت به هم رسند ، یا مدهوشی است یا استغراق در یکدگر . از میان آن استغراق هشیاریی هست که با آن هشیاری از کار عالم با خبر باشند . شمس_تبریزی
هو آنها که با اولیا حق عداوت میکنند، پندارند درحق ایشان بدی میکنند، غلط است، بلکه نیکی میکنند!! دل ایشان رابر خود سرد میکنند، "زیرا ایشان(اولیا) غمخوار عالمند"!!! و این مهرو نگرانی بر کسی، همچو باری است برآدمی. وچون کاری کنند که آن مهر بگسلد، چنان است که از ایشان کوه قافی برمیدارند.!! شمس تبریزی
هو حضرت عيسى علیه السلام: با اهل معاصى ، همنشينى نكنيد كه شما را به دنيا علاقه مند مى سازند و آخرت را از يادتان مى برند. [ نثر الدرّ : ج 7 ص 36 . ]
هو جنید با شبلی قدس سرهما عتاب کرد، گفت:سری که ما در سرداب ها پنهان می گفتیم تو بر سر منبر آشکارا کردی، شبلی گفت:انا اقول و‌انا اسمع و هل فی الدارین غیری؟ مگر چنین می‌گوید: هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی از دولت آن زلف چو‌سنبل شنوی چون ناله بلبل از پی گل شنوی گل گفته بود گرچه ز زبلبل شنوی لمعات
هو حلاج را گفتند:تو بر چه مذهبی؟ گفت بر مذهب خدای ؛یعنی تخلقوا باخلاق الله لمعات
هو غیرت معشوق اقتضا کرد که عاشق غیر او را دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیاء کرد،تا هر چه را دوست دارد و به هر چه محتاج شود او بود . غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیا شد و هیچکس هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خودرا،بدان این جا که تو کیستی. تا ظن نبری که هست این رشته دو تو یک توست ز اصل و فرع بنگر تو نکو این اوست همه و لیک پیداست به من شک نیست که این جمله منم،لیک بدو لمعات