هو
ای درویش! بسیار دیدم که دعوی شیخی میکنند و شیخی را دام مال و جاه ساختهاند!
خدای تعالی همه را از صحبت ایشان نگاه دارد!
شیخ عزیزالدین نسفی
هو
و گفت: عالِم علم برگرفت. زاهد زهد برگرفت. عابد عبادت، و با آن وا پیش او شد.
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو که او پاک است.
شیخ ابوالحسن خرقانی
هو
بدایتِ نهایتِ عشق آن بُوَد که عاشق معشوق را فراموش کند. عاشق را با معشوق چه حساب؟ عاشق را کار وا عاشق است، وا درد و وا حسرت! نشنیدهای:
چون از تو به جز عشق نجویم به جهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشقِ تو، بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی و خواهی هجران
این بدایتِ منتهیان است در عشق که میرود. نهایتش که گوید و که تواند شنید؟!
عینالقضات همدانی
هو
ای درویش هیچ عملی بهکار نیاید الّا جلای دل و جلای دل به تقوی و دوام ذکر و نفی خاطر است از هر نیک و بد که در خیال و فکر آید.
مرآتالعارفین
شیخ محمود شبستری
هو
گفت:
هر که در دل اندیشه دنیا و آخرت دارد حرام است او را مجلس ما
مست حق و مجذوب حقیقت
هو
شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر] را پرسیدند كه: مردان خدا در مسجد باشند؟ گفت: در خرابات هم باشند.
اسرارالتوحید
به عین عُجب و تکبر نگه به خلق مکن
که دوستان خدا ممکناند در اوباش
سعدی علیهالرحمه
هو
و سلطان العارفین [بایزید بسطامی] مریدان را بیشتری به گرسنگی مجاهده فرمودی. گفتند در این چه سرّ است؟ گفتی هر بلایی که میآید از سیری است، اگر فرعون گرسنه بودی هرگز «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی» نگفتی.
سیری قارون بلا شد بهر او
آری آری گفتهاند سیری بلاست
ضیاءالدین نخشبی
هو
«نماز و نیایش آن است که ساکنِ حریمِ خلوتِ دل شوی - هیچ ندانی، هیچ نباشی، هیچ نجویی.»
روپرت_اسپایرا
هو
و شبی را به ذکر "لا اله الّا انتَ سُبحانکَ اِنّی کنتُ مِنَ الظّالمین" مشغول بود که ندا از دل شنید:
آنجا که "انتَ سُبحانکَ" چه جای "اِنّی کنتُ"؟
آنجا که سخن از "تو"ست از "من" گفتن روا نباشد.
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشهی لاغری چه خیزد؟
مست حقیقت
عبد الحی
هو
هزار سال گذشته با هزار سال آینده بگذار
وقت نقد نگاه دار
بر اشباح غره مشو
شبلی قدس سره العزیز
شطحیات
هو
اگر بر دل من دوزخ با همه آتش
و همه سوختن بگذرد،و از تن من موئی بسوزد مشرک باشم
شبلی قدس سره العزیز
شطحیات