وقتی که ذهن با نگه داشتنِ تنفس معلق شده باشد ، آنگاه میتواند با توجهِ متمرکز به خویش (Eka hintana) فنا شود.
از کتاب : Upadesha Saram , قطعه شماره ۱۴
یکی از روش های ذکر گفتن در بعضی از سلاسل تصوف ذکر قلبی همراه با حبس کردن نفس است ؛ راز شیرازی در کتاب قوائم الأنوار می گوید چه بسیار شده است که گاها بعضی از بزرگان طریق با یک حبس نفس هزار مرتبه ذکری را به صورت قلبی گفته اند ، همچنین می فرمایند که شیخ نجیب الدین رضا در بعضی اوقات شبی را با ۱۲ نفس سر می کرده اند و در هر نفس هزار مرتبه مشغول ذکر قلبی بوده اند.
روزی ابوسعید ابوالخیر و خواجه ابوالقاسم قشیری در بازار نیشابور می رفتند ، شلغم پخته دیدند، و هر دو بدان رغبتی پیدا کردند.
ابو سعید پولی داد و شلغم خرید و خورد. قشیری در خاطرش میگفت من امام نیشابورم، در میان بازار شلغم چگونه بخورم؟!
هر دو به مجلسی آمدند؛ و به ابوسعید حالی دست داد، که قشیری در خاطرش میگفت چندین تحصیل کردم و در راه طریقت رنجها بردم ولی چنین حالی به من دست نمی دهد!
ابوسعید سر بر آورد و گفت: آن ساعت که من در بازار شلغم میخوردم ؛
تو بت نفس می پرستیدی و میگفتی من امام نیشابورم ، در بازار چگونه شلغم خورم!؟ ندانی که هیچ بت پرست را از این خاطر حالی ندهند.
#اسرار_التوحيد
#ابوسعید_ابوالخیر
و گفت: «حجاب میان[ بنده و ]خدای آسمان و زمین نیست عرش و کرسی نیست.
پنداشت و منی تو حجاب توست.
تو خود از میان برگیر و به خدای رسیدی.»
#تذکرة_الاولیاء
ذکر #ابوسعید_ابوالخیر
روزی در سیر ابلیس را دیدم و او را گفتم «از چه بر آدم سجده نکردی؟» گفت: «تو بندهی مولای خویشی، من هم بندهی مولای خویش. اگر ملکداد تبریزی از دری در آن مجلس که در آن نشستهای درآید و انبیا جملگی از دری دیگر به آن مجلس وارد شوند، تو روی به شمس میکنی یا ایشان؟» گفتم: «لاولله که جز در شمس بنگرم!». گفت: «مگر نه ایشان انبیا باشند؟» گفتم: «مرغ دلم گرفتار بند شمس است و مولای من اوست». گفت: «اگر شمس امر کند که در ایشان نگری؟» گفتم: «آخر دل نمیرود!». گفت: «بعید از تو، آنچه خود میدانی، از من چرا پرسی؟!». گفتم: «تو میدانستی که اگر سجده نیاوری به عذاب مبتلا میشوی و آنچه نباید بر سرت میآید؟» گفت: «آری!» گفتم: «پس از چه، سجده نبردی!». گفت: «میل او بر عذاب من بود و راه سلوکم اینچنین بود».
🔹
فُرقَت از قهرش اگر آبستن است
بهرِ قدرِ وصلِ او دانستن است
تا دهد جان را فراقش گوشمال
جان بداند قدرِ ایّامِ وصال
🔹
مختار بودم که امر او را اطاعت کنم یا دل به میل او بندم، پس میل او را بر امر او بالاتر و مقدم دانستم. میل او آزمایش بنیآدم بود و قبول این مأموریت، امتحان من!» گفتم: از چه رو کبر ورزیدی، گفت: «آنکه با کدخدایی دوستی دارد، فخر فروشد، مرا که با خدا رفاقتی بوده چرا تکبر نشاید؟!». گفتم: «به قیمت قهر و عذاب؟!» گفت: «مگر تو نگفتی عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد؟ُ» آن عاشقی که قهر را لطف نمیبیند، عاشقش نگویند که او در بند خویش است، نه در بند معشوق. دهان بستم و در عشق نگریستم چه او را عاشقی پاکباخته دیدم. گفت: «جز حضرت باری چه کس را قدرت در کائنات که بخواهد مرا مجازات کند؟» گفتم: «هیچکس!» گفت: «هر چه از دوست رسد خوب است، گر همه سنگ و گر همه چوب است!» طرفه حالیست که ابلیس راست گوید! باز گفت: «میل خدای این است که نگذارم نامحرم در حریم دوست رود، جز آنها که خدای دوستار ایشان است و ایشان دوستار خدای. در دیدار دو عاشق، جای ابلیس کجاست؟! من دفع مزاحم میکنم در دیدار مولایم با عاشقانش». آخرالامر بر فراق من هم پایانی است.
🔹
چند روزی که ز پیشم راندهست
چشمِ من در روی خوبش ماندهست
کز چنان رویی چنین قهر؟ ای عجب!
هر کسی مشغول گشته در سبب
🔹
ای درویش! ابلیس چندان در عشق مولایش مستحیل بود که نمیخواست هر کسی به درگاه خدای وارد شود جز مخلصین. ابلیس آن صافی است که آک و ناپاکی را از آب میزداید تا جمله زلالی به حوض کوثر درآید. او طالب شادی مولای خویش است بی آنکه از خرسندی او، وی را بهرهای باشد، سود او در این سودا جهنم و عذاب است و چون میل دوست بر این قرار است، برایش عین شهد و نبات است. درویش، آن حسد که او کرد هم از باب عشق بود و محبت.
🔹
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود
هر حسد از دوستی خیزد یقین
که شود با دوست، غیری همنشین
🔹
شیطان عاشق است و غیور. حسد ورزید و دست رد بر سینهاش خورد اما وفادار بماند، در خانه راهش ندادند، اما در کوی آن دلبر به نگهبانی ایستاد...
مولانا جلال الدین بلخی
گفت:هیچکس را وسیلتی نیست به خدای جز خدای،که به خدای جز خدای وسلیت نیست
کشکول نور
گفت :
سي سال است که استغفار میکنم از یک شکر گفتن.
گفتند : چگونه؟
گفت : بازار بغداد بسوخت اما دكان من نسوخت مرا خبر دادند گفتم الحمد لله.
از شرم آنکه خود را به از برادران مسلمان خواستم و دنیا را حمد گفتم از آن استغفار میکنم.
#ذکر_سری_سقطی
#تذکرة_الاولیاء
صیادان ماهی را به یک بار نمیکشند چنگال در حلقوم چون رفته باشد پارهای میکشند تا خونش میرود و شست و ضعیف میگردد بازش رها می کنند و همچنین بازش میکشند تا به كلى ضعیف میگردد.
چنگال عشق نیز چون در کام آدمی می افتد حق تعالی او را به تدریج کشد که آن قوتها و خونهای باطل که در اوست، پاره پاره از او برود که «اِنَّ اللهُ يَقْبضُ وَ يَبْسُطُ »
#فيه_ما_فيه
#مولانا
ای مسکین به وقت سحر غافل مباش
که ان ساعت وقت نیاز دوستان بود
ساعت راز مشتاقان بود
هنگام ناز عاشقان بود
ان ساعت نسیم سحری
از بطنان عرش مجید میاید
و بر دل عنایتیان حضرت می گذرد
و به رمزی باریک
و به رازی عجیب می گوید:
ای درویش برخیز و "تضرعی" بیار
و نیاز خود عرضه کن
که دست "کرم" فروگشاده
و ندا در داده از بهر درویشان...
#جناب میبدی
#کشف الاسرار
https://t.me/Analhaghhoo