eitaa logo
دانلود
🛑📸 اعمال مستحب شب و روز اول ماه رمضان «شکوفه زندگی» @hojjatgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14000125_40583_1281k.mp3
11.18M
🎙بشنوید | صوت کامل بیانات در محفل انس با قرآن کریم در اولین روز ماه مبارک رمضان. ۱۴۰۰/۰۱/۲۵ «راه ورسم شهدا» @hojjatgholami
از ته دلت بخون😊 گفتم گرفتارم خدا گفتی که آزادت کنم گفتم گنه کارم خدا گفتی که عفوت میکنم گفتم خطا کارم خدا گفتی که می بخشم خطا گفتم جفا کارم خدا گفتی وفایت میدهم گفتم صدایت میکنم گفتی جوابت می دهم گفتم ز پا افتاده ام گفتی بلندت میکنم گفتم نظر بر من نما گفتی نگاهت می کنم گفتم بهشتم می بری؟ گفتی ضمانت می کنم گفتم که من شرمنده ام گفتی که پاکت می کنم گفتم که یارم می شوی گفتی رفاقت میکنم گفتم ندارم توشه ای گفتی عطایت میکنم گفتم دردمندم خدا گفتی مداوایت کنم گفتم پناهی نی مرا گفتی پناهت می دهم @hojjatgholami
مادری يه ساندويچ براي دوتا پسر كوچيكش گرفت؛ گذاشت روی ميز، به اولی گفت: "تو نصف كن!" و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!" مات و مبهوت نحوه ی تربيت وعدالت اين مادر شدم!! يعني اگه اولى يه وقت عمدا نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه! این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعار مفتِ عدالتخواهی!! «داستانهای آموزنده» @hojjatgholami
🔸مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. 🔹۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی آیم «حوزه الزهراء فردوس» ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @hojjatgholami