🌷🍃
مادربزرگ خدابیامرزم، سالهای آخر عمرشون، هرشب یکی از عموهام میرفتن، پیششون میخوابیدند که تنها نباشن،
گاهی شبهایی که نوبت پدرم بود، من جای ایشون میرفتم...
معمولا وقتی میرفتم چند ساعتی از خوابشون گذشته بود.
مادربزرگم سواد نداشتن، تا صبح چندبار از خواب بلند میشدن، لامپ رو روشن میکردن، ساعتی که در یک متری زمین رو دیوار نصب بود رو نگاه میکردن ببینن وقت نماز شده یا نه.
اگه وقت نماز نبود دوباره میخوابیدن.
تا صبح چند بار اینکارو تکرار میکردن.
گاهی هم میومدن بالاسر من لحاف کرسی رو رد میکردن ببینن من کدوم نوهشونم.😊
(الآن دیگه فهمید اون لحظات من هوشیار بودم)😁
وقت اذان میشد، رادیو رو روشن میکرد.📻
سواد نداشت، با چادر سفید گلدارش رو به قبله مینشست، قرآن رو باز میکرد، به آیاتش نگاه میکرد و صلوات میفرستاد...
یادمه برا همه مؤمنین دعا میکرد...
سرشو بالا میگرفت و میگفت خدایا هیچکسی از اذان غافل نشه...
روح #مادربزرگ عزیزم و همهی اسیران خاک شاد.🌸
#حجتی_نوشت
#صلواتیادتنرهرفیق😉
🌱@hojjatipourr