eitaa logo
حجره انقلاب
10.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
52 فایل
اگر حوزه انقلابی نشد یا حتی مدرسه یا یک مدرس، لااقل یک حجره انقلابی شود ‍ امام خمینی: انقلاب، رهینِ کوشش‌های این طبقه‌ی محروم است یک موی مستضعفین بر تمام کاخ نشین ها و آنان که هیچ فعالیتی در انقلاب نداشتند ترجیح دارد. سپاس از حضورتان @sardaaran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔰یک روز که حسابی دلش هوای را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت. کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس کرد. 🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی ، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های ، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند‌. 🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد را ورق زد، دوتا گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب می کرد. 🔰در یکی از های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان در دل و جان جای گرفت، که اگر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود. 🔰اما جریان را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط را شناخت که روی نوشت بود: ••●❣ عشقِ من ❣●•• 🌷 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
روی زمین نشستم دلم میخواست گریه کنم..حس و بلا تکلیفی گریبان گیرم شد... یعنی همه ی کاراشو من باید بکنم؟! با صدای از جا پریدم .... هنوز تو شوک بودم که فریادش بگوشم رسید: -لعنتـــی کدوم گوری هســـتی؟! 😡😡 با من بود ؟؟؟!! اخمام تو هم رفت "چه پررو " با خشم و عصبانیت از جام بلند شدم و به طرف اتاقش رفتم. باید از همین امروز تکلیفمو باهاش روشن میکردم حق نداشت بخاطر کاری که از قصد نبوده کنه. در اتاقشو بدون در زدن باز کردم و داخل شدم از دیدن صحنه ی روبروم مات شدم. رو زمین بود و به زور با کمک تخت خودشو گرفته بود . ملافه روی تخت نامرتب و بهم ریخته بود هنوز تو شوک بودم که با دیدنم صداش اونقدر بالا رفت که با دستام گوشام و گرفتم😱:.. ♨️🌪👇 http://eitaa.com/joinchat/1344733197C470f2adaaa 😍💯🔞👆
🌷 🔰یک روز که حسابی دلش هوای را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت. کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس کرد. 🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی ، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های ، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند‌. 🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد را ورق زد، دوتا گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب می کرد. 🔰در یکی از های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان در دل و جان جای گرفت، که اگر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود. 🔰اما جریان را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط را شناخت که روی نوشت بود: ••●❣ عشقِ من ❣●•• 💚 @Naghmeye_Behesht 🕊    •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•