#خاطرات_شهدا 🌷
🔰یک روز که حسابی دلش هوای #روح_الله را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت.
کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس #دلتنگی کرد.
🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی #گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 #روح_الله نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های #نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند.
🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد #کتاب را ورق زد، دوتا #گلبرگ گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. #زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب #خشک می کرد.
🔰در یکی از #نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان #مهر_توام در دل و جان جای گرفت، که اگر #سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود.
🔰اما جریان #گلبرگ_دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط #روح_الله را شناخت که روی #گلبرگ نوشت بود:
••●❣ عشقِ من #دلتنگ_نباش ❣●••
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#التماس_دعای_فرج
💚 @Naghmeye_Behesht 🕊
•┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
روی زمین نشستم دلم میخواست گریه کنم..حس #دلتنگی و بلا تکلیفی گریبان گیرم شد... یعنی همه ی کاراشو من باید بکنم؟!
با صدای #فریادی از جا پریدم ....
هنوز تو شوک بودم که فریادش بگوشم
رسید:
-لعنتـــی کدوم گوری هســـتی؟! 😡😡
با من بود #لعنتی؟؟؟!! اخمام تو هم رفت "چه پررو " با خشم و عصبانیت از جام بلند شدم و به طرف اتاقش رفتم.
باید از همین امروز تکلیفمو باهاش روشن میکردم حق نداشت بخاطر کاری که از قصد نبوده #تحقیرم کنه.
در اتاقشو بدون در زدن باز کردم و داخل شدم از دیدن صحنه ی روبروم مات شدم.
رو زمین #افتاده بود و به زور با کمک تخت خودشو گرفته بود .
ملافه روی تخت نامرتب و بهم ریخته بود هنوز تو شوک بودم که با دیدنم صداش اونقدر بالا رفت که با دستام گوشام و گرفتم😱:.. ♨️🌪👇
http://eitaa.com/joinchat/1344733197C470f2adaaa
#ادامه_رمان_جدیدمون 😍💯🔞👆
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰یک روز که حسابی دلش هوای #روح_الله را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت.
کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس #دلتنگی کرد.
🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی #گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 #روح_الله نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های #نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند.
🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد #کتاب را ورق زد، دوتا #گلبرگ گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. #زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب #خشک می کرد.
🔰در یکی از #نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان #مهر_توام در دل و جان جای گرفت، که اگر #سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود.
🔰اما جریان #گلبرگ_دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط #روح_الله را شناخت که روی #گلبرگ نوشت بود:
••●❣ عشقِ من #دلتنگ_نباش ❣●••
#التماس_دعای_فرج
💚 @Naghmeye_Behesht 🕊
•┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•