گوشیم داره زنگ میخوره📱📞
رقیه است ، میگه برای نیمه شعبان کاری نکنیم!🧐
الووووو... صدامو داری... دارم باهات حرف میزنماا
دلم پرررر میکشه برای نذرهایی که سال های پیش داشتیم🥺
برای نذر هایی که در کربلا پخش کردیم😢
برای همه نذرها و حال خوب و برکتی که همیشه داشتیم🥲😍
بهش گفتم صداتو دارم اما وقت نداریممم رقیه
ولش کن نمیرسیم به نیمه شعبان😔
گفت:هممون میایم ، ما هستیم نگران نباش ، نگو نه حیفه هاا
گفتم بانی را چه کنیم؟
گفت بانی شکلات جور شد نگران نباش ، دیگه؟
مکث کردم و گفتم : طراحی تراکت ها مونده😢
جمله بندیش مونده
زیراکس و یه عالمه کاررر⌨🗒
رقیه با صدای پرانرژی😍گفت زنگت میزنم و خداحافظی کرد👋🏻
یک ساعت بعد زنگ زد
و گفت امشب جلسه داریم برای نذر نیمه شعبان💚
با مائده حرف زدم ...
مائده طراحی تراکت ها را قبول کرد💻
با اینکه امشب تا ساعت ۹ شب کلاس داره ؛
ولی امشب طراحی رو انجام میده و میرسونه به دستمون🤩🥳
هممون هم امشب میایم تا کار پیش بره😍
نشد فردا وعده میکنیم که این کار انجام بشه .
رقیه منتظر نموند من جواب بدم و حرف بزنم فقط گفت :
میبینمت ، یاعلی👋🏻😍😉
و اون شب طراحی تراکت ها به دست مائده انجام شد .
"پایان قسمت اول🤩"
#نیمه_شعبان
#نذر_نیمه_شعبان
#گروه_فرهنگی_هنری_هما
https://eitaa.com/joinchat/1095041435C254ebb36af
فرداش با درگیری تمام ، روزم رو به چاپ کردن تراکت ها📜
چیدن و آماده کردنشون گذروندم
بعدش با رقیه برای آماده سازی و محتوای کار وعده کردم...
من پاپیون میبستم🎀🎀
اون عکس میگرفت📸📸
هماهنک میکرد...
خونواده هامون خیلی کمک حالمون بودن توی پخش کردن و... 🥰
بچه های تیم کم کم بهمون میپیوستن...
الهام ، فاطمه ، زینب...
یکی از بچه هامون کنکوری بود
ولی خودشو برای عکاسی هامون رسوند ...
با بچه ها در حال آماده کردن نذرها بودیم
که به گوشی رقیه زنگ زدن و
گفتن بادکنک ها🎈زیاده خودتون را برسونید که بادکنک ها را ببریم
باورم نمیشد...🥺❤️
همگی کم کم آماده شدیم برای رفتن
بچه های تیم با ذوق و شوق تمااام توی چشم هاشون🤩
رفتن برای آوردن بادکنک ها
منم رفتم مکان توضیع و نشستم به ادامه ی آماده کردن نذر هامون
تا تیم بچه ها برسن
دل تو دلم نبود که ببینمشوون
از دور که دیدمشون
انگار که یه دریا شادی و شوق و سرزندگی با خودشون میاوردن😍
و خنده روی لب تموم مردم دیده میشد
عید بود ، ولادت آقاجانمون امام زمان بود
یعنی میشه که توی هیاهوی اینهمه کار و دوندگی نذر
برای آقامون امام زمان ، مارا دیده باشن؟!🥲
"پایان قسمت دوم🤩"
#نیمه_شعبان
#نذر_نیمه_شعبان
#گروه_فرهنگی_هنری_هما
https://eitaa.com/joinchat/1095041435C254ebb36af
به طور عجیبی شب نیمه شعبان رفتیم
برای پخش نذرها و بادکنک ها🎈🎈🎈
هوا ابری☁️ و سرد❄️ شده بود
ولی این اصلا برای بچه ها مهم نبود و نذر آقا ادامه داشت...
گرمی خنده و بررررق شادی😍💫
بچه هایی که بادکنک ها را میدادیم دستشون باعث میشد ، سرما رو اصلا احساس نکنیم و
با گرمی خنده بچه ها ، تموووم وجودمون گرم بشه😍✨
نذر هامونو با تبریک عید میدادیم🎁
و هیچ چیز برامون بالاتر از استقبالی نبود که ازمون میکردن نبود🥺
شب نیمه شعبان و ولادت آقاجانمون بود😍🥳🎉🎊
هوا سرد❄️ و ابری☁️و کم کم نم نم بارون🌧☔️ بود
که چادر های بچه هارو خیس💧میکرد اما...
اما باعث نمیشد تیم از نذر آقاجانمون عقب بکشن
همش عجیب بود...🥲🙂
یعنی همش قطعا عنایت و رحمت آقامون بود🥺😍
یعنی میشه یکی از نذرها را هم داده باشیم به آقاجونمون
حتی فکرشم قشنگه و حال آدمو خوب میکنه🥺
همچنان بارون میومد و ما زیر اون بارون رحمت نذرها را میدادیم🎁
ادامه دادنمون به شب خورد و سرمای شب کارو سخت تر کرده بود
ولی بازم ادامه میدادیم💪🏻
کل میدونامام و چهارباغ رو نذر دادیم با کمک خونواده ها و تموم بچه های تیم
و با حسن ختام نوشیدنی گرم ☕️ با بچه های تیم توی چهارباغ به کارمون خاتمه دادیم و همگی بعد از
5 ساعت توی سرما❄️ و بارون🌧 و چادرهای خیس💧 ساعت 8:30
با خستگی تمااام اما شیرین 😍به خونه هامون رسیدیم🏠
هر چی فکر می کنم میبینم انگار یکی دیگه همه برنامه ها را چیده بود برامون🥺
اگر ، منِ بنده حساب میکردم هیچ جوره ، این برنامه ها درست نمیشد...
خلاصه اینکه نیمه شعبان به شدت عجیبی بود🥺🥲
سرد بود خیلی اما دلامون گرم شد به عید و نذر آقا
هنوزم که هنوزه باورم نمیشه از نیمه شعبان امسال...
باورم نمیشه که...
سلام بر مهربان ترین پدر عالم✋🏻
آقا! قنوت سبز نمازم به التماس در آمد💚
چه می شود که مرا خیری از دعای تو باشد🤲🏻
اللهم عجل لولیک الفرج✨️
"پایان قسمت سوم🤩"
# اتمام _ داستان
#نیمه_شعبان
#نذر_نیمه_شعبان
#گروه_فرهنگی_هنری_هما
https://eitaa.com/joinchat/1095041435C254ebb36af