#یه_خاطره_دانش_آموز_رزمنده_نصرآبادی
کلاس یازدهم ، در اوج جنگ تحمیلی بود.
من دوتا دوست صمیمی داشتم به اسم #عباس_مداح_و_عباس_قوامی_فرد.
هنوز آبان تموم نشده بود که دوتاهاشون بهم گفتند می خوان برن جبهه.
صبح اعزام من دبیرستان نرفتم و همراهشون بودم.
شاید هفته ای نبود که به هم نامه ندهیم.
تا این که یه نامه از عباس مداح اوومد و گفت که از عباس قوامی فرد دیگه بی خبر شده و احتمالا در عملیات کربلای۴ اسیر شده باشه.
بعد از مدتی از عباس مداح هم نامه ای نیومد.
به فاصله چند روز،جنازه ی این دو شهید را آوردند.
خیلی حال روحیم بهم خورد.
صمیمی ترین دوستانم را از دست داده بودم و شدیدا افسرده شده بودم.
شروع کردم به گذراندن دوره های آموزش نظامی و کلاس های درسم رو نصف و نیمه می رفتم.
یه معلم زبان داشتیم به اسم آقای ثابت نژاد که خیلی به نظم کلاس هاش اهمیت می داد .
به استاد گفتم که حال روحیم خوب نیست و بهم نمره بده.
استاد گفت: آقای رحیمی، نمره نمی دم. باید خوب بخونی.
هنوز سال تحصیلی در کش و قوس پایانی بود که رفتم جبهه و همونجا بود که فهمیدم درس زبان انگلیسی رو افتاده ام.
یکی از جذابیت های جبهه، برگزاری کلاس های درسی و همچنین انجام امتحانات درسی بود.
دیگه تیرماه بود.با خودم گفتم، نگران نباش همین جا ، می رم امتحان می دم و معلمانش می دونن شرایطمون چجوریه و بهمون نمره می دن.
رفتم به طرف سنگر آموزش که چند صدمتری با ما فاصله داشت.
تو سنگر روی پتو نشستم تا معلم زبان بیاد و امتحان بگیره...
قابل پیش بینی نبود برام.
#آقای_ثابت_نژاد_با_لباس_بسیجی_وارد_شد🤕😄
برق از چشام پرید...
با لبخندی پرسید:
خوندی؟؟؟
گفتم نه😞
گفت بهت نمره نمی دم تا بلد نباشی، اما باهات تقویتی کار می کنم...
خلاصه چند روزی کار من شده بود رفتن به سنگر آموزش و یادگیری زبان خارجه و تا نهایتا با زحمات استادعزیزم، نمره گرفتم🫂💪
#مصطفی_رحیمی_نصرآبادی
#مدیر_مرکز_مشاوره_تبسم_کاشان
#روانشناس
#تهیه_کننده_انجمن_نصرآبادی_های_مقیم_تهران