فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمشیر رو فقط این مدلی برا بچه ها درست کنین😍👌
🍂🌺🍂🍃🌸🍃🍂
📓#داستان_مرد_نابینا و #نادر_شاه_افشار
✍یک روز وقتی نادر شاه افشار از جنگهای پیروزمندانش بر میگرده قصد زیارت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام رو میکنه و به سمت حرم ایشون مشرف میشه ..به اطراف حرم که میرسه به فرد نابینایی بر میخوره که گوشه ای نشسته و گدایی میکنه...
🔸از اونجایی که #نادر_شاه هیبت شاهانه قدری داشته خطاب به فرد نابینا میگه آهای تو برای چه اینجا نشسته ای و گدایی میکنی ..فرد نابینا در جواب نادر شاه اینچنین میگه که من کور مادر زادم و راه دیگری برای امرار معاش ندارم به ناچار هر روز به اینجا میایم و با لطفی که مردم به من میکنند به زندگی خود ادامه میدهم...
🔹نادر شاه بعد از شنیدن داستان مرد نابینا به شدت #عصبانی و منزجر میشود و بر سر مرد فریاد میزند که ای نادان تو اینجا نشسته ای و از مردم گدایی میکنی من به تو دستور میدهم که هم اکنون به حرم علی بن موسی الرضا (ع)بروی و شفای خود را بگیری و فرصت تو فقط تا فرداست و اگر تا فردا شفای چشمانت را نگیری من تو را گردن خواهم زد...
🔸مرد نابینا که میداند حرف شاه حرف است به حرم میرود و خود را دخیل پنجره فولاد آقا میکند و تمام شب را تا صبح گریه و ناله میکند که ای آقا اگر شفای چشمان من را ندهی فردا دیگر سر در بدن نخواهم داشت تمام امیدم تویی نا امیدم نکن ...
🔹فردای آن روز نادر شاه طبق قراری که گذاشته بود به سمت حرم و جایگاه مرد نابینا حرکت میکند و وقتی به آنجا میرسد مردی از دور به سمت او میدود و فریاد میزند من #شفای_چشمان خود را از آقای مهربان شما گرفتم وای بر من که تا کنون تشنه محبت این مردم بودم ..وای بر من که کاسه گدایی خویش را نزد هر انسانی پر کردم و غافل بودم از این همه مهر و محبت بی دریغ وای بر من با چشمان تازه متولد شده ام باید خون گریه کنم که چرا تا کنون در کار خود اخلاص نداشتم❓
🔸مردی نابینا که سالها دعا میکرد ولی برای فرصت یک روزه اش دعای خالصانه داشت و شفا گرفت
✍کاش #دعاهای ما نیز #خالصانه باشد....
#دعاهای_خالصانه
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
✍حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار #میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى آمد، غذا نمى خورد.
▪️زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت.
▫️#پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر #بت_پرست نبودی، میهمان من می شدى و از غذاى من مى خوردى»
پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت.
▪️در اين هنگام #جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت پرستى، به او غذا ندادى!»
▫️#حضرت_ابراهيم عليه السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟»
▪️حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
▫️پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.»
✍آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه السلام را پذیرفت.
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
💕 #حاتم_طایی
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.
#بخشندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا جواب سلام موقع نمازخوندن واجبه؟
▫️از باهوشی نادرشاه چنین روایت کرده اند:
✍که وقتی برای لشکرکشی به هندوستان رفت به شهری رسید که برج و باروی و خندقی بسیار قوی داشت، لذا دستور داد لشکر در آنجا اطراق نموده تا فکری نماید. شب هنگام که در حال قدم زدن در کنار خندق بود، صدای قورباغه ها شنیده می شد. ناگهان فکری بسرش زد...
🔸روز بعد دستور داد در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند که امشب به دستور ملوکانه هیچ قورباغه ای حق سر و صدا ندارد. هندی ها که از بالای برج همیشه لشکر را زیر نظر داشتند، شروع به خنده و مسخره کردن ایرانیان نمودند و گفتند آخر مگر قورباغه دستور ملوکانه را می فهمد که اطاعت کند؟
🔹نادر بلافاصله دستور داد، روده های گوسفندانی که برای لشکر ذبح میشد را تمیز کنند، سپس باد کرده و دو سر شان را ببندند و مخفیانه به خندق بریزند. شب شد و در میان بهت و حیرت هندی ها از دیوار صدا درآمد از قورباغه ها نه!
🔸صبح روز بعد دروازه ها گشوده شد و شهر تسلیم شد، چرا که وقتی دیدند قورباغه هم از نادر فرمان میبرد راهی جز تسلیم نیست!
✍#قورباغه_ها روده ها را با مار اشتباه گرفته بودند و از ترس شکار شدن ساکت شدند…
🌺🦄🌺🦄🌺🦄🌺🦄🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جبر، مثلثات و ریاضی متعلق به ما ایرانی هاست!
💥#کینه_مار
✍کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .
🪱وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
🪱مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .
از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند .
🪱وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
🪱این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
✍دنیا کوچک تر و حقیر تر و ناچیز تر از آن است که در آن از #کینه ها_پیروى شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پدر، روز پدر بیشتر از همیشه فکر بچههاشه...
🔺 نماهنگ پدر با صدای عبدالرضا هلالی به مناسبت روز پدر
🍀 @honare6 🍀
🌸🍃🌸🍃
🚨#درسی_از_ادیسون
✍اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه ميكرد.
🔸اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل ميگرفت تا آماده بهينهسازي و ورود به بازار شود.
در همين روزها بود كه نيمههاي شب از اداره آتشنشاني به پسر اديسون اطلاع دادند،
🔹آزمايشگاه پدرش در آتش ميسوزد و حقيقتاً كاري از دست كسي بر نميآيد و تمام تلاش مأموران فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود.
🔸پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته ميكند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره ميكند.
🔹پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او ميانديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر ميبرد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سرشار از شادي گفت:
پسر تو اينجايي؟
مي بيني چقدر زيباست!
رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟ حيرت آور است!
🔸من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت!
نظر تو چیست پسرم؟
🔹پسر حيران و گيج جواب داد:
پدر تمام زندگيت در آتش ميسوزد و تو از زيبايي رنگ شعلهها صحبت ميكني؟ چطور ميتواني؟ من تمام بدنم ميلرزد و تو خونسرد نشستهاي؟
پدر گفت:
🔸پسرم از دست من و تو كه كاري بر نميآيد. مأمورين هم كه تمام تلاششان را ميكنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد! در مورد آزمايشگاه و بازسازي يا نوسازي آن فردا فكر ميكنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعلههاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!
🔹 فردا صبح ادیسون به خرابهها نگاه کرد و گفت:
" ارزش زیادی در بلاها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم."
🔸توماس آلوا اديسون سال بعد مجدداً در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺