6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#کلیپ
#زیبایی_طبیعت
#زمستان_و_برف
برای ساخت این کلیپ یک دقیقه ای ۱۸ سال زمان صرف شده است.بقدری زیبا و لطیف است که برای شروع روزی دیگر🌞 بسیار ارزش دیدن دارد. ایام بکامتان
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
داستان حکایت تا پول داری رفیقتم
در قدیم مردی ثروتمند بود که فرزند عیاشی داشت. هر چه پدر به پسر توصیه کرد که با دوستان بد معاشرت نکند و از زیاده روی هایش دست بردارد که دوست بد به درد نمی خورد و اینها فقط پول می خواهند، جوان نادان قبول نکرد تا اینکه زمان مرگ پدر فرا رسید.
در این هنگام پدر به فرزندش گفت که من دارم از این دنیا می روم ولی در آشپزخانه کوچک را قفل کردهام و کلیدش را به تو می دهم، هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد و هیچ راهی نداشتی به آنجا برو خودت را از بندی که از سقف آنجا آویز شده است آویزان و خفه کن.
پدر می میرد و پسر با دوستان و همکارانش افراط می کند و آنقدر پول خرج می کند که تمام ثروتش خرج می شود و چیزی باقی نمی ماند. سپس دوستان و آشنایانش که این وضعیت را می بینند او را ترک می کنند. پسر از این رفتار اطرافیانش خیلی تعجب می کند و از این کارهایش پشیمان می شود. پسر برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون آید یک روز دو عدد تخم مرغ و یک نان درست می کند و راهی صحرا می شود که به یاد قدیم در لب جوبی با سبزه ای روز را شب کند.
دستمالش را پایین می آورد و کفش هایش را در می آورد تا به صورتش آبی بزند و پاهایش را بشوید، در این هنگام کلاغی از آسمان پایین می آید و دستمال را می گیرد و می برد. پسر غمگین و افسرده با شکم گرسنه می رود تا به جایی می رسد که می بیند دوستان سابقش در لب جوبی نشسته اند و در حال لذت بردن هستند.
به سمت آنها می رود و سلامی کند و آنها هم با تعارفی خشک می گویند بیا پیش ما بشین. سپس سر صحبت را باز می کند و قضیه کلاغ را برای آن ها تعریف می کند. رفقایش پس از شنیدن این داستان قاه قاه به او خندیدند و مسخره اش کردن و بهش گفتن چرا دروغ می گی اگه گرسنه ای قشنگ بگو گرسنه ام ما هم یک لقمه نان بهت می دیم.
پسر ناراحت می شود و پیش دوستانش نمی ماند. چیزی نمی خورد و می رود خانه، وقتی به خانه می رسد یاد حرف پدرش می افتد، می گوید: «خدا رحمت کند.» پدرم می دانست من درمانده می شوم که همچین وصیتی کرد، الان وقت آن است که به مطبخ بروم و خودم را از آن طناب آویزان کنم.
پسر به مطبخ رفت و طناب را دور گردنش انداخت و تکان داد و ناگهان کیسه پر از جواهر از سقف پایین افتاد. پسر که خوشحال شده بود گفت پدر خدا بیامرزد تو را که مرا نجات دادی. بعد از این ماجرا او یک مهمانی بزرگ گرفت و ده نفر گردن کلفت با چماغ را دعوت کرد و هفت رنگ غذا نیز درست کرد و دوستانش را نیز دعوت کرد.
دوستان او که آمدند و فهمیدند اوضاع او باز هم خوب شده است از او معذرت خواهی و چابلوسی کردند و خلاصه در اتاق دور هم جمع شدند و بگو بخند کردند. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجیب نیست قطعا تو درست می گویی.
در همین حین پسر می گوید احمق ها اون موقع من گفتم که دستمال من را کلاغ برداشته و برده و شما من را مسخره کردید حالا چطور قبول می کنید که یک کلاغ می تواند بزغاله را با خود ببرد. سپس چماغ دارها را صدا می کند و کتک مفصلی به آن ها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید شما عاشق پول هستید.
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
#داستان
#ضربالمثل
#تا_پول_داری_رفیقتم
🤓 #نادرشاه_و_پسرک_زیرک
شگرد پسرک در مقابل نادر شاه !!!! ...
✍زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
🔸از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
- قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
🔹نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
🔸نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
🔹میگوید: #نادر_مرد_سخاوتمندی_است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
✍از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.
#داستان
ریشه ضرب المثل
《بار کج به منزل نمی رسد》
این ضرب المثل ریشه در داستان جوانی دارد که پدری درستکار داشت اما خودش کلاهبردار بود و به طرق مختلف از مردم پول قرض می گرفت و قول پس دادن پول را می داد اما قصد برگرداندن آن را داشت.
مردم به پدر مرد جوان اعتماد داشتند و به خاطر صداقتش به پسر او پول قرض می دادند و پدر همیشه پسر را نصیحت می کرد اما متأسفانه مرد جوان به حرف پدرش گوش نمی داد تا اینکه یک روز دزدی به سراغش آمد و پولش را دزدی کرد و او که فریاد می زد پول هایم کو خجالت کشید و همه فهمیدند که او کلاهبردار است و قصد فریب همه را دارد.
این ضرب المثل به ما یادآوری می کند که نتیجه بیراهه رفتن، نابودی خودمان است و اگر انسانی دزد باشد و قصد داشته باشد با پولی که متعلق به او نیست کار کند، در نهایت کسی پیدا می شود که آن را از آن شخص می رباید.
#ضربالمثل
📚 نیش زنبور
🐝 کشنده تر است یا نیش مار🐍؟!
✍روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار میگفت :
آدمها از ترس ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمىکرد.
مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت:
🔸من چوپان را نیش مىزنم و مخفى میشوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت:
🔹اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند:
🔹این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد...
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
✍نتیجه گیری :
بسیاری از بیمارىها و مشکلات اینچنین هستند و آدمها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر میگردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. "مواظب تلقینهای زندگی خود باشید...!"
#داستان
🔸#میدونی_اعتماد_به_خدا_یعنی_چی؟
✍ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ......
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
🔸ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ .......
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
🔹ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻮﻥ ﻭقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
🔸ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
🔹ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد وآنها صيد تور صيادان شدند!!!!
✍آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام!!!
📚 #داستان_ضرب_المثل_ها
🚨پایت را به اندازه گلیمت دراز کن
🔹️روزي شاه عباس از راهي ميگذشت.
درويشي را ديد كه روي گليم خود خوابيده است و چنان خود را جمع كرده كه به اندازه گليم خود درآمده.
شاه دستور داد يك مشت سكه به دروش دادند.
🔹درويش شرح ماجرا را براي دوستان خود گفت.
در ميان آن جمع درويشي بود، به فكر افتاد كه او هم از انعام شاه نصيبي ببرد، به اين اميد سر راه شاه پوست تخت خود را پهن كرد و به انتظار بازگشت شاه نشست.
🔸وقتي كه موكب شاه از دور پيدا شد، روي پوست خوابيد و براي اينكه نظر شاه را جلب كند هر يك از دستها و پاهاي خود را به طرفي دراز كرد بطوريكه نصف بدنش روي زمين بود .
🔸در اين حال شاه به او رسيد و او را ديد و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پاي درويش را كه از گليم بيرون مانده بود قطع كنند.
يكي از محارم شاه از او سؤال كرد كه: «شما در رفتن درويشي را در يك مكان خفته ديديد و به او انعام داديد.
🔹اما در بازگشت درويش ديگري را خفته ديديد سياست فرموديد،
چه سري در اين كار هست؟»
شاه فرمود كه:
«درويش اولي پايش را به اندازه گليم خود دراز كرده بود اما درويش دومي پاش را از گليمش بيشتر دراز كرده بود».
✍به اندازه ای که توانایی داری توقع داشته باش