eitaa logo
هنر کدبانو👩🏻‍🍳🥰
1.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
8 فایل
سلام👋 اینجا کانال هنر کدبانوعه😌 اینجا روزانه کلی چیز جدید یاد می گیریم👇 از ترفند آشپزی🍽 خانه داری گرفته🏠 تا مطالب انگیزشی 😍 رو به اشتراک میذاریم تا بتونیم فضای خونه رو برای خانوادمون گرم تر کنیم🌱😍 مطلب قشنگ داشتید،من اینجام👇 @sharifimahsol
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یه ایده آسون و باهزینه ی خیلی کمه که میتونی برای شب یلدا درستش کنی، به همین آسونی میتونی کدوی شب یلداتو تزیین کنی❤️ |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه شب یلدا برنامت چیه 😍😍 یلدایی |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
تزیین میوه شب یلدا 😍😍 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
هنر کدبانو👩🏻‍🍳🥰
🌹مهرناز🌹۱۰۲ صبح اول وقت بیرون زدم خداروشکر دیگه کاری بکارم نداشت مژگان رفتم سمت مغازه عمو مجید هن
🌹مهرناز🌹۱۰۳ از این و اون پرس و جو کردم گفتن دختر پسر عموی آقاجون هست مادر خدا بیامرزم مخالف بود میگفت دختره آرایشگره زن باید بشینه تو خونه با هزار خواهش و التماس راضیش کردم که بعدا میشینه تو خونه بریم خواستگاری رفتیم خواستگاری و تو همون بار اول جواب بله رو گرفتیم اخلاق و رفتار مادرت کلا با خانواده ما فرق میکرد آهی کشید و گفت بسوزه پدر عاشقی که کورت میکنه بعد ازدواج پاشو کرد تو یه کفش که من باید کار کنم من نمیتونم صبح تا شب کهنه بچه بشورم منم ناچار یه خونه دو طبقه خریدم که نخواد جایی بره کار کنه مشتریش کم بود چون تو خونه بود اما سرگرم بود و راضی کم کم سرش شلوغ شد وقت نداشت یا نمیدونم دوست نداشت وقتشو با من بگذرونه صبح تا شب با این دوست و با اون دوست بود چند باری سر همین کاراش باهم درگیر شدیم گفتن بچه بیارید زندگیتون بهتر میشه تا اینکه حامله شد بدتر از قبل شد هر روز ناله میکرد که من مگه چند سالمه بچه میخوام چیکار من نمیتونم کهنه بشورم من نمیتونم شیر بدم اندامم داغون میشه تا اینکه بدنیا اومدی ده روز فقط کنارت بود بعد ده روز شیر خشک خرید و دیگه بهت شیر نداد میدیدم اینکاراشو میترسیدم یه مادر چطور میتونه با بچه اش اینطور بکنه با هزار مکافات بزرگ شدی یا مادر من می اومد بهت میرسید یا مادر خودش اونم دنبال فوکول و مش و آرایش بود هیچ وقت نشد مثل بقیه مادرا برات مادری کنه راست میگفت یه چیزایی یادم بود از تنهایی هام نمیدونم حکمت خدا چی بود که باید زن های زندگی من اینطور بی مهر و عاطفه میبودن گفتم بابا الان خبری نداری ازش بلند شد نشست و گفت میخوای چیکار گفتم همینطوری میخوام ببینم الان چیکار میکنه بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و گفت نه خبر ندارم اما میدونستم دروغ میگه خبر داشت ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۴ مژگان با کلی خرید همراه دخترا اومد وسایل و مثل بچه ها چید رو زمین و با ذوق شروع کرد به نگاه کردنشون نگاهم قفل گلهای قالی بود تو مغزم دنبال راهی بودم که مامان و پیدا کنم مژگان نگاهی بهم کرد و گفت تو هم اگه میخوای بیای عروسی برو برا خودت یه لباسی چیزی بخر شاید اونجا یکی چشمش تو رو گرفت پروانه بلند زد زیر خنده و گفت کی اخه میاد سمت این نگاهی به قیافه پروانه کردم و خودمو باهاش مقایسه کردم بازم هر جور حساب میکردم ازش سر تر بودم فرداش بابا صبح موقع صبحونه گفت حاضر شو باهم بریم جایی مژگان چشماشو ریز کرد و گفت کجا؟ بابا گفت ببرم برا خودش خرید کنه مژگان ناچار گفت خب پول بده خودش بره خرس گنده شده باز باید با تو بره بابا گفت این نمیتونه تنهایی بره مژگان با اخم بلند شد بابا با سر اشاره کرد و گفت پاشو با تردید بلند شدم و رفتم تو اتاق حاضر شدم ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۵ با بابا رفتم یه لباس پوشیده مشکی رنگ انتخاب کردم بابا با اخم گفت مگه پدرت مرده میخوای مشکی بپوشی ناچار رنگ دیگه ای انتخاب کردم کیف و کفش و مانتو و شال هم برام خرید عروسی سیامک باعث شد یادشون بیفته دختر دیگه ای هم هست تو اون خونه برگشتیم خونه و پروانه زود همه خریدها رو ازم گرفت که باید نگاه کنم مژگان دهنی کج کرد و گفت سلیقه ات اینه؟ من مثل همینو ۲۰ سال پیش پوشیدم عروسی دختر عمم میگفتی میدادم بهت پروانه هم بلند زد زیر خنده که انگار پیر زنه نگاه کن چقد بلنده مژگان با تمسخر گفت به ما چه خلایق هر چه لایق برام اهمیت نداشت حرفهاشون وسایل و برداشتم و رفتم بالا پریناز تو اتاقم رو تختم دراز کشیده بود و خوابیده بود از دیدنش قند تو دلم آب شد آروم رفتم کنارش و دستش و گرفتم تو دستم چی میشد ما هم مثل بقیه خونواده ها بودیم چه عقده ای تو دل پروانه و مژگان هست اخه یکم تو همون حالت نشستم کنارش تا چشاشو باز کرد و با دیدنم محکم بغلم کرد و بوسیدم و گفت آبجی تو رو خدا دیگه از اینجا نرو من دلم تنگ میشه برات چی میگفتم اخه به بچه گفتم چشم فردای اون روز قرار بود جهیزیه عروس و بیارن مژگان از صبح آماده باش داده بود و مشغول پختن ناهار بود بلاخره صدای کامیون اومد از پنجره نگاه کردم دیدم اره جلوی خونه نگهداشت مژگان اسپند بدست دویید سمت خونه بغلی از پنجره اتاق کاملا داخل حیاط و کوچه دیده میشد سیامک از ماشینش پیاده شد و کنارش مژده و لیلا و عروس خانوم هم بودن چند تا مرد دیگه هم پشت کامیون بودن که پیاده شدن وسایل و جابجا کردن مژگان اصرار میکرد که شما بیایید خونه ما تا وسایل و خالی کنن اما مژده با اخم وایساده بود و محل نمیداد لیلا هم با سر و وضع خیلی نامناسب داشت با اون مردا حرف میزد و هرازگاهی هم بلند میخندید از دیدن وضعیتشون حالم بهم میخورد لیلا خودشو نابود کرده بود وسایل و خالی کردن و رفتن تو مژگان هم اومد تو خونه و بلند بلند منو و پروانه رو صدا زد ادامه دارد.. ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۶ از اتاق بیرون اومدم و در اتاق پروانه باز بود گفتم مامانت داره صدات میکنه گفت به درک حوصله ندارم دوباره صدای رو مخی مژگان در اومد ناچار رفتم پایین گفت زود باش لباس بپوش بریم کمک خونه عروس و بچینیم گفتم من چرا؟ گفت بیا حداقل چند تا آدم ببین دور و برت اومد نزدیک و محکم هلم داد که برو دیگه نزدیک بود بخور زمین پروانه رو هم صدا کرد دوباره پروانه دائم زیر لبش فحش میداد رفت نزدیک پله ها و گفت چی میگی گفت زود باش لباس بپوش بیا بریم خونه دایی سیامک جهیزیه بچینیم پروانه دهنی کج کرد و گفت حوصله ندارم و رفت سمت اتاقش مژگان با حرص پله ها رو بالا اومد و با دیدن من گفت برو دیگه باز مثل خنگا برا چی زل زدی به من دختره احمق با پاش کوبید به در اتاق پروانه و رفت تو از گیسهاش گرفت و محکم کشید و گفت مگه با تو نیستم من ،از کی تا حالا انقد پررو شدی پروانه شروع کرد به فحش دادن و زدن مژگان دلم نمیخواست کاری کنم دیدن اون صحنه دلمو خنک میکرد اما مجبورا رفتم جلو و جداشون کردم مژگان برگشت سمتم و گفت از وقتی تو برگشتی تو این خونه این دختر و اینطور کردی گفتم من چیکار کردم مگه گفت میبینه چقد پررویی چقد احمقی اینم یاد میگیره نشست کف اتاق و شروع کرد زدن خودش که من چقد بدبختم چقد بیچاره ام این همه خون دل بخور بچه بزرگ کن بعد اونم اینطور آبروم و بردین پیش غریبه ها رفتم لباس پوشیدم و گفتم پاشو بریم زشته صدامو نو میشنون مژگان با دیدن من با خوشحالی بلند شد و رفت سمت پروانه و چند تا بوسش کرد و قربون صدقه اش رفت و گفت پاشو لباس بپوش بریم ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شگفت انگیز حرز امام جواد از زبان آیت الله بهجت ره 🔰برای در امان ماندن از بلایا و بیماری‌ها، 🔰دفع آزار شیاطین و اجنه، 🔰رفع اختلاف بین زوجین، 🔰درمان خواب‌های پریشان، 🔰 باطل‌کردن سحر و طلسم، 🔰 دفع حسادت و … حرز امام جواد (ع) توصیه شده‌ترین حرز برای حفظ خود و عزیزانمان از چشم زخم و بلایای طبیعی👇👇👇👇👇 ✅✅✅ ✅ثبت سفارش حرز کبیر معتبر امام جواد ع 👇 ۰۹۳۷۹۴۴۹۸۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخوان فرج را دعا اثر دارد🍃🌷 دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷 ✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌✨ 🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🟢 ختم سوره تکاثر 🔴 در روایت آمده است هر کس روزهای دوشنبه و چهارشنبه سوره تکاثر را 40 مرتبه بخواند مال و خیر عظیمی به او رسد که در خطور او نیامده باشد. 📚کتاب درمان با قرآن ص 11 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
❌روش طعنه و کنایه زدن، روش محبوب بسیاری از افراد برای تغییر رفتارهای همسرشان است...! 🌀توجه داشته باشید که با این برخورد‌ها، احساس همسرتان نسبت به شما تغییر می‌کند و محبتش رو به سردی می‌رود. ✅بنابراین شما باید انتظاراتتان را شفاف برای همسرتان مطرح کنید و دلایل اشتباه بودن رفتار‌هایش از نظر خودتان را برای او توضیح دهید... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطمئنم نمیدونستی آقایون از این سه دسته خانم فرار میکنن... . “شاید به نظر جیب‌گردی و چک کردن موبایل همسر بی‌خطر بیاد، اما تحقیقی جدید نشون داده که این کار مثل زهر آرام‌آرام تو رابطه می‌ریزه...و مردو بیزار میکنه ✔ اعتماد، مهم‌ترین ستون یک رابطه‌س، و وقتی زن‌ها به این اقدام متوسل می‌شن، عملاً دارن به این ستون آسیب می‌زنن. ✅به جای اینکه به دنبال شواهد خیانت بگردیم، بهتره انرژی‌مون رو روی تقویت اعتماد و ارتباط صرف کنیم. 💬🔍 همه ما به احساس امنیت و اطمینان نیاز داریم، بیایید به همدیگه فرصت بدیم تا با صداقت و گفتگو، این امنیت رو بسازیم نه با کنترل کردن و پلیس بازی... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
💑برای جذب آقایان؛ 👈نه آنقدرخودتان رامستقل نشان دهید که انگارنیازی به تکیه گاه ندارید که باعث بی انگیزگی مردان میشود ... 👈 و نه آنقدر وابسته که انگار ناتوانید،ارزشتان برای مردان کم می شود... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پدر و مادر باید سعی کنن در مقابل خطاهای کودک بر اعصاب خودشون مسلط باشند چون خشم و داد وفریاد و کتک، اثرات جسمی و روحی بدی بر فرزند وارد خواهد کرد که گاهی اوقات جبران ناپذیرند😔😔😔 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢یه ایده جذاب و جالب برای 🍇🌱 مواد لازم چغندر دو الی سه عدد آرد ذرت سه قاشق آب نصف لیوان شکر چهار قاشق سن ایچ پرتقال نصف لیوان ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج ترفند کاربردی برای افرادی که گل و گیاه دارن |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💫 کیسه مخصوص ساندویچ و لقمه مدرسه بچه ها🌭 ‌ خیلی عالیه😍👌 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپک سوخاری با مغز پنیر 🧀🧀 🔸موادلازم: سیب زمینی :۳ عدد نشاسته ذرت:۳ ق غ ادویه‌ها: نمک، فلفل سیاه، پودر سیر پنیر ورقه ای تخم‌مرغ پودرسوخاری 🔹طرزتهیه: سیب زمینی آبپز شده و نشاسته ذرت و ادویه هارو مخلوط کنید گرد کنید و وسطش رو پنیرورقه ای بزارید اول توی تخم مرغ و بعد پودرسوخاری بغلتونید و توی روغن داغ با شعله ملایم سرخ کنید تا طلایی بشه. |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوکی خرمایی با مادر و دخترگیلانی... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فسفود شمالی با مامان رقیه 😍.... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورش آلو اسفناج با شکوفه بانو .... |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده یلدایی جالب😍😍 |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
هنر کدبانو👩🏻‍🍳🥰
🌹مهرناز🌹۱۰۶ از اتاق بیرون اومدم و در اتاق پروانه باز بود گفتم مامانت داره صدات میکنه گفت به درک حو
🌹مهرناز🌹۱۰۷ بلاخره بعد کلی ناز و ادا خانوم آماده شدن و باهم رفتیم خونه بغلی طبقه ای که به اسم پریناز بود و داده بودن سیامک مژگان خواهر شوهرانه داشت وسایل و نگاه میکرد رقیه با اخم گفت مامانم و خاله هام قراره بیان برای چیدن جهیزیه راضی به زحمت ما نیستیم هر کی جای مژگان بود برمیگشت خونه اش اما مژگان رفت نشست رو یکی از،مبلها و گفت زنگ بزن زودتر بیان ما کار و زندگی داریم مدام هم وسایل و بررسی میکرد و ایراد میگرفت رقیه حسابی کفری شده بود و چند باری سیامک و کشوند تو حیاط و بحث کردن و برگشتن بلاخره خوواهر و مادر و خاله های رقیه اومدن یکی یکی وسایل و از کارتن هاش در می اوردن و میچیدن رو فرش سیامک رفت و فقط زنها موندن مژگان زنگ زد به لیلا و مژده که اونام بیان تا شب مشغول بودیم و چند بار وسایل و جابجا کردن تا مژگان رضایت داد ناهاری رو هم که پخته بود اصلا صداشو در نیاورد و حتی یه لیوان آب هم از خونه نیاورد براشون خاله رقیه موقع رفتن رو کرد به رقیه و گفت خاله جون فکر میکردم نزدیک خواهر شوهریت دستت و میگیره نگو تو هم شانس نداری مژگان که متوجه شد بلند گفت هر کسی لیاقت نداره خودمو براش خرج کنم رقیه گفت دستت درد نکنه آبجی چیکارت کردم مگه مژگان رو کرد به ما و گفت پاشید بریم اینا ادب ندارن یه خونه دادیم دربست در خدمتتون طلبکارم هستیدخوبه خاله رقیه گفت خونه وظیفه داماده به ما چه منتش و میزارید نمیدادین دعوا بالا گرفت و یکی این گفت و یکی اونا مژده و لیلا و پروانه هم قاطی دعوا شدن و بلاخره کار به گیس و گیس کشی کشید و با زحمت من و رقیه از هم جداشون کردیم تو همین موقع سیامک هم اومد و از دیدن خواهراش تو اون وضعیت قاطی کرد و شروع کرد به داد و بیداد و مژگان و مژده رو هل داد و بیرونشون کرد تو کوچه صداشو انداخت رو سرش که چرا میخوایید زندگی منو خراب کنید و برید پی کارتون و چند تا هم فحش بد داد مژگان هم کم نیاورد و دوتا کشیده زد تو گوش سیامک و گفت امشب وسایلتونو جمع کنید و برید سیامک رنگش پرید و زود تغییر حالت داد ادامه دارد... ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۸ افتاد به دست و پای مژگان که بچه اس نمیفهمه خامی کرده مژگان لذت میبرد از اینکه یکی التماسش کنه حوصله حرفهای مزخرفشونو نداشتم رفتم تو خونه بابا رو مبل نشسته بود و چرت میزد با صدای باز،شدن در بیدار شد گفت چخبر بود گفتم مژگان داشت پاچه میگرفت هیچی رفتم بالا تو اتاقم موقع شام پریناز اومد آروم در و باز کرد و منو صدا کرد که بیا شام داریم میخوریم گاهی برام میوه می آورد گاهی برام خوراکی قایمکی می اورد بالا تنها کسی که تو خونه هواسش بهم بود رفتم پایین صدای مژگان کل خونه رو برداشته بود داشت برا بابا توضیح میداد چی شده اما فقط جاهایی که به نفع خودش و داداشش بود نیشخندی زدم و نشستم مژگان کلی تدارک دیده بود و ولی از حرصش هیچی نبرد اونطرف دو سه روز بعد جشن عروسی بود و مژگان از یه آرایشگاه خوب برای خودش و پروانه وقت گرفته بود بابا گفت مهرنازم ببرید با خودتون مژگان محل نداد گفتم من دوس ندارم آرایش کنم بابا بابا لبخندی زد و آروم گفت آفرین به تو دخترم مژگان و پروانه و پریناز رفتن من تنها بودم قرار بود بریم دنبال مژگان و دخترا و از اونجا بریم تالار صدای کوبیده شدن در اومد یکی پشت سر هم آیفونو میزد و در و میکوبید خواستم باز،کنم بابا گفت خودم میرم بابا رفت در و باز کرد لیلا با یه وضع خیلی بدی با سر و صورت داغون و آشفته بابا رو زد کنار و گفت اون زنیکه بیشرف کجاس بابا داد زد چته با کی هستی لیلا نشست رو کاشی های حیاط و محکم زد رو کاشی ها و گفت مژگان بیشرف مادر بی وجدانم رنگ من و بابا پرید لیلا از کجا فهمیده بود بابا گفت چی داری میگی مادر چیه این حرفها چیه خواب نما شدی لیلا گفت آره من خواب نما شدم همه چی رو دیشب فهمیدم رقیه گفت که چی به سرم آوردن بابا که ترسیده بود شری بپا کنه و دامنش ما رو هم بگیره آروم نشست جلوشو و سعی کرد ارومش کنه گفت دروغ میگن اون دعوا کرده با مژگان اینا رو سر هم کرده تا شما رو بندازه به جون هم لیلا محکم زد رو سینه اش و گفت دروغ نیست اون موقعی که من زیر مشت و لگد اون مرتیکه بی عرضه مفنگی بودم مژگان تو خونه تو داشت پروانه جونشو بزرگ میکرد اون موقع که من حسرت یه لباس نو داشتم اون صدتا لباس برا پروانه میخرید کیفشو باز کرد و دوتا شناسنامه انداخت رو کاشی ها دلم میخواست ببینم اونا مال کیه ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۰۹ به خودم جرات دادم رفتم نزدیکتر لیلا نگاهی بهم کرد و گفت اره بیا نگاه کن ببین چی به سرم اوردن کنار بابا زانو زدم بابا شناسنامه اول و باز کرد اسم لیلا بود توش و اسم پدر و مادر مژگان شناسنامه دوم و باز کرد اسم لیلا بود و اسم مادر مژگان و اسم پدر هم یه چیز دیگه بود اما فامیلی همون فامیلی مژگان بود بابا گفت قضیه اینا چیه گفت شناسنامه خواهر مرده مژگان و دادن بهم یه سال از من بزرگتر بود این شناسنامه خودمه که دست اون مرتیکه مفنگی بود بابا چشم ریز کرد و اسمی رو گفت اونم گفت اره بلاخره رفتم سراغش و التماسش کردم راستشو بگه بابا سری به تاسف تکون داد و گفت الان وقت این حرفها نیست بزار این چند روزم بگذره من خودم یه کاریش میکنم لیلا عقب عقب رفت و تکیه داد به دیوار و زانوهاشو بغل کرد و خیره شد به یه گوشه صدای گوشی بابا اومد به من اشاره کرد که بیارم رفتم برداشتم اسم مژگان افتاده بود بابا جواب داد و گفت تا یه ساعت دیگه میاییم لیلا نگاه سرد و بی روحش و دوخت به بابا و گفت میزاری من امشب اینجا بمونم بابا با ترسی که به وضوح تو چشاش بود گفت اخه مژگان لیلا حرفش و قطع کرد و گفت میرم تو اتاق مهرناز بیرون نمیام جایی رو ندارم از اون خونه هم با دعوا زدم بیرون بابا ناچار قبول کرد و گفت ما بریم اخر شب میاییم به من گفت زود آماده شو منم رفتم بالا لباسم و پوشیدم و یه رژلب زدم و یه کرم موهامو هم باز،گذاشتم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه یکم دم در معطل شدیم و بابا چند تا بوق زد تا مژگان خانوم رضایت داد اومد بیرون پروانه با موهای شنیون شده و آرایش دخترانه اومد نشست کنارم و جوری هم خودشو گرفت انگار شاخ غول شکسته مژگان هم با کلی آرایش یه عینک زد به چشاش و نشست جلو پریناز هم اومد کنارم و با موهای بافته شده و لباس عروس بغلم کرد و گفت عروس شدم آبجی لبخندی زدم و گفتم تو همیشه عروسی بلاخره رسیدیم تالار کلی مهمون رنگ و وارنگ اومده بودن که من هیچ کدومو نمیشناختم مژگان با دیدن سیامک رفت جلو و کلی باهاش روبوسی کرد و با صدای بلند قربون صدقه اش رفت و اصلا نگاهی هم به رقیه نکرد خبر نداشت رقیه چه آتیشی انداخته بود تو زندگی مژگان ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹 ۱۱۰ نمیدونم چرا اون شب حال خوبی نداشتم از استرس چند بار رفتم دستشویی بالا آوردم خبری از لیلا. نبود هر لحظه منتظر بودم بیاد و عروسی رو بهم بزنه تمام مدت مژگان با بی توجهی هاش و عشوه های بیخودش برای سیامک کفر رقیه رو درآورده بود چند نفری از مهمونا سراغ لیلا رو گرفتن اما مادر مژگان و مژده میگفتن مریض بود نتونست بیاد یه گوشه نشسته بودم و حوصله نداشتم یه خانومی چند بار از جلوم رد شد و نوع نگاهش یه جوری بود که متوجه رفتارش شدم یک ساعتی گذشته بود که همراه یه خانوم دیگه اومدن سمت من خانوم همراهش خیلی برام آشنا بود انگار خودم هستم که بزرگتر شدم و سنم رفته بالا اومدن نزدیکتر و خانومه سلامی کرد و دستشو دراز کرد و گفت اسمت مهرنازه؟ با تعجب همونطور که دستش و گرفته بودم گفتم بله نگاهی با ذوق به خانوم کناریش کرد و گفت نشناختی منو؟ گفتم نه منو کشید سمت خودش و محکم بغلم کرد و گفت حق داری خاله من شرمنده ام من بی وفا بودم خودمو عقب کشیدم و گفتم اشتباه گرفتید من خاله ندارم با شرمندگی سرشو انداخت پایین و گفت اره عزیزم حق داری بعد آروم گفت تو اینجا چیکار میکنی گفتم عروسی داییم هست لبخندی زد و گفت سیامک که دایی تو نیست گفت من آرایشگر عروسم دوست خانوادگیشونم هستم مامانت بفهمه تو رو پیدا کردم بال درمیاره چقد دنبالش بودم اما تو همون چند ثانیه همه کاراش و حرفهای بابا برام تداعی شد و گفتم من مادری ندارم و ازشون دور شدم اما دلم پیشش بود دلم میخواست خیلی از سوالهایی که ذهنم و مشغول کرده رو بپرسم ازشون اما میترسیدم بابا ناراحت بشه خودمو ازشون دور نگهداشتم تا اینکه مراسم تموم شد و موقع رفتن مهمونا خاله اومدد سمتم و رو یه کارت ویزیت دوتا شماره موبایل نوشته بود داد بهم و گفت هر موقع دوست داشتی باهام تماس بگیر کارت و گرفتم و تو جیبم قایم کردم. زود پروانه زود اومد سمتم و گفت چیکارت. داشتن گفتم هیچی مژگان انقد سرگرم بود که اصلا متوجه اونا نشد ارسال فقط با لینک |عضوشوید 👇 https://eitaa.com/honarekadbanou/20 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•🍃🌸🍃•°