هنر کدبانو👩🏻🍳🥰
🌹مهرناز🌹 ۱۱۰ نمیدونم چرا اون شب حال خوبی نداشتم از استرس چند بار رفتم دستشویی بالا آوردم خبری از لی
🌹مهرناز🌹۱۱۱
سوار ماشین شدیم و عروس و دوماد تا خونه اشون همراهی کردیم
چند جا بین راه دوستای سیامک ترافیک درست کردن و کم مونده بود دعوا و درگیری درست بشه
رسیدیم خونه
هر لحظه تپش قلبم بیشتر میشد
حس خفگی میکردم
تو حیاط جلو پای عروس و داماد گوسفند قربونی کردن و رقیه از روی خونی که ریخته بود رد شد و کل لباس عروسش خونی شد
ساعت دو نصف شب بود که برگشتیم خونه
چراغهای خونه همگی روشن بود
مژگان رو به بابا گفت
یه روز من نبودم ببین چیکار کردین پدر و دختر
این چه وضعشه
در و باز کردیم و رفتیم تو
لیلا با همون شکل و قیافه رو مبل نشسته بود
اما حالت عادی نداشت
مژگان با دیدنش شوکه شد و گفت
تو اینجا چه غلطی میکنی
کجا بودی امروز
این چه سر و وضعیه
پروانه هم کلی متلک انداخت بهش ورفت سمت پله ها که بره بالا
پریناز دستش تو دست مژگان بود
رفتن نزدیک لیلا
بابا داد زد بشینید بس کنید ببینم چی شده
من و بابا که میدونستیم لیلا قاطی کرده خیلی ترسیده بودیم
لیلا نگاهی پر از نفرت کرد به مژگان و بلند شد و تف کرد تو صورتش و گفت
تو خیلی آشغالی
من چیکارت کرده بودم که حقم این مدل زندگی بود
منم دخترت بودم مثل پروانه و پریناز
مژگان رنگش پرید و گفت این چرندیات چیه
کی گفته تو دختر منی
موادی چیزی زدی که داری چرت و پرت میگی
پشتشو کرد بهش و خواست برگرده که لیلا با حرص یقه اشو گرفت و شناسنامه ها رو کوبید رو سینه اش
مژگان زبونش بند اومده بود و دنبال کلمه ای بود که آرومش کنه
گفت اینا همش نقشه اون پسر عموی بی ذاتم هست دروغ گفته
بابا رفت جلو و گفت بشینید حرف بزنیم
لیلا واقعا حالش بد بود
چشاش سرخ سرخ شده بود
با یادآوری بچگیش و حسرتهایی که داشت دلم براش سوخت واقعا حق داشت
اون زیر زمین پر از موش که شده بود اتاقش اونم اندازه یه موکت کوچیک
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۲
اما انگار جنون بهش دست داده بود
داد میزد سر مژگان و یقه اشو گرفته بود
پریناز محکم چسبیده بود به مژگان بابا رفت آشپزخونه آب بیاره
منم جرات نزدیک شدن بهشون نداشتم
مژگان داد میزد لیلا داد میزد
دستامو گذاشته بودم رو سرم و سرمو انداخته بودم پایین سرم داشت میترکید
یهو صدای جیغ پریناز و مژگان بلند شد
سرمو که بلند کردم دیدم پریناز افتاده کنار میز سنگی و خون راه افتاده مژگان هم دستشو گذاشته رو صورتش و جیغ میزنه که سوختم
لیلا خیلی سریع از در دویید بیرون
بابا بدو اومد سمت ما
بلند شدم و رفتم جلو که ببینم چی شده
با دیدن چشمهای بسته پریناز دوییدم سمتش بغلش کردم و تکونش دادم
از سرش فقط خون بود که می اومد
داد زدم بابا رو صدا کردم
گفتم تو روخدا یکی زنگ بزنه به اورژانس
بابا پریناز و بغل کرد و دویید سمت ماشین
تازه متوجه مژگان شدم
پروانه هم تازه از پله ها اومد پایین و دویید سمت مژگان به زور بلندش کردیم و رفتیم سمت ماشین
پروانه بلند داد میزد و میگفت وای مامانم
دستهای مژگان خونی بود و متوجه نبودم چی شده
سوار ماشین کردیم و رفتیم نزدیکترین بیمارستان
بابا پریناز رو بغل کرد کل پیرهن سفیدش خونی بود
برد تو سالن
بعد با دوتا پرستار اومد سمت ماشین و مژگان و که بیهوش شده بود از درد بردن تو
دنبالشون رفتیم
مژگان و بردن داخل یه اتاقی و اجازه ندادن ما بریم تو
دنبال پریناز بودم که کجاس چند تا پرستار رفتن سمت اتاقی که مژگان بود
از جلوم رد که شدن گفتن سوختگی با اسید هست
نمیفهمیدم منظورشون چیه
دور یه تخت پر از پرستار بود و در تلاش بودن
داشتن یکی رو احیا میکردن نزدیک تر رفتم
از بین پرستارا پریناز و دیدم که رو تخت بود
نوبتی پرستارا بهش ماساژ قلبی میدادن
ناباور زل زده بودم بهشون
نیم ساعت طول کشید تو دلم التماس خدا و پیغمبر میکردم که چیزی نشه
نگاهم به مانیتوری بود که ضربان قلبشو نشون میداد
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۳
پریناز برگشت و از خوشحالی میخواستم تک تک پرستارا رو بغل کنم
منتقلش کردن آی سی یو
بابا جلوی در اتاقی که مژگان بود وایساده بود
رفتم جلو و گفتم چخبر
گفت چیزی نمیگن نمیدونم
انگار سوختگیش زیاده
شروع کرد به لعن و نفرین لیلا و خودش
که من باید خیلی احتیاط میکردم
گفتم اخه از کجا میدونستیم میخواد چیکار کنه
من اصلا فکرشم نمیکردم همچین کاری کنه
از دور دیدم سیامک و مادر مژگان دارن میان
از کجا خبر دار شده بودن
بابا بی توجه به اونا دستشو گذاشته بود روی سرش و آرنجشم روی زانوهاش بود و خم شده بود
مادر مژگان گفت چی شده
مژگان کو
لیلا کو
بابا با شنیدن اسم لیلا بلند شد و رو به مادر مژگان گفت
به والله قسم اگه بلایی سر بچم بیاد
نه مژگان و زنده میزارم نه لیلا رو
هر دوشونو خفه میکنم
مادر مژگان که خبر نداشت پریناز چیزیش شده
نگاهی به من کرد و گفت این که چیزیش نیست
سیامک با حرص دست بابا رو گرفت و گفت تو خونه تو بلا سر خواهرم اومده بعد تو شاکی هستی
بابا با عصبانیت نگاهی بهش کرد و گفت حالیته چی شده یا باید دونه دونه بگم
لیلا دختر خواهرت اسید ریخته رو زن من و تو درگیری که بینشون شده بچه من خورده به لبه میز و بیهوش شده
یه ساعت تلاش کردن برگرده الانم آی سی یو هست
پروانه که انگار تازه قفل زبونش وا شده بود
اومد جلو و گفت بخدا بلایی سر مامانم بیاد لیلای بیشرف و خودمو میکشم
مادر مژگان که تازه متوجه ماجرا شده بود
دستشو گذاشت رو سرش و نشست کف سالن بیمارستان
چند تا از پرستارا اومدن که چخبر برید بیرون
آروم از کنارشون رد شدم و رفتم طبقه بالا
آی سی یو
یه پنجره فقط بود که اونم پرده کشیده بودن
خیلی التماس پرستارا کردم تا گذاشتن برم پریناز و ببینم
پریناز قشنگ من رو یه تخت افتاده بود و سرش باند پیچی شده بود و کلی هم دستگاه بهش وصل بود
پرستار جوونی که کنارم بود گفت خواهرته
گفتم اره
چطوره حالش؟
گفت دعا کن
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۴
آروم دست پریناز و تو دستم گرفتم
التماسش کردم برگرده من تنهایی بدون اون تو اون خونه نمیتونم طاقت بیارم
صدای دستگاهها رو اعصابم بود
چرا باید خواهر معصوم من اینطور زیر این همه دستگاه بیفته
پرستار اومد که باید برم بیرون
رفتم رو نیمکتهای جلوی آی سی یو نشستم
صدای اذان صبح می اومد
رو نیمکت دراز کشیدم
بابا هم اومد بالا و پیش من رو نیمکت نشست
گفتم از مژگان چخبر
گفت یه طرف لب و چونه اش با دستاش سوخته
شانس آورده دستهاشو گرفته جلو صورتش وگرنه کل صورتش میسوخت
بابا گفت خدا لعنت کنه مژگان و نمیدونم چرا همه چی رو اینطور پیچیده کرد
از اول راستش و میگفت یا قبول میکردم یا نمیکردم
زمین به آسمون نمی اومد که
گفتم اون قبل تو هم دروغ گفته بود به اون بچه
لیلا خیلی عذاب کشید تو اون خونه تحقیر شد حسرت خورد نادیده گرفته شد
تو همین بحثها بودیم که چند تا پرستار و دکتر دوییدن سمت آی سی یو
یه چیزی توی دلم ریخت
نگران بلند شدم و رفتیم جلوی در
بابا رفت تو و نیومد
منم با ترس در و باز کردم کسی نبود
همه جمع شده بودن بالاسر تختی که پریناز اونجا بود
نتونستم خودمو نگهدارم و خوردم رو زانوهام زمین
صدلی ممتد بوق دستگاه هنوزم تو مغزمه
پرستارا کنار کشیدن و دستگاهها رو باز کردن
بابا داد میزد بچه ام
رفتم افتاد به پای دکتر و گفت تو رو خدا یه کاری بکن
ادامه دارد...
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
بخوان #دعای فرج را دعا اثر دارد🍃🌷
دعا کبوترعشق استُ بال پر دارد🍃🌷
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌸اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غسل فلق معجزه گر☘️
یک ظرف آب معمولی بردارید و این غسل را در یکی از روزهای دوشنبه یا چهارشنبه انجام بدید.
ظرف آب را نزدیک دهانتون کنید و 11مرتبه سوره فلق را بخونید و در آب بدمید.(هر بار سوره را میخوانید یک بار بدمید.)
مجدداً ذکر«یا فتاح »را 70مرتبه گفته و دوباره در آب بدمید.
پس از این مراحل به حمام برید و با آبی که تهیه شده غسل بدهید.
برای این غسل در تشتی بایستید تا آب غسل در فاضلاب ورود نکنه🚫
سپس آبی که در تشت جمع شده را در پای گل یا درختی بریزید.💦
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
موضوع: معجزه صلوات
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی:
💥محاله کسی اهل ذکر و دعا باشه و هلاک بشه
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آب قطع شده و نمیدونی باید چیکارکنی این ویدیو بدردت میخوره✅
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین برنج مجلسی
دگ برنجتو ساده و شلخته نزار سرسفره😢💯
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوخت تزیینی مخصوص حاشیه دوزی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی کیف خیلی کاربردی بدوز
🧵🪡
#ترفند_خیاطی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش آش متفاوت زمستونی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوراک نخود🍲🍲🍲
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترشی گل کلم خوشگل
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
13.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹حلیم بادمجان
🍆🍆🍆🍆🍲
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینی فر رو اینجوری تمیز کن
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_عروسک
برای ساخت عروسک نقلی نیاز داریم به :
پارچه طرحدار دایره ای به قطر ۲۰ سانت
پارچه رنگ بدن دایره به قطر ۱۰ سانت
کاموا برای مو ی عروسک
الیاف
تور
گل و تزئینات عروسک
قلم راپید و رژگونه برای چشم و لپ ها.
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظم دهنده نمدی🍃🌻
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
سلام عزیزای دلم خواهران گلم🌺
روزتون مبارک ❤️❤️❤️
ان شالله که همیشه سالم و سلامت باشید و نگاه حضرت زهرا به زندگیتون باشه😍😍
هنر کدبانو👩🏻🍳🥰
🌹مهرناز🌹۱۱۴ آروم دست پریناز و تو دستم گرفتم التماسش کردم برگرده من تنهایی بدون اون تو اون خونه نمیت
🌹مهرناز🌹۱۱۵
هیچ کدوم حال خوبی نداشتیم نمیدونستیم چیکار کنیم
دکتر به زور بابا رو بلند کرد و به پرستار گفت آرامبخش بزنید بهش
نمیدونستم چیکار کنم تنهایی
گوشی بابا رو برداشتم و به عمو مجید زنگ زدم
صبح تازه آفتاب زده بود که همه جلو بیمارستان جمع شدن
عمه هام خودشونک میزدن که این چه مصیبتی بود
تو شوک بودم باورم نمیشد تو این چند ساعت چه بلاهایی سرمون اومده
نشسته بودم رو نیمکت فلزیی
عمو مجید اومد تکونم داد و صدام کرد
میفهمیدم و میشنیدم اما نمیتونستم کاری بکنم و حرفی بزنم
عمو داد زد رو به پرستار که این چرا اینطور شده
پرستار با حالت ناراحتی اومد نزدیکم و صدام کرد
رو به عمو گفت تو شوک هست کاری کنید گریه کنه وگرنه بدتر میشه
عمو نشست کنارم و سرمو خم کرد گذاشت رو شونه اش
گفت عمو چی شد چه بلایی سر پریناز اومد
همه ماجراهای دیشب مثل فیلم از جلو چشام رد شد
عموهام اومدن دورم جمع شدن و گریه میکردن
میگفتن برادرمون بدبخت شد
عمو مجید گفت مژگان کجاس
عمه ثریا گفت نمیدونم والا گفتن طبقه پایین هست
یکی از پرستارا با حالت شرم اومد پیش عمو مجید و گفت اگه میشه اینجا رو خلوت کنید
برید پایین
عمو گفت برادرم کجاس
پرستار گفت پایین تحت نظر هست
به زور منو بلند کرد و رفتیم پایین
دنبال بابا میگشتم
کنار اتاقی که مژگان و بردن یه اتاق بود که رو دیوار کناریش زده بودن تحت نظر
رفتم سمت اونجا
عمو مجید که متوجهم بود دنبال اومد
بابا اونجا بود
عمو با دیدن بابا زد تو سر خودش و گفت چه به روزت اومده داداش
بابام چشاشو باز کرد و با دیدن عمو شروع کرد به گریه
گفت خونه خراب شدم
بچه ام رفت
با دیدن گریه بابا بغضم ترکید
بلند داد میزدم پریناز آبجی گلم کجا رفتی منم با خودت میبردی
عمه بغلم کرده بود
مادر مژگان و سیامک که اتاق بغلی بودن
به صدای ما اومدن بیرون
با دیدن عموها و عمه ها
هاج و واج نگاه میکردن
بابا که چشمش افتاد به مادر مژگان
سرمو از،دستش دراورد و رفت سمتش و گفت
هر جایی باشه پیداش میکنم اون آشغالو میکشم
بچه ام و کشت
خدا لعنتتون که یه روز خوش ندیدم
پروانه از اتاق اومد بیرون و داد زد چی شده
عموها و عمه ها رفتن سمتش بغلش کنن همه رو پس زد و گفت اینجا چیکار میکنید
صداتونو ببرید مامانم حالش بده
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۶
ناباور نگاهی بهش کردم
گفتم میدونی چی شده یانه
نگاه بی روحش و دوخت بهم و گفت هیچ کس از مامانم با ارزشتر نیست
و برگشت سمت اتاق و در و بست
عمه ها و عموهام بابا و منو بردن خونه
کم کم فامیل و دوست و آشنا جمع شدن
رفتم تو اتاقم
دلم میخواست همون لحظه نفسم قطع بشه
دیگه زندگی هیج ارزشی برام نداشت
نزدیک ظهر بود که صدای جیغ و شیون بلند شد
نمیدونستم دوباره چی شده
رفتم پایین
دیدم مژده و مادرش دارن میکوبن رو سرشون
و دور یکی جمع شدن
ناباور نگاه کردم بهشون
و رفتم نزدیکتر
دیدم لیلا افتاده وسط پذیرایی و از گوشه لبش هم خون اومده
مادر مژگان نگاه بهم کرد و گفت
بیا بیا ببین بدبخت شدیم
لیلا رو تکون میداد و داد میزد بلند شو
تو رو خدا بلند شو
چه غلطی کردی
عمو گفت برید کنار زنگ بزنم به اورژانس
یکی گفت مرده دیگه چی رو زنگ بزنی اورژانس
هر کی یه چیزی میگفت
مژده گفت بلاخره کار خودشو کرد میگفت مزگان و میکشم و بعد خودمو با سیانور میکشم
وقتی فهمید پریناز مرده جنون بهش دست داد
خدایا چه روز و ساعتهای نحسی بود
چرا باید یه آدم بخاطر خودخواهی با جون دوتا بچه هاش اینطور بازی بکنه
کنار جسد لیلا نشستم و زل زدم به قیافه ای که دیگه خبری از اون همه بزک و دوزک روش نبود
زیر چشمهاش کبود شده بود انگار تو این دو سه روز اندازه ده سال پیر شده بود
ناباور کنارش زانو زدم و دستی به موهاش کشیدم و گفتم الان راحت بخواب شاید اون دنیا اتاق دار شدی
شاید تونستی یه دل سیر غذا بخوری شاید تونستی بدون سرکوفت زندگی کنی
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۷
بلاخره اورژانس اومد و گفت سیانور خورده زنگ بزنید به بهشت زهرا ماشین بفرستن
یه دکترم پیدا کنید گواهی فوت بده
مادر مژگان خودشو به زمین و زمان میکوبید
قلبم داشت میترکید
یه چادر اوردن کشیدن روش زنگ زدن اینور اونور تا اینکه یه دکتر پیدا کردن و اومد گواهی فوت و امضا کرد و ماشین هم اومد جنازه رو برد
چند روز کلا تو خونمون مراسم عزاداری بود و مژگان تمام مدت بیمارستان بود
عمه هام و عموهام مراسمات و برگزار کردن نه من حال روحی خوبی داشتم نه بابا
نمیدونستم قراره چی پیش بیاد بعد این
لیلای بیچاره به قدری غریب بود و غریبانه هم رفت که کسی براش حتی مراسم هم نگرفت
دو هفته بعد مژگان از بیمارستان مرخص شد و اومد خونه
لبش و چونش شدیدا تخریب شده بود و وقت عمل داده بودن
از اینکه به صورت و دستهاش نگاه کنم اکراه داشتم
دلم براش میسوخت
چند روز اول انگارتو شوک بود حالیش نبود
کم کم شروع کرد سراغ پریناز و گرفتن
پروانه بدتر از خودش شده بود
داد میزد سرش اجازه نمیداد حرف بزنه
تا میخواست گریه کنه نمیزاشت میگفت بس کنید اعصابم خراب شد مردن که مردن
گناه من چیه که باید این وضعیت و تحمل کنم
هر روز با بابا و مژگان جنگ داشتن
سعی میکردم کارهای خونه رو بکنم و کم و کسری نباشه
نتونستم دیگه پیش دانشگاهی برم
هر روز باید جلوی جنگ و دعوای پروانه و مژگان و میگرفتم
پروانه خیلی بی بند و بار شده بود
جلوی مژگان مینشست و زنگ میزد به این و اون و کلی باهاشون مسخره بازی در میاورد
دقیقا همه اون تهمتهایی که به من میزد و پروانه علنا جلوش انجام میداد
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
🌹مهرناز🌹۱۱۸
بابا بخاطر شرایط پیش اومده خودشو مشغول کار کرده بود و شبها فقط می اومد برای خواب
مژگان عصبی تر شده بود
سیامک هم سر ماه خونه رو خالی کرد و رفت
پروانه هر روز بیشتر اذیت میکرد و سر چیزهای مزخرف دعوا راه مینداخت و بدو بیراه میگفت بهم
مژگان وقت عملش رسید
دوهفته بیمارستان بستری شد و کسی جز من نبود که بهش برسه
مجبور شدم برم پیشش بمونم
مژگان همچنان رفتارش باهام خوب نبود و بدتر هم میشد
بعد دو هفته که برگشتیم خونه
همه جا بهم ریخته بود و معلوم بود پروانه تو نبود ما مهمونی گرفته بود
مژگان حال نداشت و بردیمش اتاق
پروانه اومد کنار در اتاق و نگاهی کرد بهش و گفت
چقد تو سخت جونی
چرا نمیمیری
اشک تو چشای مژگان جمع شد
نگاهی بهم کرد و گفت برو دیگه برا چی اینجا وایسادی
خودشم میدونست اینا تاوان چیه
خواستم برم بالا که پروانه دستمو کشید و گفت
نمیخوای بری پی زندگیت
فکر میکنی این زن برات چیکار میخواد بکنه
انگار تلنگری بهم زده باشه
ارسال فقط با لینک
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده یلدایی
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخوای ژله هات درست در بیاد این کلیپ رو حتما ببین
#هنرکدبانو|عضوشوید 👇
https://eitaa.com/honarekadbanou/20
°•🍃🌸🍃•°