🥺میگفت شبها با حوله داشتم رو دست انداختن خمیر رو تمرین میکردم ، تا اینکه از نیمه شب گذشته بود که مامانم من رو در حال تمرین دید
😳مامانم گفت مادر چیکار میکنی ، گفتم هیچی... گفت اینقدر این کار رو تکرار و تکرار میکردم ، از هر لحظه ای که گیر می آوردم برای تمرین استفاده میکردم ...
🤨خیلی طولانی شد...بقیش بمونه برای جلسه های بعدی که بگم داستان اون دوجلسه وداستان لیسانسه ی ما طی چه روندی به اینجا رسید ...
ادامه دارد ....☺️
#قسمت_اول
#شب_نامه ۱