eitaa logo
هنرکده بانوان هنرمند
5.5هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
18 فایل
استفاده از مطالب کانال بدون #لینک مجاز نیست❎❎ دو کانال دیگر ما👇👇 💞 @zendegiasheghane_ma ❤️ @asheghanehalal ❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
: توکل و اعتماد به خدا با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله ✍️ توحید را باید از کودکان آموخت! آنقدر حول ریسمانی بنام « مادر » موحّدند، که اگر در کنارش باشند و هیچ مخلوق دیگری نباشد، تنهایی اسیرشان نمی‌کند! می‌نشینند گوشه‌ای از خانه، همانجا که امتداد نگاهشان، به سایه‌ی مستحکم مادر گره می‌خورد، و فقط همین‌جاست که دیگر برای اجرای بزرگترین نقشه‌های دنیایشان، آماده‌اند! هرجا گره‌ای به کارشان می‌اُفتد، نه می‌ترسند و نه جا می‌زنند؛ رو می‌کنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را ، با یقین بدو می‌سپارند. یقین به اینکه؛ مادر هست و من برای ادامه‌ی راه، تنها نیستم. √ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا ! عَبْدی که آموخته، فقط همان گوشه ای از دنیا را برای بازی انتخاب کند؛ که امتداد نگاهش، سایه‌ی مستحکم خدا را ببیند، هرگز در هیاهوی بازیهای دنیا گم نخواهد شد. دورترها، خطرناکند! و او تا دایره‌ای می‌تواند، به دنیا مشغول شود؛ که چشمانش از دیدنِ حضور دائمی خدا، عاجز نشوند! آنوقت زیر سلطنتِ نگاه چنین خدایی، نه هرگز هراسی به دلش می‌اُفتد و نه از گشودنِ گره‌های مداومی که به کارش می‌اُفتند ناتوان می‌شود! هرجا به بن‌بستی رسید، چشمانش می‌دود دنبال سایه‌ی مستدامِ خدا که بر وجودش حاکمیت می‌کند و با نگاهی عجزآلود که بوی یقین مید‌هد، باقیِ کار را به خدایی می‌سپارد که آسان کننده‌ی امور است! نه ترسی او را می‌دَرَد، و نه تنهایی احاطه‌اش میکند! دارایی او خدای بالا بلندی است که در انتهای هر راه بندانی برای گشودن جاده‌ای نو، ایستاده به شرط آنکه آنقدر دور نشده باشد که دیگر نبیندش. @ostad_shojae | montazer.ir
: امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. ✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود! نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام. یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی. • کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش! بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار! میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد. نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی! • حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط. آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند. لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد. • رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم. با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم. تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد. به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!) پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند! و ما هم امروز .... قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز! می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم. • فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود. • گفت : «حبّ الامام، حبّ الله » گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است. با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت. و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم! این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار. • آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند. @ostad_shojae