#داستان_تندخوان_شدن_من
#بخش_هفتم
سال بعدش سر دغدغه ها و سوالات ذهنی
که اذیتم میکرد وارد رشته فلسفه شدم ،
البته دو دل بودم که این رشته رو تو حوزه
بخونم یا تو دانشگاه ، برای هر دو اقدام کردم
هم برای کنکور ارشد و هم مرکز تخصصی
اسلامی که تو قم بود ، خدا رو شکر تونستم
به راحتی تو کنکور رتبه بیارم و قبول بشم
اما بنا به دلایلی که خودش ی داستانه ، دور
دانشگاه رو خط کشیدم و وارد مرکز تخصصی
شدم و شروع کردم به درس و بحث فلسفی
تو ،ی فضای جدید !
بعد از حدود دو سال (اواخر سال ۹۹ ) تصمیم
گرفتم وارد رشته روانشناسی بشم و این رشته
رو توی دانشگاه بخونم و خیلی هم مصمم
بودم ، با وجود مخالفت هایی که میشد و راه
سختی که داشتم ، شروع کردم به خوندن و
آماده شدن برای کنکور ۱۴۰۰ و وارد شدن تو
ی مسیر سخت و دشوار ❗️
کمتر از ۴ ماه فرصت داشتم تا ۱۲ تا کتاب
بزرگ و قطور با کلی مفاهیم تئوری و زبان
انگلیسی رو بخونم ، هدفم هم فقط و فقط
دانشگاه دولتی بود اون هم شهر نزدیک مثل
تهران با کاشان یا اراک بود چون نه زمان
رفتن به شهر دور رو داشتم و نه شرایط زندگی
شخصی ام این اجازه رو بهم میداد،
برای این هدف هم حتما باید رتبم زیر
۵۰۰ میشد تا بتونم ی دانشگاه دولتی
تو شهر نزدیک قبول بشم ، و این کار
سختی بود ، البته سخت نه برای کسی که
رشته لیسانس اش روانشناسی بوده و ۴
سال هم روانشناسی خونده بلکه برای
منی که کوچکترین آشنایی با مفاهیم و کتاب هانظریات سخت و تخصصی مثل مباحث
فیزیولوژی ، آسیب شناسی روانی ، روانشناسی عمومی و... نداشتم و زبان انگلیسی ام هم به معنای واقعی کلمه صفر صفر بود ❗️
ادامه دارد....