eitaa logo
حوزه بسیج دانش آموزی کوثر شهرستان تکاب
587 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸 🌸حدیث شریف کساءبصورت شعر🌸 این حدیث آمدز الرسول روزی آمدخانه ما گفت باحالی شبیه التجاء ضعف دارم جان بابادخترم پهن کن باباعبایی برسرم آن عبایی راکه دارم ازیمن آن عبابرمن بکش ای ممتحن گفتمش بابابلادور ازشما درپناه مهروالطاف خدا من کشیدم آن عبابرروی او یک نظر کردم به ماه روی او صورتی زیباترازقرص قمر روشن وزیبانکوترازسحر ساعتی بگذشت وآمد گفت ای مادرسلام وصددعا گفتمش مادرسلامم برشما نورچشمم ای عزیزباوفا گفت مادرخانه داردعطرگل هست بوی جدماختم رسل گفتمش ای نورچشمم بوی او آمده درخانه باگیسوی او رفت نزدحضرت خاتم گفت باباجان فدایت جان وتن گفت باباصدسلام وصددرود برشما ای خاتم رب ودود بااجازه رفت درتحت کساء درکنار شد بعدازآن آمد وباسلام گفت بوی جدم آیدبرمشام گفتمش ای نورچشمانم ای عزیز ای نورعین جدتان درخانه درزیرکساء آمده امروزشدمهمان ما بااجازه رفت درزیرکساء درکنارمصطفی شدباحیا بعدازآن آمد گفت جان سلامم برشما بوی یارمهربان آیدهمی گفتم اورایارختمی مرتبت صاحب خُلقِ عظیم ومرتبت آمده مهمان مابابای من آمده مانندجان درجسم وتن رفت نزد وگفت این سوال چیست رمزورازاین وقت ومجال؟ بااجازه رفت درزیرکساء درکنارمصطفی شد بعدازآن رفتم کناراهل خود تابجویم باعزیزان وصل خود ماهمه بودیم درزیرکساء دست خودبرداشت بابابردعا گفت یارب اهلبیتم راببین بهترین خلق خداروی زمین خونشان باخون پاک من قرین جسم وجان دارندازمن بایقین جسمشان راازبدیهادورکن قلبشان راخانه ای ازنورکن لطف کن برخاندانم باکرم تاابدآبادگردان این حرم دشمن آنهامراهم دشمن است پیش چشمم جلوه اهریمن است هر که دردل حُبِّشان داردبه جان میشود محبوب من دردوجهان بانگ حق برخاست ازعرش برین کای ملائک بشنویداین بایقین هر چه رامن آفریدم درجهان این زمین وجمله هفت آسمان کوه ودریارااگرمن ساختم نه فلک رااینچنین پرداختم هرچه زیبائیست درشمس وقمر ظلمتِ شبهاونوردرسحر ساختم اینهابه عشق ساختم بامهراین اهل کساء بانگ زد مَن تَحت الکساء صاحب کرسیُّ ومجدوکبریا بانگ حق برخاست (س) وپدر معدن ایمان وکان هرگوهر وفرزندپاکش هم بنِ علی درکربلا گفت ای رب جلی میروم من نزد و بااجازه نزدمازیرکساء آمدومیخواند،پیغام خدا گفت ای پیغمبرعالی مقام میرساندحق به درگاهت سلام هرچه که درکل عالم خلق شد ازبرای اهل زیردلق شد گفت ازاین خانواده تاابد دورشدناپاکی وهرفعل بد جسم وروح خاندانت پاک شد نامشان برتارک افلاک شد گفت چیست رمزجمع ما چیست مزدراوی این وضع ما گفت هر کس نقل کرداین ماجرا درمیان دوستان هرغمی داردخداشادی کند براسیران بانگ آزادی کند مشکلات جمعشان حل میشود سحردردوغصه باطل میشود گفت مولارستگارانیم ما همچنان گل دربهارانیم ما شیعه بااین نقل میگرددسعید بهتراز این مژدگانی کس ندید 🤲 شفای تمامی مریضها ورفع بلای عظیم کرونا 🤲 بحق پنج تن آل عبا(ع) 🌸
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️ ✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن 🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋 ✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه از شما .... 🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم.... چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد .. یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌 دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم.... 🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ... نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔 دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌 شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم لحظه شماری میکردم واسه اونروز... به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این رو داشتن ... آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود حس غریبی بود سر از پا نمیشناختیم مخصوصا ولی شب رفتنمون به دیدار ... 🦋 دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ... همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو .. ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد‌.... 🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با نشستیم تشریف اوردن نشستن بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد... همه رفتن جز 😓 هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو نرفت... گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو جلو بقیه😭❤️ نرفت تا اینکه ..... ✅ادامه دارد.....
💚قسمت دوم 🦋تا اینکه جلسه تمام شد و رفتیم خونه... از فردای اونروز اخلاقش عوص شد بد اخلاقی میکرد،لج میکرد،مدرسه نرفت همش گریه و گریه و گریه.... که چرا من نرفتم تو بغل آقا 😔 چرا من نرفتم جلو و دست آقا رو ببوسم چرا من محروم شدم😭 🦋منم حرفشو قبول داشتم بدای همین چیزی نمیگفتم فقط غصه میخوردم ک چرا اینطوری شد چند وقتی گذشت و طول کشید تا آروم بشه یه روز تو خونه نشستته بودیم ک تلفن خونه زنگ زد.... +الو بفرمایید: -سلام از دفتر حضرت آقا هستم +بله،چی ؟ -از دفتر حصرت آقا مزاحم شدم با زهرا خانوم کار دارم 😳 🍃باورم نمیشد ،گیج شده بودم ،یعنی چی ... گفتم بله بفرمایید 🍃گفتن گوشی رو بدین به زهرا خانوم حضرت آقا باهاش کاردارن‼️‼️ 🔹من هاج و واج و بهت زده یه نگاه به تلفن یه نگاه به زهرا گفتم باهات کار دارن ،حضرت آقان اشک از چشمام بی اراده جاری بود ،خود‌خودشون😭 ❤️الو جان ،آقاجون سلام ..... با زهرا صحبت کردن و بهش گفتن به زودی به دیدن من میای آماده سفر شو😍 سر از پا نمیشناخت،،اشک شوق تو چشماش حلقه زده بود از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه ..😇 🔹ولی خب کی ،کجا ،چه طوری،برام هنوز باورکردنی نبود‼️ 🍃تا اینکه ..... ✅ادامه دارد....