eitaa logo
🌸دختران حورآسا🌸
31 دنبال‌کننده
184 عکس
45 ویدیو
2 فایل
روبیکا💚👇 https://rubika.ir/horasa_1398 سروش💙👇 sapp.ir/horasa ایتا🧡👇 @horasa1398 اینستاگرام💜👇 @horasa1398 ادمین و مدیر کانال❤👇 @Marveh_1387
مشاهده در ایتا
دانلود
زبونم رو گزیدم تا بلند نخندم به این چشم و ابرو اومدن عطیه.... بحث باهاش فایده نداشت بعضی وقتها واقعامی‌خواست خواهر شوهر بشه و بامزه! بحث رو عوض کردم. - راستی آقا امیرمحمد و نفیسه جون نمیان؟ عطیه پشت چشمی نازک کرد- دلت برای جاری جونت تنگ شده بشینین پشت سر منه یک دونه خواهر شوهر حرف بزنین؟؟ اخم مصنوعی کردم- لوس نشو دیگه ... دلم برای وروجکشون تنگ شده... امیرسام رو خیلی وقته ندیدم شب عاشورا هم که نبودن! پوفی کرد و احساس کردم صورتش درهم شد- دل منم براش تنگ شده ولی اونا هیچ وقت خونه عمو اکبر نمیان! نگاه متعجبم رو دوختم به نگاه ناراحت عطیه- چرا آخه؟ بی فکرو بی‌مقدمه گفت: چون عمو یک غساله! عطیه ناراحت و پشیمون از حرف و بحث پیش اومده با خودش زیر لب چیزی گفت و من به ذهنم فشار آوردم تا بفهمم ربط این نیومدن رو با شغل عمو اکبر! با اینکه خودم تا سر حد مرگ از مرده و غسالخونه ها وحشت داشتم ولی حرمت داشت این شغل برام که وظیفه هر مسلمونی بود ولی همه ما فراری ازش و چه دیدگاه که وظیفه تک تک خودمون هم بود و بالاخره میرسیدیم به جایی که کارمون گره بخوره به یک غسال! به نتیجه نمیرسیدم.. حتی نمیتونستم با خودم فکر کنم که شاید از عمو اکبر دلخور باشن و کدورتی باشه... چون می‌دونستم عمو اکبر حسابی مهمون نواز و مهربونه با یک چهره نورانی که حاصل نمازهای سر وقت و با خضوع و خشوعش، که من چندبار دیده بودم و غبطه خورده بودم که چرا من وقت نماز به جای اینکه همه ذهنم باسه برای خدا یادکارهای نکرده و حاجت های درخواستیم از خدا میافتم! - چطوری عمو جون؟ مامان بابا خوب بودن؟ از فکر بیرون اومدم با لبخند جواب عمو اکبر رو دادم- ممنون سلام ریوندن خدمتتون @horasa1398