eitaa logo
🌸دختران حورآسا🌸
31 دنبال‌کننده
184 عکس
45 ویدیو
2 فایل
روبیکا💚👇 https://rubika.ir/horasa_1398 سروش💙👇 sapp.ir/horasa ایتا🧡👇 @horasa1398 اینستاگرام💜👇 @horasa1398 ادمین و مدیر کانال❤👇 @Marveh_1387
مشاهده در ایتا
دانلود
با لحن خون گرمی گفت: سلامت باشن سلام ما رو هم بهشون برسون فاطمه خانوم‌ سینی چایی رو جلوم گرفت و نتونستم جواب عمو اکبر رو بدم با احترام دستم رو لبه سینی گرفتم- ممنون نمی‌خورم! فاطمه خانوم- چرا مادر تازه دمه بفرمایین - ممنون خیلی هم خوبه راستش من اهل چایی نیستم! فاطمه خانوم- آب جوش برات بیارم دخترم؟ لبخندم پررنگ تر شد به این محبت بی‌غل و غش - نه ممنون متوجه نگاه زیر چشمی امیرعلی شدم و یادم افتهد به هم نزدیک به فاصله چهار انگشت و دلم رفت برای این نزدیکی بدون اخمهاش! - به سلامتی شنیدم دانشگاه هم قبول شدی عمو! نگاهم رو باز چرخوندم سمت عمو اکبر اصلا امشب دلم نمی‌خواست این لبخنو واقعی رو از خودم دور کنم- بله انشالله از بهمن کلاسهام شروع میشه. فاطمه خانوم کنار عمو اکبر و عمه همدم نشست- ان‌شالله به سلامتی... موفق باشی با خجالت لبخند زدم- ممنون عمه هم به لبخند با محبتی زد که عمو اکبر دوباره پرسید- حالا چی قبول شدی محیا خانوم؟ اینبار عمو احمد بابای امیرعلی‌ ، که از بچگی برام عمو احمد بود جواب داد: - ریاضی ... درست میگم بابا؟ چه قدر گرم شدم از این بابا گفتن عمو احمد...‌ حالا دو تا بابا داشتم دختر ها هم که بابایی! لبخندم عمق گرفت و لحنم گرم تر شد- بله درسته. نگاه عمو احمد پر از تحسین روم بود و من معذب و خجالت زده نشسته کمی جابه‌جا شدم و دستم رو تکیه ‌گاه خودم کردم... ولی وقتی حس کردم انگشتر فیروزه‌ ی امیرعلی رو زیر دستم قلبم ریخت... این دومین دفعه ای بود که حس می‌کردم دستهای مردونه اش رو دومین دفعه بد @horasa1398