eitaa logo
هُرم
144 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
342 ویدیو
19 فایل
گاه‌ نوشته‌هایی از حسین فرهانیان @hfarhan اگر دوست دارید ناشناس مطلبی برایم بگذارید🖋 https://harfeto.timefriend.net/17141149934247
مشاهده در ایتا
دانلود
داود هم رفت! با داود توی خانه روزنامه‌نگاران جوان آشنا شدم، وسط اولین همایش نشریات تجربی. یک نشریه داشت به اسم «آروین کاریکاتور» و میز کارش درست کنار میز نشریه ما بود. ما مثل این بساطی‌های نزدیک عید که اجناسشان را گوشه خیابان روی زمین می‌ریختند با جیغ و فریاد برای مجله دست‌نویسمان تبلیغ می‌کردیم، برای فروش دو تا مجله بیشتر به آب و آتش میزدیم! بین ما، احسان رفعتی صدایش از همه بلندتر بود و نشریه فوتبالی‌اش از همه خوش آب و رنگ تر و صد البته فروشش هم از همه بیشتر! اما داود بی‌توجه به همه سروصداهای اطراف یک گوشه نشسته بود و فقط کاغذها را خط خطی می‌کرد. کاریکاتور می‌کشید. دوستی مان اینجور پا گرفت که چون خانه‌هایمان نزدیک هم بود با هم از خیابان جم تا میدان هفت تیر پیاده می‌رفتیم و از آنجا سوار اتوبوس شرکت واحد می‌شدیم و تا ایستگاه آخر از رویاهایمان می‌گفتیم. داود دوست داشت یک کاریکاتوریست معروف شود و من دوست داشتم سردبیر یک روزنامه معروف شوم! این وجه اشتراک معروفیت باعث شد که توی اولین کار مشترک با چندتا جوان دیگر اولین «کتاب فصل کاریکاتور» را چاپ کنیم، کتابی که زحمت گرداوری اش روی دوش داود بود و قرار بود هر سال آخرین اخبار و اطلاعات و وقایع کاریکاتور ایران و جهان را در خودش جای بدهد که متاسفانه هیچ وقت به جلد دوم نرسید! روزگار مثل سیب سرخی چرخ خورد و زندگی راه ما را از هم جدا کرد و هر کداممان رفتیم دنبال آرزویمان توی یکی از نشریات آن روز! داود با آن روحیه انتقادی‌اش رفت سمت نشریات زنجیره‌ای اصلاحاتی و من پرت شدم وسط روزنامه کیهان و هفته‌نامه ایران جوان، درست رو به روی هم! داود حتی به خاطر کاریکاتورهایش مدتی را هم رفت زندان! سالها گذشت، نه داود و نه من هیچ‌کدام به آرزویمان نرسیدیم. داود کاریکاتوریست شد اما نه آن کاریکاتوریست معروفی که دوست داشت، من هم بالاخره سردبیر شدم اما نه سردبیر یک نشریه معروف! امروز سوت پایان زندگی داود احمدی مونس به صدا درآمد. با تمام تفاوتهای مذهبی و اعتقادی دلم برای آن جوان ساکت ترکه‌ای تنگ می‌شود. امشب برای داود دعا کنیم...
الهی... اِرْحَمْ فی هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتی خدایا... رحم کن در این دنیا به تنهایی ام!
هدایت شده از |بهارنارنج|
🪴 چشم‌هایش؛ ۴۱ سال بعد. همّتـــــــم بدرقه راه کن ای طایرِ قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ۱۷/اسفند/۱۴۰۳ 🔰 @baahaarnaranj ‌‌‌
"ملاک رسیدن به درجات بالایِ شهادت برایِ یک شهیـد ، تحمل کردنِ مظلومیت است.." این را همان فرمانده‌ لشکری ‌می‌گفت که پیکرش را در خط اول نبرد ، بعد از سه روز مفقود بودن در اوجِ مظلومیت از رویِ بادگیر، چراغ‌ قوه و زیر پیراهنش شناسایی کردند...! 💠 @bank_aks
16.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: همت، همت شما  و ما و همه ی ایران من دیدمش در این جزیره‌ی مجنون فرمانده‌ی 50 نفر آدم شده بود. فرمانده‌ی یک لشکر بود. در جنگ پیوسته، یک لشکر متلاشی شده بود. او فرمانده 50 نفر بود. به او حمله کردند. به من گفت می توانی 20 نفر نیرو به من قرض بدهی؟ فرمانده گردانی دم سنگر ایستاده بود، شهید میر افضلی، به او گفتم برو به همت یک گروهان کمک کن. همت ترک او نشست و رفت در این مسیر شهید شد. چند ساعت که روی زمین افتاده بود، کسی نمی‌دانست این همت است. نه درجه‌ای بود. نه نشانی بود. نه جایزه‌ای بود. نه مدالی بود. نه لوح تقدیری بود. چی بگویم واقعا از این حادثه عجیب دفاع مقدس؟!
هدایت شده از گاه نوشته‌هایم
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهرانی‌ها را به نام یک بزرگراه می‌شناسند، یک بزرگراه غرب به شرق و بالعکس؛ و اگر توفیق رفیقت شود تا را دقیقتر بشناسی، یکی از راه‌رونده‌های بزرگراه زمین به آسمان را شناخته‌ای. @gahnevis
یا لطیف از مدرسه برگشت در حالیکه یک آب نبات چوبی دستش گرفته بود کمی نشست و نگاهش کرد و بعد بغضش ترکید.. (مامان تو مدرسه آب نبات چوبی دادن و همه خوردن! بوی خوبی میداد،برای بعضیا بوی توت فرنگی میداد،بعضیهاشون بوی پرتقال و ...منم دلم میخواد بخورمش،اما روزه ام,بنظرت چکار کنم مامان؟) همین جمله کافی بود تا برای من مادر چالش بزرگی درست بشه! بهش گفتم خودت چی فکر میکنی؟ گفت:( صبر میکنم تا افطار) جمله فاطمه ده ساله من وسعتی داشت برایم در حد اقیانوس.. سپاس خداوند لطیفی که تو را به من هدیه داد و به من آموخت ،برای آب نبات چوبی های بی ارزش زندگیم،ارزشمند ترین گوهر ها را فدا نکنم وَلَا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹۵﴾ (النحل۹۵) و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد زيرا آنچه نزد خداست اگر بدانيد همان براى شما بهتر است (۹۵)
هدایت شده از هُبوط | فاطمه سعادت
اباعبدالله یعنی پدر بندگان خدا. . . یعنی آنقدر درس بندگی خوانده و امتحان پس داده که لقب پدر بندگان را به او داده‌اند... یعنی خوب بلد است بندگی کند. . . یعنی هم استاد از او راضی است، هم او از قضا و قدرهای عجیب و غریب استاد! یعنی خوب بلد است با استاد حرف بزند. چم و خم و قلق استاد را یاد گرفته است! یعنی استاد مدال ِشاگرد ممتاز را محکم فشار داده روی سینه‌اش! یعنی اگر حرفی بزند، مستقیم و بی‌واسطه می‌رسد به گوش استاد. . . یعنی اگر بخواهد، می‌شود! اباعبدالله بی‌نهایت توصیف توی خودش جا داده. . . . . . . آقای اباعبدالله می‌شود برای بنده شدن ِما زیاد دعا کنی؟! @hobut68
هدایت شده از بی نام
. حسین جان چقدر اسم قشنگت گریه داره... .
همیشه که نباید گرفت 😉 بیاد عیدی بدید برای میلاد امام حسن جانمان! 🌱
هُرم
همیشه که نباید #عیدی گرفت 😉 بیاد عیدی بدید برای میلاد امام حسن جانمان! 🌱
وقتی ایران کتاب صدایت را می‌شنود و برایت هدیه می‌فرستد! 😊