1.23M
#قافخوانی؛ قسمت ۱۲
صفحات ۶۹ و ۷۰ و ۷۱
🔷 وحوش . [ وُ] (ع اِ) ج ِ وحش ، و وحش ج ِ وحشی است. (السامی فی الاسامی) جانوران صحرایی. (غیاث اللغات)
🔷 سباع. [س ِ] (ع اِ) درندگان مثل گرگ و شیر. (غیاث). ج ِ سَبُع. ددان. ددگان. درندگان
(زحمت یافتن معانی واژگان هم کمافیالسابق با آقای صاحبدلِ عزیز است.)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#الهی
کلمات و کلامت که اینقدر
شیرین و دلنشینند،
خودت چونی؟...
سحر یازدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
616.3K
#قافخوانی؛ قسمت ۱۳
صفحات ۷۲ و ۷۳ و ۷۴
🔷 وَرَقَة بن نَوْفَل پسرعموی حضرت خدیجه(س) و بشارتدهنده نبوت پیامبر اسلام(ص) در آغاز بعثت بود. او را در زمان جاهلیت از دانایان عرب و مخالف شرک و بتپرستی دانستهاند که برای بهدست آوردن دین حقیقی به شام رفت و دین مسیحیت را برگزید.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
آدمی که زه و زاد او زن است، کوتهروزگار است و در زحمت.
چونان گُل بشکفد و به بار آید، و از شاخه جدا شود: چونان سایه گریز است، و نپاید...
#کتاب_ایوب
باب چهاردهم
صفحهٔ ۷۳
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#الهی
به سوی تو آمدم!
به حق خودت، مرا به من برمگردان...
و أنّ #راحل الیک قریب المسافه...
سحر دوازدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از چی کتاب
🔰چی کتاب برگزار میکند
👥️دورهمی مجازی به میزبانی چیکتاب
⌚️ زمان: دوشنبه ۱۴ فروردینماه ساعت ۲۴
📥جهت شرکت در دورهمی عدد ۳ را به شماره ۱۰۰۰۶۵۳۴ پیامک کنید.
📚 @cheeketab
📚 @cheeketab
[ هُرنو ]
🔰چی کتاب برگزار میکند 👥️دورهمی مجازی به میزبانی چیکتاب ⌚️ زمان: دوشنبه ۱۴ فروردینماه ساعت ۲۴ 📥جه
.
امروز تولد نادر ابراهیمی است.
اگر هنوز پیش ما بود، لابد الان هشتادوهفت سالگیاش را کنار همسرش-خانم منصوری-در همان خانه امیرآباد با یک کیک خانگی که زحمت پختش را احتمالا یکی از سه دخترش کشیده بودند، در حال گرفتن بود! چه بسا مشغول نوشتن رمانی مربوط به حال و روز این روزهایمان؛
حالا که نیست و خدا رحمتش کند...
امشب قرار است از نادر و کتابهایش بگوییم.
قدمتان سر چشم.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
برای من، منی که از وقتی یادش میآید، صبحِ چهارده فروردین را باید در مدرسه میگذرانده، سیزدهبهدر و فردایش روزِ دربهدری بوده است. چه زمانی که دانشآموز بودم چه این سالها که معلمم، چهاردهمین روز سال، نچسب و پُرخمیازه و بیریخت است. به قول سیمین انگار با جاروی خیس پشت آدم را نوازش میکنند.
امروز اما فرق داشت. (بین این دو خط منحنی بگویم که این فروردین هر روزش فرق دارد!). از چند معصوم به طرق مختلف روایتهایی داریم شبیه تَهادَوا تحابّوا که هدیه بدهید تا محبت بینتان زیاد شود. محمدامین برایم از مشهد تسبیح آورد. محمدحسین مهر تربتِ نُقلی. محمدامین یک تکهسنگ از کنار یک معدن در تفت، شهری پدریاش برایم آورد. (خوشحال شدم که دیوانهای مثل خودم در بین هشتادیها هم وجود دارد که با خودش سنگ و کلوخ به یادگاری و سوغات همراه کند).
اما تیر آخر را آقای جوانشیر، مسئول روابط عمومی مدرسه به من زد. صدایم کرد که بیا پستچی برایت بسته آورده. رفتم. پاکت، علامت و اسم یکی از سایتهای فروش کتاب را داشت. با خودم گفتم یعنی انقدر در سایتها و کتابفروشیها قِل خوردهام که یادم نمیآید چه زمانی سفارش دادهام؟! گفتم لابد یادم رفته است دیگر!
از دفتر تا اتاقم نزدیک ۷۰ثانیه طول میکشد. طاقت نیاوردم که به اتاقم برسم و بعد بسته را باز کنم. همان وسط حیاط بازش کردم. پاهایم قفل کرد. یادم آمد که روزهای پیش، جایی گفته بودم که این دو کتاب را دوست دارم هدیه بگیرم. و خدا شاهد است که حتا با بدجنسی هم نگفته بودم. کاملا شوخی بود. ته دلم هم نبود که اینجوری بگویم تا یکی به خودش بگیرد و صاحب دو کتاب جدید بشوم.
من یک نظریهای دارم که اسم و فامیلِ آدمها، روی خلق و خو و منش آنها، تاثیر مستقیم دارد.
حالا فرض کنید کسی، نام خانوادگیاش، صاحبدل باشد. با فرضیهٔ من، این آدم و دلش، رابطهٔ خاصی خواهند داشت.
و خب، دلِ بعضی آدمها بزرگ است...
آقای صاحبدل، در آن گروه بود و این دو کتاب را به عنوان تیر آخرِ چهاردهم فروردین به سمت من انداخت.
ما دو نفر، تا به حال همدیگر را ندیدهایم؛ ولی دیدهایم. کمتر از یکسال است که همدیگر را میشناسیم؛ ولی سالهاست.
امروز، بیستوهفتِ اسفندترین چهاردهِ فروردین بود.
خداروشکر...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف