#عباس_معروفی (که خدا رحمتش کند)، در کتاب #تماما_مخصوص اش، میگوید:
«تاریخ مثل یک صفحهٔ کاغذ است که ما روی پهنهاش زندگی میکنیم و درد میکشیم، دردی به پهنای کاغذ. وقتی گذشتیم در پروندهٔ تاریخ به شکل خطی دیده میشویم، همان خط لبهٔ کاغذ.
گاهی هم اصلا دیده نمیشویم.»
همین :)
یاد این غزل #حسین_صفا میافتم که مطلعش این بود:
اگر کسی شب سرما به ابرها زد و گم شد، مرا به یاد بیارید...
آقاچاوشی هم صوتیاش کرده است.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف