تو این دنیا، یه آدم هست که دنیاشو تو میبینه
کسی که پای هفتسینت، یه عمره #سیب میچینه...
تو هم درگیر تشویشی، مثِ حالی که من دارم
برای دیدنت امشب، تموم سال بیدارم.
تا آخر عمرم، یکی دو روز آخر اسفند، من همان جوانکِ بیستویک سالهٔ پشتِ دوربینِ جشن نوروزِ داخل آتلیهٔ راهروی بالای دانشکده هستم. تا آخر عمرم، روزهای انتهایی اسفند غبارآلود، مشوش، متحیر، دیوانه و شکنندهام. تا آخر عمرم روزهای انتهایی اسفند، در ذهنم، با پلیر موبایلم، با ضبط ماشین یا با هر پخشکنندهٔ دیگری که بتوانم، تِرَک #تو_نزدیکی را پخش میکنم و دوباره بیستویک ساله میشوم. دلم میخواهد دوباره محسن، همانطور که زانوهایش را بالا کشیده، بزند روی شانهٔ محمد و بگوید: «آقا اسدی! بخون برامون دیگه» و محمد بخواند که: «تو نزدیکی که ماهیا، به سمت خونه برگشتن، به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن...»
دلم میخواهد بهنام دوباره تارش را از خوابگاه بیاورد و با سرِ ناخنش، زخمه بزند به دلم...
روزهای آخر اسفند، بهترین روزهای خدا است. بیشک، بهترین.
#یه_حسی_تو_دلم_میگه_تو_نزدیکی_به_این_خونه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف