این روزها، یک عکس از محمدرضای جوان آراسته را خیلی دیدیم.
بالای سر یکی از شاگردانش، رو به قبله ایستاده...
من همان روز بود که دیدم این مرد چقدر دل بزرگی دارد.
چه قبلتر در قامت شاگردی او و چه این روزها (به واسطهٔ مدام) در قامت همکاری، در کنار ارادتی که به او داشتهام، اختلافاتی هم طبیعتاً دارم. گاهی دعوا میکنیم، حرصش میدهم، کلافهاش میکنم و اذیتش میکنم.
من آدمی نیستم که راحت بتوانم زیر پرچم کسی بروم و قبولش کنم. خصوصا اینکه اختلاف سن چندانی هم نداشته باشیم.
اما همین بزرگدلیِ این آدم است که منِ غیراهلی تا حد خوبی رام میشوم.
یکشنبه که تشییع میثاق رحمانی بود، قرار بود عباسش به دنیا بیاید. ولی پرشیای سفیدش را استارت زد و از قم آمد تهران و به فرزند معنویاش نماز خواند، تلقین خواند، انگشت درون خاکش برد، فاتحه داد و یک قاب سینمایی برای ما بست.
ولی من این قاب را بیشتر دوست دارم. اینجا هم رو به قبله است. یک جهتگیری درست. تا وقتی این آدم رو به قبله ایستاده، من پشتش هستم.
.
خلاصه اینکه تولد #عباس_جوان_آراسته، مبارک خودش و همهٔ ما. 😍🎉
عکس: یک غروب در یکی از نادرترین مساجد ایران.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف