حالا دیگر یک ماهی میشود که یحیای ترابی و ماجرایش را کنار گذاشتهام.
بهمن ۱۴۰۰ تمامش کردم. مدتی طولانی در پیچوخمِ تغییرات مدیریتی نشر معطل شد. تابستان رفتم دفتر ناشر و با مدیر جدید صحبت کردم و قرارداد را فسخ کردیم. با دو ناشر دیگر، صحبتهای ابتدایی را انجام دادم. میخواستم بازنویسی کنم. قرار شد زودتر برسانم که بتوانم نسخهٔ چاپشدهٔ اولین رمانم را در نمایشگاه سال آینده در دست بگیرم.
دو سه ماهی مشغول بازبینی و ویرایش شدم.
اما هر چه جلوتر رفتم، دیدم این، آن رمانی نیست که دلم بخواهد بابتش کاغذ مصرف شود. عمر خوانندگان چه؟
در بهترین حالت، برای دوسال پیشِ من خوب بوده. اما با خوبِ الآنم فاصله دارد.
اگر بخواهم روزی از یحیا و شهر ترابِ یزد و میرکای مازندران بنویسم، باید دوباره و کاملا از نو به آفریدنش بپردازم.
حالا دیگر یک ماهی میشود که یحیای ترابی و ماجرایش را کنار گذاشتهام. باید سراغ ماجرای جدیدم بروم.
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشق توایم؛ همین است #ماجرا...
#تبارک_الله_از_این_فتنهها_که_در_سر_ماست
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف