میخواستم مثل داستایوسکی فکر و حس کنم. میخواستم بنویسم.
یک هفته قبل از اینکه از شهر بروم، ارتش برای آمادگی جسمانی من را به ساکرامنتو فرا خواند. از #رفتن خوشحال بودم. کسی به غیر از من میتوانست برایم تصمیم گیری کند. ارتش قبولم نکرد. آسم داشتم. التهاب نای. گفتم: «چیزی نیست همیشه بوده.» گفت: «برو پیش دکترت.» اطلاعات لازم را توی کتابهای عمومی از کتابی پزشکی به دست آوردم. آسم کُشنده بود. امکانش بود. خب باشد! داستایوسکی صرع داشت. من آسم.
آدم برای اینکه خوب بنویسد، باید یک بیماری وخیم داشته باشد. این تنها راه کنار آمدن با #مرگ بود.
از کتاب #رگ_و_ریشه
با قلم دوستِ نادیدهٔ عزیزم، عالیجناب #جان_فانته که تصویرش را ملاحظه میکنید.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف