[ هُرنو ]
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... #رزق دهم ✋ از شما دعوت میک
شدیم ۱۱۴ نفر.
میفرستید توی کانالهاتون دیگه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیستودومین کتاب صفرسه
#هفت_روایت_خصوصی
#حبیبه_جعفریان
#نشر_سپیدهباوران
#چند_از_چند
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بیستوسومین کتاب صفرسه
#دروازه_مردگان
#چاه_تاریکی
#حمیدرضا_شاهآبادی
#نشر_افق
#چند_از_چند
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... #رزق دهم ✋ از شما دعوت میک
۱۳۵ تا صندلی از قطار ۲۵۰نفرهمون تکمیل شد.
۱۱۵ نفر دیگه بلیط بگیرن، قطار راه میافته.
علیعلی بگید...
[ هُرنو ]
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... #رزق دهم ✋ از شما دعوت میک
خیلی از ماها یا اجارهنشینیم، یا تجربهٔ اجارهنشینی رو داریم.
ولی بعید میدونم هیچکدوممون، تجربهٔ مستأجر بودن با یه خونوادهٔ دیگه رو داشته باشیم.
اونم توی خونهای که کمترین امکانات مثل حموم رو هم نداره.
طی چهار ماه و با ماهی ۱۰۰هزارتومن، قراره یه مادر و دختر یتیم، برن سر خونهٔ خودشون.
قبول دارید نباید فرصت رو از دست داد؟
خاطرهای از کودکی و کتابخانهام...
از کتاب این روزهایم
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خونه و محل کارمون، یه سر بریم روستای کوسه.
روستایی که فاصلهاش تا عشقآباد ترکمنستان و شیروانی که مرکز شهرستان خودشه، به یک اندازه است.
قراره تا پیش از شروع زمستان امسال، یک مادر و دختر یتیم، وارد خونهٔ خودشون بشن.
کمتر از ۷۰ تا صندلی از قطار ۲۵۰نفرهٔ رزق دهم باقی مونده.
این ۷۰تا صندلی که تکمیل میشه.
مهم اینه شما فرصت رو از دست ندید...
چهار ماه، ماهی صدهزارتومن.
با صدهزارتومنهای ما، یه اتفاق شکل میگیره. خودتون رو در معرض این نسیم قرار بدید...
لینک ثبتنام در رزق دهم 👇
https://survey.porsline.ir/s/f0Xc7rmJ
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
Telk Qadeya (320).mp3
14.71M
تنها قطعهای که شایستگی موسیقیِ متن بودن برای این روزهایمان را دارد...
كيف أنامَ قريرَ العينِ؟
وأضع سدادة أذنين
والعيلة المدفونة ف بيتها
ممنوع حد يخش يغيتها
مش فارقة العالم يتكلم
موت حر و ماتعيشٌ مسلّم
چگونه آسوده بخوابم؟
و گوشهایم را بپوشانم
درحالی که خانوادهای زیر آوار خانهاش دفن شده
و به امان خدا رها شدهاند
مهم نیست اگر کل عالم به صدا دربیاید
آزاد بمیر و در ذلت زندگی نکن...
#تلک_القضیة
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... #رزق دهم ✋ از شما دعوت میک
۱۶ نفر دیگه بلیط بگیرند، راه میافتیم سمت روستای کوسه.
در حق دوستانتون رفاقت رو تموم کنید و صداشون کنید که از قطار جا نمونن...
امروز، چک اول را محمدحسن شهسواری زد، دومی را نسیم مرعشی و بعدی را ابراهیم دمشناس و دوباره از اول.
این روزها چشیدنِ سیلیِ ندانستنهایم، دلچسب است.
ترسناک هم هست.
چیزهای دیگری هم هست...
کوشیدم خود را از مرکز توجه خارج کنم، چون مشخصاً بــه خـاطـر مــراد نمیخواستم خطر گیرافتادن در یک درگیری بزرگ را به جان بخرم و نیز با
در نظر گرفتن این نکته که اسرائیلیها و امریکاییها از قانون نیوتن برداشت خاص خود را دارند: «هر کنشی واکنشی دارد در همه جهات و صدبرابر شدیدتر». آنها این قانون را در همه جنگهایشان علیه ما به کار بسته اند، از پاکسازی قومی سال ۱۹۴۸ گرفته تا اشغالی که از ۱۹۶۷ شروع شده است و نیز جنگی که امروز برای فقیر کردن ما آغاز کردهاند.
📚 #چیزی_برای_از_دست_دادن_ندارید_جز_جان_هایتان
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مجلهٔ مدام
اولین شمارهٔ مدام (#کتابِ مدام)، در انبار مدام ناموجود شد!
و راستش را بخواهید، خوشحالیم که از ابتدای راه، استقبال از مدام چشمگیر بود.
خدا را شکر...
و یادمان نرفته است که به قول آقای سردبیر، #ما_با_شما_مدامیم ✌️
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
[ هُرنو ]
اولین شمارهٔ مدام (#کتابِ مدام)، در انبار مدام ناموجود شد! و راستش را بخواهید، خوشحالیم که از ابتدای
از گوشهای در شهرک اکباتان تهران تا انبار مدام در قم، #ذوق!
گفت: کجای ونک میرفتی؟
گفتم: بالای برج نگار.
گفت: به خودش که نرسیدیم، لااقل به برجش برسیم.
گفتم: حالا شاید به خودشم رسیدی.
گفت: به خودشم برسم، دیگه حس و حال و پولش نیست.
گفتم: مگه زندگی بدون نگار میشه آخه؟
گفت: نه والا...
چیزی نگفتم.
گفت: الآنمو نگاه نکن. آقایی بودم واسه خودم. زندگی نخواد کسی پایین بیاد از جاش.
گفتم: ایشالا کار و نگار با هم جور بشه برات.
خندید...
#پشتموتوری
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مجلهٔ مدام
بخش ابتدایی داستان «هجده، صفر هشت»
نوشتهٔ #مصطفا_جواهری
#خیال_مدام
شوری دلبههمزن خون ته حلقم را چنگ میاندازد. میدوم. هیکل صد و چهار کیلوییام را از دست صاحب کتابفروشی بالای میدان پالیزی فراری میدهم. من دزدم؛ دزد کتاب. حلقم خونمزه شده؛ مثل عصر همان سهشنبهای که با پریزاد پیادهروِ ولیعصر را گرفتیم و از محمودیه تا جلوِ رمپ ورودی پردیس ملت دویدیم. روی صندلی مخمل قرمز سالن دو که خودم را انداختم، تازه سرفههایم شروع شد. گفتم: «حلقم طعم خون میده.»
سرش را از زیر شال گلبهی تکانی داد و گفت: «واسه چی؟»
با ناخنِ انگشت اشاره، گوشۀ پوست ورآمدۀ شستم را کندم و گفتم: «از بچگی همینه. وقتی زیادی میدووم حلقم خونی میشه.»
مقنعۀ سیاه را از زیر شال گلبهی کشید بیرون و چپاند داخل کولۀ بنفش. گفت: «خونمزه میشه پس.» دستی به فرفریِ ولوشدۀ روی پیشانی کشید و پرسید: «اسم فیلم چی بود؟»
گفتم: «رخ دیوانه.»
#مدامخوانی
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
[ هُرنو ]
اگه داستان «هجده، صفر هشت» رو در مدام خوندید، خوشحال میشم که نظرتون رو بدونم. 👇
https://survey.porsline.ir/s/UqLG851H
اگه هم نخوندید هنوز، بخونید دیگه خب :)