eitaa logo
[ هُرنو ]
916 دنبال‌کننده
867 عکس
55 ویدیو
118 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سفره آسمانی
۱۴ مهر ۱۴۰۳
[ هُرنو ]
اول اینکه کانال سفرهٔ آسمانی رو دریابید. از رفقای کاردرست هستند. دوم هم اینکه این حرکت آخرشون، فکرشده و درست بود.
۱۴ مهر ۱۴۰۳
هرات؛ مشهد؛ لندن ۱. مرد ۲۷سالهٔ افغانستانی. عازم تایباد بود که ناهار فردا را در خانه‌اش در هرات بخورد. کنار همسر و دو دخترش. یکی هفت ساله و دیگری دو ساله. دختر بزرگش را از همسر اولش داشت که طلاق گرفته بودند. پاسپورت و ویزا داشت و به صورت قانونی نه ماه در ایران مشغول کار بود. می‌گفت ایران حق دارد که میخواهد اتباع خارجی غیرقانونی را اخراج کند. هفت سال پیش همراه با صد نفر دیگر به صورت قاچاق عزم ترکیه می‌کنند. نه نفرشان زنده می‌رسند ترکیه. موقع خداحافظی لبخندی تحویلم داد که یادم نخواهد رفت. ۲. مردی میان‌سال، لاغر، گوشوارهٔ گرد کوچک به گوش و ظاهر تیپیکال خلافکارها. از مشهد رسیده بود تهران. شاکی بود که اتوبوس چهارده ساعت مسیر را طول داده. در افق کوروش کار می‌کرد. می‌گفت از هفت صبح تا یازده شب باید کار کنم و یک روز در هفته آف هستم. چند روزی را مرخصی گرفته بود و مشهد رفته بود. عید نوروز هم رفته بود چابهار. یک‌ نفر گفته بوده که با لنج از بندرعباس به چابهار برود. به بندر که رسیده، از ملوان شنیده که هزینهٔ سفر دریایی دوازده میلیون تومان است و به ناچار با چهار بار تاکسی سوار شدن خودش را به چابهار رسانده. از آشنایی خودش با یک دختر در ساحل چابهار هم گفت که چون در کانال خانواده نشسته، نمی‌توانم کاملش را تعریف کنم. موقع خداحافظی دو سوال را دلم می‌خواست بپرسم که رویم نشد. اولی را اینجا هم رویم نمی‌شود بنویسم. دومی این بود: «تو چرا با این ابهت افق کوروش کار می‌کنی مرد؟ کمِ کمش باید سردستهٔ چاقوکش‌های یکی از خیابونای جوادیه باشی.» که خب رویم نشد. ۳. پیرمردی هفتاد ساله که از حوالی انقلاب رفته بود انگلیس. سالی سه ماه می‌آید ایران. یک دختر دارد و یک پسر. گفت تا امسال آمدم جنگ شد. رفتم بلیطم را جابجا کردم که ماندگار نشوم. پنجاه یورو به خانم یا آقای پشت دخل آژانس هواپیمایی رشوه داده بود که یک بلیط برایش جور کند. سه‌شنبه هفته بعد برمی‌گشت. گفت ولی من در انگلیس کلی کتک خوردم. گفتم چرا؟ از کی؟ گفت از مجاهدین. به من می‌گویند مزدور نظام هستی. عکسم را در اینستاگرام پخش کردند و گفتند این ساندیس‌خور است. گفتم چرا؟ گفت چون رای می‌دهم و از کشورم دفاع می‌کنم. گفت لازم باشد باز هم کتک می‌خورم. از من پیرمرد این تنها کاری است که برای وطنم بر‌می‌آید. گفت فامیل‌هایم به قاآنی فحش می‌دهند. می‌گویم بیخود می‌کنید. دارد برای مملکتش زحمت می‌کشد. موقع خداحافظی قبل از اینکه بگوید یاعلی، گفتم خیلی خوش‌تیپی حاج آقا. خوشتیپ بود. ریش قشنگ، کفش کتانی چرم سفید، شلوار جین. پانوشت: از شکارهای امروزم @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
۱۵ مهر ۱۴۰۳
و امیر یوسف را دیدم که برپای‌خاست و هنوز با کلاه و موزه و کمر بود، و پسر را در گرفت و بگریست و کمر باز کرد و بینداخت و عبدوس را گفت که این کودک را به خدای عزوجل سپردم و بعدِ آن به تو. آگوش، همان آغوش است. امشب تصمیم گرفتیم که دلیل نام‌گذاری آگوش را این بپنداریم که در هنگام آگوش، گوش‌های طرفین، کنار همدیگر جای می‌گیرد. قاب از این سینمایی‌تر داریم؟ پانوشت: یکی از شیرینی‌های فراوانِ دوشنبه‌شب‌های با رفقای بهشتیِ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
۱۶ مهر ۱۴۰۳
عکس برای نه سال پیش است. در ساحل رود کوهرنگ از مهدی گرفتم. حالا او دیگر نیست. برای همیشه نیست. و من مات و گیجم. حتی عرضهٔ عزاداری درخور هم ندارم برایش. وا رفته‌ام... منت بر سرم بگذارید و مهدی را به صلوات و فاتحه‌ای بدرقه کنید.
۱۷ مهر ۱۴۰۳
و أنّ الرّاحل الیک قریب المسافه سفرت بخیر رفیق. که از قفس دنیا، خوش‌پریدی. یک بعد از ظهر پاییزی، چندبیتی را در کلاس دانشگاه گفته بودی و برایم فرستادی. یادت هست که؟ در خواب خود هزاران صورت کنم نظاره گه گل گهی رفیقی، گه سنگ و خاک و خاره در بین آن هزاران یک شب تو را بديدم تنها نشسته بودی کردی مرا اشاره از آن شبی که بگذشت گویم تو را نهانی در خواب هم بخوابم تا بينمت دوباره پانوشت: هجدهم مهرماه صفر سه، بدرقه‌ات کردیم... و عکس؟ برای یک سفر خاطره‌انگیز و رحمت خداوند بر خاطرات؛ که آدمی با خاطره زنده است... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
۱۸ مهر ۱۴۰۳
از نصف‌شب دیشب تا امروز دستی به سر‌وروی اتاق کشیدیم. ناچار شدیم مقوای نارنجی پس‌زمینهٔ را از روی دیوار برداریم. و این دو بزرگوار جانشین اوشون شدند. یک تابلوی آبرنگ که عزیزی به ما هدیه داده و نقشهٔ فرهنگ جغرافیای تاریخی شاهنامه که فعلا باهاش کار دارم. فلذا باید فکر جدیدی برای تصاویر بکنم.
۲۰ مهر ۱۴۰۳