eitaa logo
[ هُرنو ]
891 دنبال‌کننده
786 عکس
47 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
ان‌شاءالله می‌خواهیم در سال جدید، این را هم‌خوانی کنیم. یعنی خواندن این سه‌کتاب را موازی و همزمان از اول فروردین آغاز کنیم و تا انتهای سال ادامه‌اش دهیم. سه‌کتاب برای یک‌سال. چند نکته؛ : تنها چیزی که ذره‌ای برایم اهمیت ندارد، تعداد گروه‌مان است. در حال حاضر دو نفر هستیم. و همین دو نفرِ باکیفیت برایم اتفاق دلنشین‌تری‌ست تا جمع پرتعدادِ بی‌کیفیت. : منظورم از کیفیت، هم‌راهی است. قرار است هر سهٔ این کتاب‌ها را بخوانیم. نه آنی که دلمان می‌خواهد. و مستمر و مداوم. یک‌سالِ تمام. : چرا این سه‌کتاب؟ چون کتاب‌هایی است که می‌خواستم در سال جدید بخوانم و از طرفی، جزو آن دسته کتاب‌هایی هستند که ترجیح می‌دهم جرعه‌جرعه بنوشم‌شان، تا لاجرعه! و از طرفی کتابِ مطلوب حقیر می‌تواند که مطلوب شما نباشد. لذا حتما کامل دربارهٔ سه‌کتاب تحقیق کنید که شرمنده‌تان نشوم. : این سه‌کتاب، رمان نیستند. ژانرهای متفاوتی هم دارند. یکی، شبه‌زندگی‌نامه‌ای‌ست دربارهٔ رضاشاه. دیگری، گزیدهٔ سه متن متقدم، کلاسیک و تاریخی دربارهٔ زندگی پیامبر و سومی نامه‌های سیمین و جلال در سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۴. : اگر تمایل به حضور در جمع هم‌خوانی سه‌کتاب دارید، نیاز به پرداخت هزینه‌ای نیست. فقط باید حتما تا انتهای اسفندماه، این سه‌کتاب را تهیه کنید. (نسخهٔ چاپی یا الکترونیکی فرقی ندارد.) : سهم مطالعهٔ روزانهٔ هرکتاب برای اینکه در طول یک‌سال هر سه‌کتاب را تمام کنیم، از این قرار است👇 ✅کتاب رضانام تا رضاخان: روزی یک یا دو صفحه ✅کتاب قاف: روزی سه صفحه ✅کتاب نامه‌های سیمین و جلال (جلد سوم): روزی دو صفحه لذا ما روزانه ۶ یا ۷ صفحه مطالعه خواهیم کرد. از این جهت می‌گویم که تامل کنید با برنامهٔ شخصی‌تان همخوان است یا نه. : اگر تمایل داشتید که قدم سر چشم من بگذارید، پیام بدهید که در گروه عضوتان کنم. 🆔: @mim_javaheri اگر هم حس کردید ممکن است این اتفاق برای فرد دیگری مناسب باشد، این پیام را برایش بفرستید. ارادت. دعاگو و دعاجو. مصطفا جواهری؛ که در میانهٔ سی‌سالگی ایستاده است. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
36.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولش دو نفر بودیم. همان دو نفر همیشگی و ابدی‌ازلی! با موتورِ هاگرید می‌خواستیم شروع کنیم. یکی دو نفر اضافه شدند و قرار شد برویم سراغ فوردِ آبی‌رنگِ مدل آنجلیای خانوادهٔ ویزلی. اما حالا تعدادمان اندکی از انگشتان دو دست بیشتر شده و دیگر در فورد خانواده ویزلی هم جا نمی‌شویم. توفیق اجباری شد که برویم سراغ . و خب داخل اتوبوس، برای همه‌مان همیشه جا هست. چند روز دیگر شروع به شناختن همدیگر می‌کنیم. اینکه هرکدام‌مان که و چه هستیم. عجله‌ای هم نداریم. قرار است یک‌سال، در کنار همدیگر، سه کتاب را نرم‌نرمک بخوانیم و پیش برویم. الان، داخل ، همه‌مان جاگیر شدیم و داریم کم‌کم وسایل‌مان را سر جای خودش قرار می‌دهیم. اما اگر فکر می‌کنید که دوست دارید به جمع مسافران گروه اضافه شوید، به من پیام دهید. اتوبوس هجده روز دیگر راه می‌افتد. با شتاب همیشگی‌اش؛ تند و امن. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
و اتوبوس، راه افتاد. و ما مقصدی نداریم. چون لذائذِ مسیر، دیوانهٔ‌مان خواهد کرد. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
در مقرریِ امروز کتاب نامه‌های سیمین و جلال (که با جمع دوست‌داشتنی و جادوییِ می‌خوانیم‌اش)، با نامهٔ سیمین در تاریخ سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۳۴۱ به جلال مواجه شدیم. سیمین تهران است و جلال پاریس. شما روزگار را نگاه کنید! نجف دریابندری به دانشور زنگ زده که نقاشی پشت جلد مدیر مدرسه را [پرویز] کلانتری خواهد کشید! سنگینیِ نام‌های همین سه‌خط را یکی تریلی نمی‌تواند بکشد! از دوره و نسل ما هم چنین اسامی و نام‌هایی باقی می‌ماند؟ من بعید می‌دانم... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
«یک نفر قزاق در نتیجهٔ مختصر نزاع با یک نفر قهوه‌چی در مجاور شکم او را دریده و مقتول نموده و مرتکب، فعلاً دست‌گیر است. به علاوه در اواخر شب بعضی از نفرات مست کرده و در کوچه‌ها مشغول شرارت و اذیت عابرین می‌باشند و از هر طرف شکایت می‌شود.» 📚 صفحه ۶۰ رضاخان، چنین تبهکاری بوده است. و حالا نوهٔ مضحکش به گنده‌گویی افتاده و عده‌ای مضحک‌تر، هواخواه او. عکس را، حدود ۱۲۰ سال قبل، عبدالله قاجار برداشته است. از چهارراه کنتِ آن‌موقع و تقاطع لاله‌زار و منوچهریِ این‌موقع. خانهٔ کنت دومونت فورتِ فرانسوی که امیر تومانِ ناصرالدین شاه بوده است. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اما نتیجه؟ و نتیجه اینکه ما نشان دادیم چونان اعجوبه‌های اراذلی هستیم که حتی از وسط میدان حریفان سر درمی‌آوریم و بازی‌شان را به‌هم می‌زنیم. یعنی باز این نتیجه را به دست آوردیم: ما هنوز ، هنوز ، هنوز ، هنوز داریم و هنوز ! و این آخرین مهمتر از همه است... نامهٔ جلال (پاریس) به سیمین (تهران) ۷:۳۰ بعدازظهر یکشنبه ۲۹ مهر ۱۳۴۱ 📚 بخشی از مقرریِ این روزهای اتوبوسِ جادوییِ پانوشت: از بین عکس‌های سمین و جلال، این قابشان، عجیب دلنشین است و دوستش دارم. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خیالت راحت باشد. اینجا جای بیماری نیست. برای بیمار شدن احتیاج به هست که من این‌جا ندارم. اینها باشد برای برگشتن و بیخ‌ریش یا گیس تو عزیز، ماندن. نامهٔ جلال به سیمین ۱۰ آبان ۱۳۴۱ این حرف‌ها را جلالِ ۴۰ساله دارد می‌زند. خدا، همه‌مان را عاشق کند، عاشق نگه دارد و عاشق بمیراند. 📚 بخشی از مقرریِ این روزهای اتوبوسِ جادوییِ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هفتهٔ جاری را در استراحت دادیم به همدیگر تا مقرری‌های احیانا عقب‌افتاده‌مان را برسانیم. البته من موافق نبودم اما خب اتوبوس جادوییِ ، راننده ندارد. در واقع ۳۴ راننده دارد. لذا در میانهٔ جاده تصمیم گرفتیم بزنیم بغل و به عیش و عشرت بپردازیم و از شنبه مجددا شروع کنیم. نه از آن شنبه‌های چاخانکی! از آن واقعی‌هاش... که سه‌کتابی‌های واقعی‌ترین ندیده‌هایی هستند که من تا به حال دیده‌ایم! از همین رو، این هفته نداریم و از هفتهٔ آینده ادامه خواهیم داد! (به قول خانوم سیمین)، بعدالتحریر: (به قول آقای جلال)، چقدر وراجی کردم! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
راستی! یک سینمای نسبتاً مجهز و یک رستوران خوب در تجریش نزدیک بانک باز شده است و همه هم تعریف می کنند. اعلانش در روزنامه‌ها بود به اسم سینما آستارا. جز سینما های درجه اول. نامهٔ سیمین به جلال به تاریخ ۵ آذر ۱۳۴۱ 📚 بخشی از مقرریِ این روزهای اتوبوسِ جادوییِ خاصِ پانوشت: سینما آستارا، قدیمی‌ترین سینمای شمیران است. بروبچه‌های ، کجای مجلس نشستند؟ 😎 @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
رسول، نزدیک شد به خدای... دلم می‌خواست می‌شد با تک‌تک اهالی دوست‌داشتنیِ راهیِ خانهٔ آن عالِم می‌شدیم و زانو می‌زدیم و می‌گفتم که: «برامون از معراج بگید. بگید تا لب‌ریز بشیم...» @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
عکس بالا، شصت‌سال پیشِ اتاق کار جلال است. عکس پایین، رنگی‌شدهٔ همان شصت‌سال پیش است. تصویر‌ را دادم به هوش مصنوعی و گفتم که رنگی‌اش کن. کاش می‌شد به همین راحتی، همهٔ سیاه‌سفید‌ها را رنگی کرد. کاش می‌شد وقتی رنگ‌وروی حال و احوال آدم می‌پرد، می‌شد بدهیمش به جایی و می‌گفتیم رنگی‌اش کنید. کاش می‌شد خاکستریِ زبان و فکرِ بعضی آدم‌ها را رنگی کرد. بی‌خیال. نه؟ به قول مرحوم آقای علامه: «مدح و ذمّت گر تفاوت می‌کند بت‌گری باشی که او بت می‌کند» پانوشت: چندساعت دیگر، اولین دورهمی یاران است. و جای آن‌هایی که نمی‌توانند بیایند خالی‌ست. مخصوصا آن دوستِ یک‌سالهٔ نادیده و بر دیده نشسته. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
حدود ۳ ساعت قبل از رسیدن به سلطانیه، گنبد عظیم سبز رنگ مسجد معروف آن به خوبی دیده شد. از آن فاصله به نظر می‌آمد که مسجد فقط قسمتی از انبوه ساختمان‌ها را تشکیل می‌دهد، اما پس از نزدیک‌تر شدن معلوم شد که قصر بزرگی‌ است که به سبک جدید، با اندک فاصله‌ای در طرف شمال غربی مسجد، ساخته شده است. به محض رسیدن، به تماشای مسجد رفتیم و سیدی سالخورده تمام زوایای آن را به ما نشان داد. مسجد به شکل هشت ضلعی بنا شده و گنبد سبز رنگ عظیمی، سقف آن را پوشانده که چشم انداز بسیار جالبی را به وجود آورده است. یکی از اضلاع ۸ ضلعی را (دورترین ضلع از جاده) به صورت چهارگوش درآورده‌اند که محراب در آن واقع شده است. ورودی اصلی در طرف مشرق است. داخل مسجد با کاشی کاری‌های فوق‌العاده زیبا و کتیبه‌هایی به زبان عربی تزیین شده است. در بعضی جاها که کاشی‌ها از بین رفته و یا سرقت شده است، لایهٔ قدیمی‌تری دیده می‌شود که آن هم بسیار زیباست. 📚 سفرنامه‌ای برای سال ۱۸۸۸ میلادی/۱۲۶۶ شمسی (۱۳۶ سال پیش) توضیح تصویر: سمت چپ: سال ۱۳۱۶ سمت راست بالا: عکس از (بین سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۰) آرشیو موزه متروپولیتن سمت راست پایین: سال و عکاس عکس را نیافتم. پ.ن: صبح جمعه قرار است با اهالی ، همراه ادوارد براون در خیابان‌های طهران، هم‌قدم شویم؛ و خب خیلی ذوقش را دارم! @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
oimp40.pdf
13.36M
آنتوان سوروگین: گذشته و حال قرار است که با دوستان و ، جمعه را هم‌پای ، کنیم. براون، حوالی ۱۴۰ سال قبل به ایران سفری داشته و آن را مکتوب کرده است. یک‌صفحه و نیمش را جمعه صبح در تهران، قدم خواهیم زد. به همین بهانه، به دنبال عکس‌های قاجاری و به طور خاص عکس‌های بودم که این فایل پی‌دی‌اف را در آرشیو دانشگاه شیکاگو یافتم! در موزهٔ انستیتوی مطالعات شرقی دانشگاه شیکاگو، مجموعه‌ای از ۱۵۲ عکس قاجاری موجود است که عمده‌اش را سوروگین گرفته. این کتاب، مجموعهٔ این تصاویر همراه تحلیل هنری و گرافیکی است که توسط دانشگاه شیکاگو منتشر شده. کیفش را ببرید خلاصه :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ست! این، هستیم. جای احتمالا پانصد و خورده‌ای نفرِ دیگر در عکس خالی است. شاید کمی هم بیشتر! در ذهن من، «ما» مخففِ «مبنایی‌های ایران» است. از دیروز دارم گوشت‌کوب به مغزم می‌کوبم تا نخود و لوبیای حس‌وحالم را بکوبم و خوش‌طعمش کنم و بنویسم، ولی نمی‌شود. می‌خواستم بنویسم اینکه عده‌ای، جمعه ساعت ۷ صبح از خواب و استراحت خود می‌زنند و پا می‌شوند و از روی مسیر سفرنامه‌ای که ۱۴۰سال پیش نوشته شده حرکت می‌کنند، چه معنایی می‌دهد به‌جز دیوانگی؟ یک دیوانگیِ ستایش‌شده. و این دیوانگی، دیوانگیِ متولد‌شده یا متولدپس‌ازاینِ مبنا، صدقه‌سر آن آقای عمامه‌به‌سر است. اینکه کلهٔ سحر بلند شوی و از قم بیایی تهران و دلگرمی شاگردهایت باشی که دور هم جمع شده‌اند، یک دل وسیع و پُرهیبت می‌خواهد. نمی‌دانم خودش می‌داند یا نه؛ اما این مرد، خیلی جاها الگوی پویایی و خستگی‌ناپذیری و نشاط و شادابی است برای من. خدا حفظش کند. من که برای تداوم خودش و تفکرش دعاگویم و صدقه‌دهنده. تورلیدر نشده بودیم که شدیم :) پ.ن: تصویر، برای برنامهٔ سفرنامه‌گردی ادوارد براون باحضور اهالی سه‌کتاب و گعده است. ! (استاد! ما خیلی چاکریم، به زبان دیگر :) ) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چند روز پیش، با عزیزان و رفیقان گروه درجه‌یک و ناب ، جلسه‌ای داشتیم با آقای . بهانهٔ جلسه، کتاب سه کاهن اثر نویسنده بود. اما همان‌طور که انتظارش را می‌کشیدم، آقای قیصری دست ما را گرفتند و کشاندند وسط بحث . حقا که استفاده کردم. بعضی از صحبت‌های ایشان را برایتان نوشته‌ام. حیفم آمد نخوانیدش: 🔰🔰🔰 «کسی که حرفه‌ایه، همه‌چیش حرفه‌ایه. حرفه‌ای‌گری به این نیست که من پنجاه جلد کتاب داشته باشم. خواب شما، خوراک شما، نشستن شما، زمانی که کار می‌کنید، مهمه. من تحت هر شرایطی باید حداقل ۵۰۰ کلمه بنویسم. سر همون ساعتی که باید بشینم. اینکه هر وقت حسش بیاد نیست که. این چه حرفه‌ای‌گری ایه؟ آدم باید یه اندوخته جمع کنه. همه چیز باید برنامه داشته باشه. اگه کسی نظم توی نوشتن نداشته باشه هیچی نداره. باید جای نوشتن‌تون مشخص باشه. ذهن عادت می‌کنه. سلوک نوشتن باید داشته باشید. اگه نداشته باشید هیچی ندارید. شما توی هر شغلی برید سلوک دارن. راننده‌ها سلوک دارن. کجا بنزین بزنم؟ کجا صبونه بخورم؟ در هر صنف و رشته‌ای اگه سلوک نداشته باشید، می‌شید دیمی! کارمندید شما؟ خب شب بنویسید. ولی بنویسید. این حرفا که حالا هر وقت حالش بیاد هر وقت حسش اومد و اینا رو نداریم! من روزانه مشخص می‌کنم که چقدر نوشتم...» راستی، دیشب تولد ایشان هم بود :) پی‌نوشت: ، حالا نه ماهش شده. دارد کم‌کم راه می‌افتد و من لذت می‌برم که عضوی از این گروه هستم. در گوشی بگویم که برای سال بعد ممکن است عضوگیری داشته باشیم. :) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
امشب، دویستمین شبی است که هُرنو، به خودش برکتِ از پیامبر شنیدن می‌بیند. در شب میلاد دختر پیامبر(ص). من آدمِ از هر چیزِ کوچک و در ظاهر الکی، ساختنم! را در ابتدا، تنها شروع کردم. اما رفقای ، پای کار آمدند. راستش را بخواهید خوشحالم و خدا را شاکر. ...
سوم؛ آهسته آهسته، مسافران اتوبوس شوالیه از راه می‌رسیدند. گروه سه کتاب، شد. فاصلهٔ بین «سه» و «کتاب» به نیم‌فاصله بدل شد و فاصله‌های مسافران اتوبوس هم به مرور کمتر شد... روزانه‌خوانی‌هایمان آغاز شد و من هم را شروع کردم...
ششم؛ رسیدم به اول مرداد. بالاخره در سی‌سالگی، روغنِ سربازی باید به تن من هم مالیده می‌شد. را باید چه می‌کردم؟ به رسم مشورت‌های همیشگی، سراغ برادر بزرگترم آقای رفتم که چونان نامش، همیشه پر از رجاء است. با پررویی گفتم که قاف‌خوانی را بسپارم به شما؟ و با همان محبت و لطف و بزرگواری همیشگی، مایهٔ دلگرمی شدند. من دو ماه نبودم و چراغ هرنو، با صدای گرم اهالی روشن ماند. و وقتی هم که آموزشی تمام شد، بر رسم دوماههٔ هرنو باقی ماندیم. حالا دیگر را چندین نفر میخواندند...
عزیزم! در انتظار آمدنِ کاغذت، روز یکشنبه از ۸:۳۰ تا ۹ این کروکی دستی را کشیدم و برایت می‌فرستم. به زودی یک نقشۀ ‌حسابی برایت خواهم فرستاد. قربانت می‌روم به شرطی که کاغذت دیر نکند مثل آمدنت. جلال تو. پانوشت: از همین الان، دلتنگِ یک‌سال هم‌زیستی درجه‌یک با جلال و سیمین هستم... پانوشت: اگر هنوز به خانهٔ سیمین و جلال نرفته‌اید، برای عیدتان برنامه‌اش را بچینید. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فردا، برای من، یک روز خیلی مهم است. خیلی مهم. فردا اولین روز از آغاز آهسته‌خوانی، مداوم‌خوانی و جمع‌خوانی در سال جدید است. حالا دیگر یک سالش شده. راه رفتن یاد گرفته و کم‌کم مسیر خودش را پیدا کرده است. کماکان نوپاست. و البته بسیار پُر‌شَر و شور. ، ابتدا یک گروه بود. یک گروه ساده. آهسته آهسته به یک خانواده تبدیل شد. ان‌شاءالله به زودی به یک مفهوم تبدیل می‌شود. و در آینده‌ای نه‌چندان دور، به یک آرمان. ، یک اتوبوس جادویی است. ظرفیتش به‌شدت محدود است. اما همیشه برای مسافران جدیدش، صندلی خالی خواهد داشت. سالی یک‌بار درهایش را باز می‌کند تا اگر مسافر دیوانه‌ای طالبِ سوارشدن بود، بالا بیاید و صندلی‌اش را پیدا کند. فردا، اولین روز مسافرت صفرسهٔ ، آغاز می‌شود. کاسهٔ آبِ پشت‌سرمان را لطفا فراموش نکنید. پانوشت: رسیدن به یک موفقیت سخت است. نگه‌داشتنش خیلی سخت. و ما دیوانه‌ایم. و دیوانه‌ها، آدمِ کارهای خیلی سخت. علی علی. جمعه ۴فروردین ساعت ۲۳:۵۹ یک دقیقه تا شنبه؛ اولین شنبهٔ صفرسه @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
آن شب خواب دیدم که بر بال پرنده بزرگی نشسته‌ام و آن پرنده در سمت قبله پرواز می‌کند. پرنده پس از چندی جهت خود را تغییر داد و به سمت راست متمایل شد و آنگاه به سوی مشرق رو کرد و سرانجام در جهت جنوب به پرواز درآمد. سپس مدتِ درازی رو به سمت مشرق رفت و در زمین تاریک سرسبزی فرود آمد و مرا فروگذاشت. این جملات، بخشی از مقرری دیروز ما در بود. توصیف یکی از خواب‌هایی است که جناب ابن‌بطوطه در اقامتش در اسکندریه دیده است. فردایش هم برای تعبیر خوابش پیش یکی از علمای شهر می‌رود. تصویر را هم هوش مصنوعی بینگ ساخته است. راستش را بخواهید، دیگر جرأت نوشتن خواب‌هایم را ندارم. می‌ترسم. بعضی از خواب‌ها، خیلی شخصی است. یعنی اصلا عالم خواب را دیگر باید بگذاریم برای آدم‌ها باقی بماند. یک نقطهٔ امنِ همیشگی. کانال عمومی سه‌کتاب را داشته باشید. به زودی آغاز به کار خواهد کرد. 👇 @seketaab @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
و امیر یوسف را دیدم که برپای‌خاست و هنوز با کلاه و موزه و کمر بود، و پسر را در گرفت و بگریست و کمر باز کرد و بینداخت و عبدوس را گفت که این کودک را به خدای عزوجل سپردم و بعدِ آن به تو. آگوش، همان آغوش است. امشب تصمیم گرفتیم که دلیل نام‌گذاری آگوش را این بپنداریم که در هنگام آگوش، گوش‌های طرفین، کنار همدیگر جای می‌گیرد. قاب از این سینمایی‌تر داریم؟ پانوشت: یکی از شیرینی‌های فراوانِ دوشنبه‌شب‌های با رفقای بهشتیِ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف