سهم ما از او
عکس بود و حرفهای جوهری
آه! خوش به حال آن درخت سیب...
#رضا_احسانپور
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
قطره قطره
رود رود
شهر از عبور،
پُر...
#رضا_احسانپور
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
همیشه رسم بوده بر زمین از آسمان...
تو رفتهای و از زمین به آسمان...
امان از اشک بیامان
امان...
#رضا_احسانپور
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ای نشانی خدا
ما بدون نام تو
از همیشه
گُمتریم...
#رضا_احسانپور
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بعد تو
معنی شمال شهر
باز هم
همان شده
باز هم همان که بود
کاش مرقدت، شمال شهر بود...
#رضا_احسانپور
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شعرها از این کتاب بود.
بارها نوشتهام
خط به خط
جمله جمله
واژه واژه از برم
برگههای دفترم تمام شد
نذری «امام» شد...
#روی_جیب_سمت_چپ
#رضا_احسانپور
#نشر_آرما
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
My Life is Going On - Berlin.mp3
4.52M
.
صبح که رسیدم دفتر، با خانم طاهری جلسه داشتیم. با چندصد کیلومتر فاصله. جلسهٔ انرژیبَری بود. تا نیمساعت بعدش مغزم قفل و آچمز بود. نماز را که خواندم، نشستم پای آلترناتیو اول کنداکتور مجله. پیشنهاد را فرستادم در گروه شورا. با آقای ضرابی هماهنگی عکس بچههایی که تهران نیستند را انجام دادم. مجتبی دارد تقویم سوشال را میبندد و کمی با او گپ زدم. با آقای صمدی دربارهٔ چند موضوع جزئی یونیفرم داخل و جلد صحبت کردم. لابلای همهٔ این کارها، آخرین احساس تکلیفهای نامزدها را چک میکردم. هرکاری کردم تا به یادداشت سردبیر که پنج ماه ازش فراری هستم، فکر نکنم. نشد. نمیشد که بشود. باید تحویلش میدادم به خانم حسینی برای ویراستاری. یکی از کاپوچینوهایی که خانم علیپور زحمت کشیده بود را داخل تراولماگم خالی کردم. نشستم پای کیبورد و خیرهاش شدم. گفتم از جان من چه میخواهی پسر؟ نوشتم. کلمات را ریختم روی میز. شدم دانههای انار. ریختم. اما بالاخره نوشتمش. فایل را فرستادم در گروه شورا. خواهش کردم نقدش کنند. لپتاپ را خاموش کردم. زنگ زدم به علی آقا. گفت هنوز ماشین کار دارد. دو روز پیش سیمکشی کولرش سوخت و دودش به هوا رفت. میگوید فردا هم باید بماند چون امروز تعطیل بود و بعضی قطعاتش پیدا نشده. سعی میکنم از زیر زبانش بکشانم بیرون که خرجش چقدر است؟ میگوید که فعلا چیز زیادی نشده. کیسهٔ آشغالها را برمیدارم.از دفتر میزنم بیرون. صدای شهر بغلم میکند. تهران، شبها، اغواگر میشود. هندزفری را میگذارم توی گوشم. میخواند: « I don't care at all... I am lost»
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گمشده_در_شهر ۸
#دروغگویی_روی_مبل، در گوشهای از شهر منتظر است تا پیدا شود.
بهارستان، خیابان دانشسرا، روبروی در ضلع شرقی باغ نگارستان.
اگر پیدایش کردید، خبرم کنید که دلنگرانش نباشم.
دقیقش میشود اینجا👇
https://maps.app.goo.gl/YNV7SakG8h891mHT7
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
✍مجموعهای بینظیر از عکسهای دوره قاجار.
▪️یکی از هموطنان فرهنگدوست این تصاویر تاریخی را به رایگان به اشتراک گذاشته، و تنها درخواستش این است که تا حد امکان بازنشر کنید تا افراد بیشتری استفاده کنند و از این مجموعه ارزشمند بهرهمند شوند.
حجم کل مجموعه در حدود ۶ گیگابایت است که در پوشههای متعدد قرار دارد، و بصورت یکجا یا جداگانه قابل مشاهده و دانلود است.
از تلگرامِ بهمن دارالشفایی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
.
منت میگذارید بر سر من و حمد شفا، صلوات یا هر طور دیگری که میدانید، برای یکی از دوستانمون، دعا کنید؟
خواهش میکنم...
آقاجون...
من دو تا خواهر خونی و دارم و چند ده تا خواهر جونی...
حال یکی از خواهرام خوش نیست. روبهراه نیست.
شما سلطانی، بابالحوائجی، کارراهبندازی.
من نوکرتم، خرابتم، روسیاهتم.
میگن شما خواهرتو خیلی دوست داری.
حال این خواهر ما رو خوب کن.
اول به دل پدر و مادرش و بعد هم به دل ما رحم کن...
پانوشت: لطفا دعا کنید...
امروز روز شلوغی بود. همه کاری کردم که سرم گرم باشه. توی ستاد زور زدم و زور زدم و دو پاراگراف رمان خوندم. رفتم مرکز شهر برای عکاسی. جلسه گرفتم. با بقیه شوخی کردم. برای نرگس دلقکبازی درآوردم. حتا عین ابلهها جوکر تماشا کردم. هر کاری کردم که به روی خودم نیارم. نشد. من تجربهٔ بغضِ بیخ گلو، برای آدمی که نه دیدهامش و نه شنیدهامش و تنها کلماتش رو خوندم، نداشتم. حالا دارم... بابت تجربهٔ زیستهای که بهم دادی هم ممنونم. ولی دیگه بسه. من تجربه زیسته نمیخوام. آنلاین شو که کلی کار داریم خواهر من.
یک خواهش؛
به هر طریق، زبان، منش و روشی که بلدید دست به دامن آخدا بشید که حال این خواهر ما خوب بشه زودتر.
لطفا...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
انا للّه...
برای رفیقمون دعا کنید... 😭
گرچه که انقدر این مدت سختی کشید که حالش خوبه حتما...
برای پدر و مادرش دعا کنید که خدا صبرشون بده...
ای دنیا...
#میثاق_رحمانی
در آکس صحن مسجد نشستهام.
دکتر غلامی دارد سخنرانی میکند.
کناردستیهایم با خودشان میگویند این دیوانه چرا میان سخنرانی گریه میکند؟
من مثل باقی رفقایم بلد نیستم بلند بنویسم. بلد نیستم تفصیلش بدهم. بلد نیستم کلمهها را کنار هم جفتوجور کنم.
کلماتم مانند خودم مچالهاند.
در آکس آسمان نشستهای. احوال ما را میبینی؟
هدایت شده از
مجازی بودن همیشه خوب نیست!
وقتی خانوادهای داغدار میشود، اعضای خانواده هرطور شده کنار هم جمع میشوند.در آغوش هم اشک میریزند.همدیگر را آرام میکنند.
من دلم میخواست امشب تهران بودم، در آکس صحن مسجدی که مصطفای جواهری تک و تنها نشسته بود و گریه میکرد. دست میانداختم دور گردنش
حتم دارم محمد جوان هم گوشهای در چین نشسته و دلش همین را تمنا میکند.یا جواد قاعدی در اصفهان مثل همه ما، گوشهای تک و تنها توی خودش مچاله و شده و زل زده به صفحه تار و مواج نمیدانم چند اینچی روبرویش!
امشب فهمیدم مبنا همهچیزش خوب است الا مجازی بودنش!
پ.ن: خواهش میکنم برای شادی روح خواهر تازه از دست رفتهمان، فاتحهای قرائت کنید.
#میثاق_رحمانی
هدایت شده از حــوت
من آدم روزهای سخت نیستم. هیچکداممان نیستیم. اینکه میگویند فلانی گرگ باران دیده است را درک نمیکنم. هیچوقت نکردهام. به نظر من سختی هرچه بیشتر، پوست هم نازکتر. اصلا ندیدهام آدم پوست کلفت به عمرم. مگر داریم؟
مگر میشود با سوهان زندگی درافتاد و باز هم پوستِ کلفت داشت.
سوهان کارش تراشیدن است، حالا چه آهن، چه چوب، چه پوست و ناخن.
کافیست یکبار دستش در رفتوآمد روزها به تنت بخورد. لمس نازکش هم چنگ میاندازد. از رد انگشتش خون غلت میخورد و بیرون میریزد.
کمی بعد حتما دلمه میبندد. خشک میشود و پوست میاندازد. ولی درد، آن زیرها چشمش باز است و منتظر. تا بهانهای بیاید و خودش را خالی کند.
و امروز صبح دوباره خالی شد. به بهانه افتادن ستاره مسعود دیانی. اگر غریبهای در آن سر دنیا هم ستارهاش میافتاد، باز بیرون میریخت.
سراغ صفحهاش را گرفتم. همیشه همین کار را میکنم. از روزهای قبلشان سراغی میگیرم. میخواهم بیشتر بدانم. این بیشتر دانستن همانا و پرواز خیال هم همانا.
خیالم شده بود پرندهای. مدام میکوبید به قفسِ سرم. بالبال میزد که راه باز کنم برایش.
دست و پایش را بستم. هرچه بیشتر تقلا کرد، طناب را محکمتر کشیدم.
بیتوجه به داد و بیدادش چشم دوختم به آلبوم دیانی. پر بود از قصه. آن پایینترها شاید صدای خندهای میآمد. ولی بالاتر که آمدم، اگر صدایی میآمد که کم بود از اتفاق، فقط خِسخِس نفسهایی بود مردانه.
روایتها با سنگینی چشمانم تمام شد. به پلکهایم فشار آورد. افتادند روی هم.
حالا یک سَر فکرم جایی بود، پیش آیه و ارغوان و بقیهاش توی چندسال قبل، کنج تاریکی از خانه خودمان. خیال رها شده بود. میرفت و از اتفاق زیاد هم رفت.
رفت تا رسید به صبحهایی که با یک بغل خبر بد بالا میآمدند.
به آدمهایی که رمق سرپا ایستادن نداشتند و عمرشان با سال کهنه ته میکشید.
آخرین دری که زد، خانه مرگ بود.
مرگی که هرصبح، با آفتاب، کوچهها را دست میکشید و جلو میآمد. مثل رهگذر از پشت در داد میزد. و سلام میداد.
آدمها را انگاری ترس بلعیده بود. ساکت و سردشان کرده بود که سلام ندهند. و نمیدادند جز عدهای. تا دهانشان میآمد به جوابِ سلام باز شود، رهگذر میآمد و گرمای تنشان را میمکید. نرمهنرمه سرد میشدند و بیرمق. بعد از روی صندلی بلند میشدند و میرفتند روی میز، کنار شمع، توی قاب. انگار که هیچوقت بیرون از قاب نبودند و همیشه آنجا بودند.
صبح پنجشنبه باز دستی از آستین روزگار بیرون آمد و زخمم را لمس کرد. خون بیرون ریخت و من دست و پا زدم که باور نکنم، که مرگ اینقدر نزدیک است.
که بیهوا انگشتش را میچسباند به زنگِ در.
که پا پس نمیکشد تا در را باز کنی.
خواستم بترسم. حتی لحظهای ترسیدم. نه از مرگ، که از تنهایی. ولی باد خاطرم آورد که ترس برای آنهاییست که منتظری ندارند.
#مسعود_دیانی
#ستارهیدیگریکهافتاد
@hh00tt | 『➁ ɥsıℲ』
وصیت.mp3
10.78M
میان به ما تسلیت میگن...
قبول داری که منطق نداره؟
ما خودمون باید بریم به پدر و مادرت تسلیت بگیم...
من درک نمیکنم که چه شده. صبح سیداحمد نوشت که مصطفا من خیلی دعا کردم... گفتم سید من اصلا نمیفهمم چهمون شده؟ من آدم گریهکنی نیستم. توی جمع سخت گریه میکنم. توی روضه باید همهٔ عضلههای صورتمو فشرده کنم تا پلکهام نمناک بشه.
من درک نمیکنم که چرا تا سرمو میچرخونم، اشکم درمیاد؟
من درک ندارم.
چجوری تونستی اینجوری جیگرمونو بسوزونی خواهر من؟!
پانوشت: نوشته بودی که ترس، برای آنهایی است که منتظر ندارند. من از اسمع افهم گفتنهای تلقینخوانِ فردا میترسم. برای خودم میترسم. لطفا فردا منتظرمون باش. آدمهایی که تا حالا ندیده بودیشون دارن میان. منتظرمون باش که نترسیم. اگه دیدی داریم گریه میکنیم، واسه تو نیست. واسه خاطر خودِ مچالهشدهمونه...
این مداحی رو چندبار گوش داده باشم خوبه؟
#افهمت؟
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف