eitaa logo
مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
10.4هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
18.2هزار ویدیو
375 فایل
ما ملت شهادتیم
مشاهده در ایتا
دانلود
*روایتی از غسال پیکر شهدای حادثه تروریستی کرمان* «قسمت اول» بعد از تشییع پیکر آخرین شهید که حاج عادل رضایی بود، یکی از دوستان، اتفاقی یکی از خانم های غسال رو دید، همونجا ایشون رو دعوت کردم که چند لحظه ای گفتگو کنیم، اما سرو صدای محیط زیاد بود و برای نشستن مکان دور تری رو انتخاب کردم، در یک حسینیه در گلزار و با پنجره هایی مشرف به قبور شهدا، گفتگو رو با فاطمه سادات شروع کردم، گفت: حتما باید اسمم رو بگم ؟ گفتم هرجور خودت صلاح میدونی، کی متوجه حادثه شدی؟ گفت: دو تا پسرام (سید محمد و سید علی) موکبی داشتند مال مدرسه شون و ما داشتیم آماده می‌شدیم بریم گلزار،همین که لباس پوشیدیم، آقامون زنگ زد گفت نیاین گلزار ، من گفتم ما پوشیدیم آماده شدیم، جواب داد: اصلا نیایین و قطع کرد! و بعد یکی از دوستام بهم زنگ زد و گفت: فاطمه انگار بمب گذاشتند،بعد زدیم شبکه خبر دیدیم زیرنویس کردند، پرسیدم ساعت خاصی برای مراسم گلزار اعلام کرده بودند؟ گفت: نه! ما شب قبلش اونجا بودیم، هرکس هر وقتی می‌خواست می‌رفت، ساعت خاصی نداشت و خلوتی هم نداشت، امسال عجیب شلوغ بود گلزار، ما هر وقتی رفتیم شلوغ بود،پرسیدم: بعدش چی شد؟ گفت: ما با خانواده حاج عادل رفت و آمد خانوادگی داریم و اون روز بعد از حادثه با ماشین همسرم، بیمارستان ها رو گشتیم تا حاج عادل رو پیدا کنیم، آخر فهمیدیم داره جراحی میشه، یک ترکش کنار قلبش بود، دو ترکش توی پهلو و دو ترکش هم به سر، توی بیمارستان سعی کردند ترکش ها رو در بیارند اما نشد و ایشون غروب همون روز شهید شد، از فاطمه سادات پرسیدم چی شد که رفتین برای غسل پیکر شهدا؟ کمی خجالت میکشه و میگه: ما دیگه اگه کاری باشه، انجام میدیم.. گفتم: قبلاً تجربه داشتین ، میگه : ما همین چند ساله که سر می‌زدیم به مادران شهدا، دوسشون داشتیم و رابطه عاطفی شدیدی باهاشون برقرار میکردیم، وقتی از دنیا رفتن، خودم دوست داشتم که برم غسل بدم، همون گروهی که سر می‌زدیم به خانواده شهدا بهم زنگ زدند که میاین؟ و همین شد که رفتم برای تطهیر پرسیدم : ترس نداشتین؟ چون وضعیت پیکر ها.. گفت: آنقدر مظلوم بودند، آنقدر آروم بودند، یعنی باورتون میشه اگه بگم نود درصد شون میخندیدند؟! و دوباره تاکید می‌کنه و تعجب من باعث میشه که بگه: کاش میشد عکس بگیرم... و دوباره تکرار می‌کنه رو مظلومیت شهدا... یادم میفته به بچه های هنرستان، بهش میگم : این عکس ها رو ببین، کسی از اینا رو یادت میاد؟ فاطمه می‌گه بیشتر اسامی تو ذهنمه، اسم های بچه ها رو حفظم، میگم فاطمه نظری، عارفه سلیمانی و زهرا هوشمند پور گفت: آره زهرا پیش ما بود. ما سه اطاق بودیم، که شهدا رو تقسیم می‌کردند بینمون، توی تیم ما دختری ۱۸ ساله هم برای شستشو اومده بود و از بس جو پیش اومده بود که پیکر ها ممکنه وضعیت خوبی نداشته باشه، منی که از همه قدیمی تر بودم میگفتم : دو تا نهایت سه پیکر غسل میدم و برمی‌گردم، اما اونقدر نیرو گرفتیم و آرامش داشتیم که از یازده شب که کار رو شروع کردیم تا صبح که آخرین پیکر رو تطهیر کردیم، نه نشستیم نه چیزی خوردیم و نه بیرون اومدیم.نیروی کمکی هم بود اما خودمون نمی‌خواستیم... میپرسم یعنی واقعا اذیت نشدید؟ فاطمه سادات میگه: نه! چون در نهایت مظلومیت بودند، چون اونا به ما آرامش میدادند! این فقط حرف من نیست، همه بچه های غسال میگن، یکی از جمع ما خیلی برای غربت این شهدا گریه کرد، گفت: بچه ها دیدید اینهمه پیکر شستیم بدون اینکه یک کلمه بگیم : وای! یا بگیم: من دیگه نمیتونم، همه پیکر ها آرامش داشت... یکی از پیکر ها،که خیلی همه مون رو غمگین کرد دختری بود که برای هلال احمر بود، دختری قد بلند،چهار شونه، خیلی دلم سوخت، داییش و عموش گفتند: کاور هلال احمرش رو سالم بدید،‌ می‌خوایم قابش بگیریم، کاور هم پهلوش خونی بود و باید قیچی میکردیم اما آنقدر عموش تاکید کرده بود، با سلام و صلوات تونستیم کاور رو سالم از تنش در بیاریم اسمشم مکرمه حسینی بود که ترکش زیادی نخورده جز به پهلو و سرش،پرسیدم دختر کاپشن صورتی هم دیدی؟ فاطمه سادات میگه اطاق بغلی مون بود که شده بود حسینیه،آنقدر که روضه خوندند، چند تا از خانم های طلبه بودند و سن و سال داشتند چقدر زار زدند اونجا،مریم سلطانی نژاد هم تو اطاق ما بود ولی برای ما فرقی نمی‌کرد کاور هر پیکر رو که باز میکردیم با ذکر یا زهرا،گاهی سعی میکردم جو اطاق رو کمی عوض کنم، با شهداحرف میزدم ، یکی از پیکرها خانمی بود که برای روز مادر موهاش رو رنگ کرده بود، آنقدر زیبا بود، قربون صدقه اش می‌رفتیم، برای همه پیکر ها لعن و سلامهای زیارت عاشورا رو دادیم سوره واقعه رو بلند میخوندیم با هم و انا انزلنا میخوندیم و صلوات حضرت زهرا و امام زمان و... و به کار ما، خانمی که کارش غسل هست و بسیار هم مومن هستند،نظارت میکرد و مرحله سدر و کافور رو خودشون انجام میدادند و بعد هم کفن میشد... ✍ حریر عادلی