#داستانک
#قسمت_سوم
از یمن حرکت کردند و در مدینه به حضور پیشوای پرهیزکاران رسیدند و بر او به خلافت و حکومت سلام کرده و تهنیت گفتند.
حضرت جواب آنان را داد و به همه خوش آمد گفت،
آن گاه عضو ارشد هیئت از جای برخاست و به عنوان سخنگوی هیئت چنین گفت:
سلام بر تو ای امام عدالت پیشه و چهره نورانی کامل و شیر بیشه شجاعت و سخاوت! و ای قهرمان نیرومند و ای سوار دریادل و ای کسی که خداوند بزرگ او را بر تمام مردم برتری داده! درود خدا بر تو و آل بزرگوارت، به صدق و حقیقت شهادت می دهم که تو پیشوای تمام مؤمنانی و تو جانشین پیامبری و خلیفه پس از اویی و وارث علم رسول اسلامی، خدا لعنت کند کسی که حق تو را انکار کند و مقامت را منکر باشد، چه نیکوست که امروز امیر مردم و پایه حیات و زندگی هستی، عدلت در میان مردم چون خورشید می درخشد و فضل و عنایتت چون باران پی در پی بر مردم می بارد، ابر رحمت و رأفتت بر سر مردم سایه افکنده، حبیب بن منتجب ما را به سوی تو فرستاده و ما از این آمدن سخت خوشحالیم و امید است در این دیدار برای ما و تو مبارک باشد.
امیر المؤمنین علیه السلام پس از شنیدن این سخنرانی و بیانات جالب و فصیح، دو چشم بر او دوخت، آن گاه نظری به هیئت انداخت، سپس به آنان خیلی نزدیک شد و نامه فرماندار خود را از آنان گرفت و باز کرد و خواند و خوشحال شد، آن گاه امر کرد به هریک از آن ده نفر یک حله یمانی و ردای عدنی عنایت شود و دستور داد آن ده نفر را با کمال محبت پذیرایی کنند،
ادامه دارد...
#دقایقی_با_قرآن 🪴
#داستانک
آزمایشهای الهی❤️
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر آورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آن را کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار..!
قرآن کریم درباره آزمایشهای الهی می فرماید :
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ
؛ آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها مىشوند و آزمایش نخواهند شد؟
ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان مىکنیم) باید علم خدا درباره کسانى که راست مىگویند و کسانى که دروغ مىگویند تحقق یابد! (عنکبوت آیات 2و3) .
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابرِِین ؛
قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىکنیم و بشارت ده به استقامتکنندگان! (بقره/155)
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستانک
عروس از دست مادر شوهرش بسیار شاکی بود و اصلا دوستش نداشت
تصمیم میگیره مادر شوهرش رو بکشه
ولی باید نقشه ای بکشه که کسی نفهمه
میره داروخانه میگه آقای دکتر یک چیزی بده که مادر شوهرم رو بکشه و کسی متوجه نشه که من کشتم
دکتر میگه یک سمی بهت میدم اینو بریز تو غذای مادر شوهرت و این سم به مرور میکشه یک ماه طول میکشه و اینجوری کسی بهت شک نمیکنه
ولی حواست باشه تو این یک ماه به مادر شوهرت مهربانی کن محبت کن و بهش رسیدگی کن تا اگر مُرد کسی به تو شک نکنه
عروس سم رو میریزه تو غذای مادر شوهر و شروع میکنه به محبت و مهربانی کردن و رسیدگی به امور مادر شوهر و از او پزیرایی میکند و حسابی تحویلش میگیره
مادر شوهر تا این رفتار را از عروسش میبیند علاقه اش به عروسش زیاد میشود
روزها گذشت و گذشت تا اینکه عروس متوجه علاقه به مادر شوهرش میشه و احساس میکنه مثل مادرش دوستش داره
میره جای دکتر میگه آقای دکتر من مادر شوهرم رو خیلی دوسش دارم و دوست ندارم بمیره
یک دارو بده تا اون سم ها از بدن خارج بشه
دکتر میگه مادر شوهرت نمیمیره چون من بهش سم ندادم
سم درون ذهن تو بود و من خواستم اون سم رو از ذهن تو پاک کنم
این داستان خیلی از ماست
آهای داماد آهای پدر خانوم آهای عروس آهای مادر شوهر و... این داستان فقط مال عروس نبود برای همه ماست
بیاییم با محبت و مهربانی کردن سم های ذهن مان را پاک کنیم
✍ کانال طلبه آنلاین💡☫
@hoseiinadiideh
#داستانک
پدر ثروتمندي چند پسر داشت.
يكي از پسرها روزي به پدر گفت: سهم من از ثروتت را بده تا بروم و براي خودم زندگي كنم. پدر هم سهمش را داد و پسر رفت.
مدّتي كه گذشت پولهاي پسر تمام شد و كارش به عملگي و كارگري كشيد.
روزي به اين فكر افتاد كه پدرم كه براي كارهايش كارگر مي گيرد، خوب است من هم بروم پيش او كار كنم و مزد بگيرم.
به همين منظور نزد پدر آمد و از او خواست تا استخدامش كند.
پدر گفت: اين فضولي ها به تو نيامده، بيا برو پهلوي بقيّه بچّه هايم و نيازي به كار كردن تو نيست.
يك گوساله هم به ميمنت بازگشت پسرش قرباني كرد.
پسرهاي ديگر كه سالها بود سر سفره ي پدر بودند و از او نبريده بودند وقتي ديدند براي پسري كه متمرّد بود پدر گوساله قرباني كرد ولي براي آنها كه مطيع و سازگار بودند يك بز هم قرباني نكرده است قهر كردند.
البتّه اين به خاطر جهل و بي توجّهي آنها بود، چون گوساله قرباني كردن پدر را ديدند امّا سالها پذيرايي پدر از خودشان را فراموش كردند.
داستان خدا با بندگانش هم همين طور است.
نكند اگر خداوند فرد گناهكار تائبي را مورد محبّت قرار داد ما نتوانيم تحمّل كنيم و از خدا قهر كنيم.
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستانک
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد
تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه...
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت
می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آن را نشناخته است😔
🌱آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟!🌿
✍ کانال طلبه آنلاین💡☫
@hoseiinadiideh
#داستانک
#اهمیت_نماز_جماعت
عبدالله بن مسعود، روزى به تکبیر آغازین نماز جماعت نرسید و از اینرو؛ یک بنده آزاد کرد و نزد پیامبر آمد و گفت:
اى پیامبر خدا! یک روز به تکبیر آغازین نماز نرسیدم و بندهاى را آزاد کردم.
آیا فضیلت آن [قسمت از دست رفته] را جبران کردهام؟
پیامبر فرمود: «نه».
ابن مسعود گفت: اگر یک بنده دیگر آزاد کنم، آیا به فضیلتش میرسم؟
فرمود: «نه، اى ابن مسعود! اگر تمام آنچه را در زمین است، انفاق کنى، نمیتوانى فضیلت آنرا جبران کنى!».
این روایت نشانگر آن نیست که او هیچ پاداشی نبرده، بلکه تنها بیانگر آن است که پاداش همان مقدار فوتشده نیز بیش از آن چیزی است که او به جبران آن انجام داده است.
برخی ها تو مسجد هستند ولی دیر اقتدا میکنند و امام نزدیک رفتن به رکوع است که اقتدا میکند
و نمیدانند که چه ثواب عظیمی رو از دست میدهند
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#دقایقی_با_قرآن
تدبر در آیه ۲۵۷ سوره بقره
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فيها خالِدونَ
🔵شرح آیه 👇👇
در عالم هستی ، دو ولایت بیشتر وجود ندارد
۱. ولایت الله
۲. ولایت طاغوت
اگر کسی اطاعت از خدا و رسولش را انجام نداد ، اطاعت طاغوت را خواهد کرد
چون راه سومی وجود ندارد ✔️
#داستانک 🟢
عبدالله بن عمر ، پسر خلیفه دوم ، کسی که وقتی امیرالمؤمنین خلیفه شد با حضرت بیعت نکرد
و گفت دلیل اینکه با شما بیعت نمیکنم ، این است که تو با اهل قبله و کسانیکه نماز میخوانند، می جنگی و لذا احتیاط میکنم که با تو بیعت کنم !
ولی بعدا با معاویه و بعد از معاویه با فرزندش یزید بیعت کرد .
و حتی با حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار بیعت میکند!
حجاج بن یوسف شخصی بسیار خونریز و ستمگر بود که طی بیست سال فرمانروایی خود ، غیر از کسانیکه در جنگ کشت ، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند .
هنگامی که به درک واصل شد ، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش محبوس بودند
که از این تعداد شانزده هزار نفر بدون لباس و عریان بودند
(جنایتهای زیادی انجام داد که فرصت گفتن نیست )
عبدالله بن عمر وقتی شنید حجاج به مدینه آمده ، به خانه او رفت و با اصرار و التماس به محضرش رسید ، در حالی که او مشغول عیش و نوش بود .
حجاج پرسید : برای چه این وقت شب مزاحم شدی ؟
عبدالله گفت : ای خلیفه خدا ! آمده امبیعت کنم .
حجاج گفت : شبانه ؟ چرا صبح نیامدی ؟ !
عبدالله گفت : قربان اگر تا صبح زنده نمانم ، جواب خدا را در قیامت چه بدهم ؟ چون از رسول خدا شنیدم که فرمود : هر کس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است .
حجاج هم برای تحقیر بیشتر او گفت : حال از جا برخواستن ندارم تا دست بدهم ؛ با مایمبیعت کن !
و پایش را به سوی او دراز کرد .
عبدالله هم شصت پای حجاج را بوسید و پس از حمد و خوشحالی به خاطر توفیق بیعت خارج شد .
از آن پس معروف شد که
《 هر کس با دست علی بیعت نکند ، عاقبت با پای حجاج بیعت میکند 》
مثل برخی که از این مملکت فرار کردند .
خدمت به این مردم نجیب و وطنشان را رها کردند ؛ خدمت به جمهوری اسلامی در مسیر توحید را رها کردند و به خارج از کشور رفتند و نوکر شبکه های رژیم کودک کش شدند .
ولایت الله را رها کردند و تسلیم ولایت طاغوت شدند 🟢
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انگیزه_سازی (قسمت ۳ )
#داستانک
مرحوم مجلسی را در خواب دیدند، از او پرسیدند:
در آن عالم با تو چه کردند؟
او گفت: من این دنیا کتاب نوشتم و کارها کردم، هیچ کدام به دادم نرسید، به جز یک کار.
روزی یک سیب دستم بود.
بچهای در بغل مادرش به آن سیب نگاه میکرد.
من آن سیب را به او دادم و خودم نخوردم.
همین کار من باعث خوشحالی آن بچه و مادرش شد، مرا نجات داد!
یعنی 110 جلد بحارالانوار و این همه تالیفات یک طرف و بخشیدن آن یک دانه سیب هم یک طرف.
پس گاهی رضایت و خشنودی خدا در همین کار خیری است که الان آن را انجام دادی و به نظرت کوچک میآید، اما همین کار، تو را بهشتی میکند و خودت هم نمیدانی
که به عنوان مثال رضایت و خشنودی خدا در همین ساک و چمدانی است که برای آن پیرمرد حمل کردی و پول کرایه تاکسیاش را هم دادی،
گاهی همین کارهای خردهریزه انسان را نجات میهد و اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: «و انت لاتعلم»؛ تو نمیدانی.
منظورشان این است که تو در این دنیا متوجه نمیشوی، و در آخرت مشخص میگردد.
🔅ادامه دارد ...
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستانک
پدر ثروتمندي چند پسر داشت.
يكي از پسرها روزي به پدر گفت: سهم من از ثروتت را بده تا بروم و براي خودم زندگي كنم. پدر هم سهمش را داد و پسر رفت.
مدّتي كه گذشت پولهاي پسر تمام شد و كارش به عملگي و كارگري كشيد.
روزي به اين فكر افتاد كه پدرم كه براي كارهايش كارگر مي گيرد، خوب است من هم بروم پيش او كار كنم و مزد بگيرم.
به همين منظور نزد پدر آمد و از او خواست تا استخدامش كند.
پدر گفت: اين فضولي ها به تو نيامده، بيا برو پهلوي بقيّه بچّه هايم و نيازي به كار كردن تو نيست.
يك گوساله هم به ميمنت بازگشت پسرش قرباني كرد.
پسرهاي ديگر كه سالها بود سر سفره ي پدر بودند و از او نبريده بودند وقتي ديدند براي پسري كه متمرّد بود پدر گوساله قرباني كرد ولي براي آنها كه مطيع و سازگار بودند يك بز هم قرباني نكرده است قهر كردند.
البتّه اين به خاطر جهل و بي توجّهي آنها بود، چون گوساله قرباني كردن پدر را ديدند امّا سالها پذيرايي پدر از خودشان را فراموش كردند.
داستان خدا با بندگانش هم همين طور است.
نكند اگر خداوند فرد گناهكار تائبي را مورد محبّت قرار داد ما نتوانيم تحمّل كنيم و از خدا قهر كنيم.
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#دقایقی_با_قرآن 🪴
#داستانک
آزمایشهای الهی❤️
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر آورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آن را کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار..!
قرآن کریم درباره آزمایشهای الهی می فرماید :
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ
؛ آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها مىشوند و آزمایش نخواهند شد؟
ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان مىکنیم) باید علم خدا درباره کسانى که راست مىگویند و کسانى که دروغ مىگویند تحقق یابد! (عنکبوت آیات 2و3) .
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابرِِین ؛
قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوهها، آزمایش مىکنیم و بشارت ده به استقامتکنندگان! (بقره/155)
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستانک
در زمانهای قدیم، وزیر خردمند و باکفایتی خدمت پادشاهی عادل میکرد. این وزیر به دلیل تدبیر و عدالتش، مورد احترام همگان بود، اما عادتی عجیب داشت:
هر صبح، پیش از رفتن به دربار، به خرابهای در حاشیهٔ شهر میرفت، لحظاتی در سکوت میایستاد و سپس به سوی کاخ حرکت میکرد.
روزی پادشاه از این رفتار وزیر باخبر شد و کنجکاو گردید. پس او را به حضور طلبید و پرسید:
*«ای وزیر دانا! هر بامداد که تو را میبینم، پیش از آمدن به دربار، به سوی آن ویرانه میروی. دلیل این کار چیست؟»*
وزیر با آرامش پاسخ داد:
* این خرابه، خانهٔ کودکی من است.
من در همین جا، در فقر و تنگدستی بزرگ شدم.
هر روز به اینجا میآیم تا فراموش نکنم از کجا آمدهام و خداوند مرا تا کجا بالا آورده است. این یادآوری، مرا از غرور و ستمگری بازمیدارد.»*
پادشاه سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت:
*«این خردمندی توست که تو را وزیر لایق من ساخته است!»*
---
### نکات اخلاقی داستان:
۱. فروتنی در قدرت: ثروت و مقام نباید انسان را از یاد ریشههایش غافل کند.
۲. قدردانی نعمتها: وزیر با یادآوری گذشته، شکرگزار موقعیت کنونی خود بود.
۳. عدالتورزی: این خاطره، او را از ستم به دیگران بازمیداشت.
---
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#دقایقی_با_قرآن
تدبر در آیه ۲۵۷ سوره بقره
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فيها خالِدونَ
🔵شرح آیه 👇👇
در عالم هستی ، دو ولایت بیشتر وجود ندارد
۱. ولایت الله
۲. ولایت طاغوت
اگر کسی اطاعت از خدا و رسولش را انجام نداد ، اطاعت طاغوت را خواهد کرد
چون راه سومی وجود ندارد ✔️
#داستانک 🟢
عبدالله بن عمر ، پسر خلیفه دوم ، کسی که وقتی امیرالمؤمنین خلیفه شد با حضرت بیعت نکرد
و گفت دلیل اینکه با شما بیعت نمیکنم ، این است که تو با اهل قبله و کسانیکه نماز میخوانند، می جنگی و لذا احتیاط میکنم که با تو بیعت کنم !
ولی بعدا با معاویه و بعد از معاویه با فرزندش یزید بیعت کرد .
و حتی با حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار بیعت میکند!
حجاج بن یوسف شخصی بسیار خونریز و ستمگر بود که طی بیست سال فرمانروایی خود ، غیر از کسانیکه در جنگ کشت ، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند .
هنگامی که به درک واصل شد ، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش محبوس بودند
که از این تعداد شانزده هزار نفر بدون لباس و عریان بودند
(جنایتهای زیادی انجام داد که فرصت گفتن نیست )
عبدالله بن عمر وقتی شنید حجاج به مدینه آمده ، به خانه او رفت و با اصرار و التماس به محضرش رسید ، در حالی که او مشغول عیش و نوش بود .
حجاج پرسید : برای چه این وقت شب مزاحم شدی ؟
عبدالله گفت : ای خلیفه خدا ! آمده امبیعت کنم .
حجاج گفت : شبانه ؟ چرا صبح نیامدی ؟ !
عبدالله گفت : قربان اگر تا صبح زنده نمانم ، جواب خدا را در قیامت چه بدهم ؟ چون از رسول خدا شنیدم که فرمود : هر کس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است .
حجاج هم برای تحقیر بیشتر او گفت : حال از جا برخواستن ندارم تا دست بدهم ؛ با پایمبیعت کن !
و پایش را به سوی او دراز کرد .
عبدالله هم شصت پای حجاج را بوسید و پس از حمد و خوشحالی به خاطر توفیق بیعت خارج شد .
از آن پس معروف شد که
《 هر کس با دست علی بیعت نکند ، عاقبت با پای حجاج بیعت میکند 》
مثل برخی که از این مملکت فرار کردند .
خدمت به این مردم نجیب و وطنشان را رها کردند ؛ خدمت به جمهوری اسلامی در مسیر توحید را رها کردند و به خارج از کشور رفتند و نوکر شبکه های رژیم کودک کش شدند .
ولایت الله را رها کردند و تسلیم ولایت طاغوت شدند 🟢
✍ کانال طلبه آنلاین 💡☫
@hoseiinadiideh
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•