#داستان_های_اخلاقی
✍️شتری مردی را دنبال کرده بود، مرد به نزدیک چاهی رسید. از ترس شتر خود را در چاه آویزان کرد و شاخهای را که در کنار دیواره چاه روییده بود محکم گرفت و جای پایی نیز در داخل چاه یافت. وقتی به اطراف خود نگاه کرد، دید که چهار مار نزدیک پاهای او هستند و اژدهایی نیز در ته چاه هست. به این علت نه میتواند ته چاه برود و نه میتواند در جای خود باقی بماند.
🔸به بالای سر خود نگاه کرد، دو موش سیاه و سفید مشغول جویدن شاخه ای هستند که او آن را در دست گرفته است. هرچه فکر کرد، چارهای به خاطرش نرسید. مضطر شد، به یاد آورد مقداری عسل با خود دارد، اندکی از آن را به لب برد و آنچنان غرق در لذت شیرینی آن شد که وضع خود را فراموش کرد. وقتی به خود آمد که موشها شاخه را قطع کرده بودند و او به ته چاه افتاد و در دهان اژدها جای گرفت.
🔹دنیا مانند چاه است، موش های سیاه و سفید و مداومت آنها در قطع شاخه، همان شب و روز هستند که انسان را به مرگ نزدیک میکنند. و شهدی که آن مرد خورد و به آن سرگرم شد، لذات آنی این جهان است که فایدهاش کم و رنجش بسیار میباشد و آدمی را از کار آخرت باز میدارد و اژدها همان مرگ است که از آن چارهای نیست!؟