#خاطرات_شهید
حاج روزبه دوستی عمیقی با دوستانش داشت و با صداقت و دلسوزی مشکلات دوستان را برطرف می کرد. حاجی قانون برایش مهم بود و هیشه انسان معتقدی بود. به طور مثال یک بار دسته جمعی به مشهد رفته بودیم. در راه پلیس جلوی ما را گرفت و جریمه شدیم. حاجی میتوانست با استفاده از درجه و کارت شناساییاش از آنجا بگذرد اما میگفت باید قانون را رعایت کنیم، جریمه هم اگر شدیم به خزانه دولت میرود.
حاجی همیشه به پسرش هم سفارش کرده بود از نام پدرش سوء استفاده نکند و مثل یک شهروند عادی باشد. میگفت بیشتر از بقیه ، ما باید اصول را رعایت کنیم. حاج روزبه مرد عمل بود؛ اینگونه نبود که کاری را به زیردستانش بگوید و آنها انجام دهند بلکه خودش کارها را انجام میداد تا آنها یاد بگیرند و انجام دهند و دیگر نیازی به گفتن او نبود. حاجی خیلی متواضع بود و مشخص بود که حاجی مال این دنیا نیست.
#شهید #روزبه_هلیسایی
●ولادت : ۱۳۴۳/۱/۹ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۱سوریه
#شهدای_مدافع_حرم
#حسینیه_مجازی_شهدا
🆔@hoseinyehmajazy
#خاطرات_شهید
●یک روز وقت نماز مغرب و عشا بود که صدای زنگ آمد.من به طرف تلفن رفتم.تلویزیون روشن بود و صدای اذان می آمد.انصاری وضو گرفته و روی سجاده اش نشسته بود تا نماز بخواند.
●گوشی را برداشتم.آقایی گفت: آقای استاندار تشریف دارند؟من که انصاری را می دیدم،گفتم:بله اینجا هستند.در همان حال آن آقا گفتند: آقای رییسجمهور با ایشان کار دارند و من هم فورا گفتم: علی گوشی را بگیر،آقای بنی صدر با شما کار دارند.در این اثنا که کمتر از یک دقیقه طول کشید،من مرتب به علی می گفتم آقای رییسجمهور با شما کار دارند.
●آن طرف صدای آقای بنی صدر را شنیدم،فورا گفتم:علی آقای رییسجمهور پشت خط هستند.این را بنی صدر هم شنید؛اما علی حاضر به آمدن پای گوشی تلفن نبود و با صدای بلند گفت:به آقای رییسجمهور بفرمایید وقت نماز است عجّلوا بالصّلوة قبل الفوت،عجلو به التوبه قبل الموت بعد از نماز خودم با ایشان تماس خواهم گرفت.او بلافاصله قامت بست و نمازش را شروع کرد.
●بنی صدر که صدای انصاری را شنیده بود با حالت عصبانی گفت:بگوییدمتشکرم و محکم گوشی قطع کرد
✍️روایت همسر شهید
#شهید_ترور
#حسینیه_مجازی_شهدا
🆔@hoseinyehmajazy