#رمان_جانم_میرود
#قسمت_هجدهم
بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مراسم و نهار به مسجد رفته بودنر اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند و عصر دوباره به بقیه ڪار ها رسیدگی کنند
وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند
ـــ تختمو شکوندید
ـــ ساکت شو مریم
شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد ببرند
مریم را صدا زد مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد
ــــ اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی
شهین خانم خندید
ـــ آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب نهارتونو اورده بیاید ببرید
ـــ چشم خوشکلم
ـــ خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم
تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد
ـــ من می رم غذاها رو میارم
نرجس که از اتاق خارج شد
مهیا روبه مریم و سارا گفت
ـــ یه چیز میگم ناراحت شدید هم سرتونو بکوبید به دیوار من از این عفریته اصلا خوشم نمیاد
ـــ عفریته؟؟
ساراـــ نرجس دیگه. فدات مهیا حسمون مشترکه
ـــ دخترا زشته
ـــ جم کن بابا مریم مقدس
نرجس غذاها را آورد
نهار قیمه بود مهیا می توانست بدون شک بگوید این خوش مزه ترین و خوش بوترین قیمه ای بود که تا الان خورده بود
دخترها تا عصر استراحت کردند و دوباره تا شب بکوب ڪار کردند شب هم مهلا خانم و مادر زهرا هم به آن ها اضافه شده بودند
ساعت ۱۱بود که همه کم کم در حال رفتن بودند
مریم ــــ میگم دخترا پایه هستید امشب پیشم بمونید ظرفای نهار فردا رو هم باهم بشوریم
همه دخترا از این حرف مریم استقبال کردند
مادر زهرا بدون اعتراض قبول کرد
مهلا خانم هم که از خدایش بود که مهیا کنار مریم بماند.و به شهین خانم گفت که اگر می توانست خودش هم برای کمک می ماند ولی باید همراه احمد آقا به خانه ی آقا احسان بروند و برای مراسم فردا به او کمک کند
همه رفته بودن وفقط دخترا وشهین خانم در حیاط نشسته بودند واقعا حیاط بزرگ و با صفایی داشتند
محمدآقا و شهاب هم آمدندو روی تختی که تو حیاط بود نشته اند
محمد آقاـــ خسته نباشید دخترای گلم اجرتون با امام حسین خیلی زحمت کشیدید
شهین خانم ـــ
قراره هم امشب بمونن و همه ی ظرفای فردا رو بشورن
محمد آقا ــــ پس تا میتونی ازشون کار بکش حاج خانوم
ــــ شهین جونم بلاخره یه آب قندبده حالم جا بیاد بعد ازم کار بکش
ـــ تا وقتی بگی شهین جون آب قند که نمیبینی هیچ کلی ازت کار میکشم
مریم سینی چایی را به سمت همه گرفت به مهیا که رسید مهیا آروم گفت
ــــ خوشکل خانم از حاج آقا مرادی چه خبر
و چشمکی زد
مریم که هول کرد سینی را که دوتا استکان چایی داشت از دستش سر خورد و روی مهیا افتاد
مهیا از جایش بلند شد
شهین خانم به طرفش دوید
ــــ وای چی شد
مریم تند تند مانتوی مهیا را می تکاند
ــــوای سوختی مهیا
محمد آقا نگران به آن ها نزدیک شد
ـــ دخترم حالت خوبه
مهیا مانتویش را به زور از دست های مریم کشید
ــــ ول کن مانتومو پارش کردی
ـــ بده به فکرتم
ـــ نمی خواد به فکرم باشی
رو به بقیه گفت
ـــ چیزی نیست نگران نباشید چاییا زیاد داغ نبودند...
↩️ #ادامہ_دارد...
🇮🇷#کانال_کربلایی_سیدروح_الله_حسینی
http://yun.ir/wt3bp
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت نوزدهم
تویوتا🌺
💢اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ آغاز نشده بود.
💢ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم.
💢آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم.
💢یک روز عصر توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت.
💢این بار با دفعات دیگر فرق داشت او بر سوار یک ماشین مدل بالا بود! یک خودرو سواری تویوتا سفید صفر کیلومتر را جلوی منزل پارک کرد و پیاده شد.
💢چشمام از تعجب گرد شد و سوال کردم خریدی؟
💢ابراهیم درب ماشین رو قفل کرد و رفت سمت خانه.
💢دنبال ابراهیم وارد خانه شدم در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن بعد گفتم سوییچ ماشن رو بده بریم دور بزنیم.
💢ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد مدتی که گذشت گفت: نه این ماشین به درد ما نمی خوره می ترسم ما رو زمین بزنه
💢گفتم: مگه موتوره که بخوریم زمین؟
💢ابراهیم دوباره حرفش رو تکرار کرد همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. هم میتونه ما رو از همه چیز دور کنه از خدا از مردم. همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه
💢گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟
💢گفت: این ماشین رو یکی از آقایون علما به من هدیه کرد اما به درد من نمی خوره.
💢گفتم عیب نداره بزار من ازش استفاده می کنم لااقل مامان بچه ها جایی خواستن برن.
💢گفت: نه به درد ما نمی خوره.
💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت.
💢عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد.
💢یه آقایی پشت درب خانه ایستاده بود سلام علیک کردیم.
💢ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد گفت اومدم سوییچ ماشین رو بگیرم.
💢 با تعجب گفتم: شما؟
💢گفت: شما عباس آقا باید باشید با نشانی هایی که داد مطمئن شدم. سوییچ رو دادم.
💢آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه یه ماشین هم برا خودت نگه نمی داری چرا هر چی دستت میرسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری خانواده داری..
💢ابراهیم طبق معمول لبخند می زد بعد فقط یک جمله گفت: خیلی بهتر شد این ماشین رفت.
💢او به کارهایی که می کرد ایمان داشت می دانست آنها که از متن جامعه و از حضور در کنار مردم جدا شدند و به افراد مرفه تبدیل شدند، از همین موارد آغاز کردند ابتدا ماشین مدل بالا خانه شیک..
💢فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه.
💢گفت: این ماشین، اگر جایی خواستی بری ماشین هست.
💢من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خونه.
🗣عباس هادی
🇮🇷#کانال_کربلایی_سیدروح_الله_حسینی
http://yun.ir/wt3bp
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
الهے 🙏
در این شبها امیدوار کن کسے
راکه به آستانت ناامید است
بگیر دستے که بسوے تو بلند است
مستجاب کن دعای کسے که با اشکهایش
تو را صدا میزند🙏
در این شب زیبا✨
ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ،
ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ،
ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی،
ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ
ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ 🙏 بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ.
#شبتون_آروم_و_در_پناه_خدا 🙏
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عرض سلام🌷 و صبح بخیر🌷 خدمت همه ی همراهان عزیز🌷
امیدوارم روزتون رو باسلامتی 🌷و توفیق عبادت🌷 و بدوراز بلا آغاز کنید🌷
💟 ان شاءالله که قرارهر روزمون روفراموش نکردید🤗
جهت سلامتی و فرج امام زمان عج الله
و دفع بلاها وشفای بیماران🤲🏻
1⃣ قرائت سوره یس
2⃣ قرائت دعای عهدبرای یاری کردن اقا
3⃣ قراعت زیارت عاشورا
4⃣ دعای الهی عظم البلاء
5⃣ دعای ۷ صحیفه امام سجاد
6⃣ صدمرتبه صلوات📿
✨التماس دعا✨
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
❇️ لیک کانال کربلائی سیدروح الله حسینی
🇮🇷 واتســاپ
https://chat.whatsapp.com/CwIplDYOtsv8GaV2rIp9S0
🇮🇷 ایتـــا
http://eitaa.com/joinchat/778108945Ca755cacac9
🇮🇷 اینستــا
#سید_روح_الله_حسینی
🇮🇷 ســـروش
sapp.ir/hoseyni313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼سلام اے انتظــار انتظـــارم
🍃🌸سلام اے رهبر و اے یادگارم
🍃🌼سلامم بر تو اے فرزند زهرا
🍃🌸سلامم برتو اے ناجی دنیا
🕊 السلام علیک یا اباصالح