#حرف_قشنگ🌱🌼
بعضے وقتا هم
باید بشینے سر سجاده،
بگے: آخدااا !✨
لذت گناه کردن رو ازم بگیر..😓
میخوام باهات رفیق شم ((:🌿🕊💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آموزش خرید و فروش سهام صندوق واسطهگری مالی (دارا یکم)
#دکتر_بورس
#من و شهید 20 تیرماه سال 95🌼🍃
رسماً به عقد یکدیگر درآمدیم.😍 بعد از یک ماه قصد رفتن به سوریه را کرد که حتی دوستانش به او گفتند شما #تازه عقد کردی برای چه میخواهی بروی🌼🍃
در همین حین از تهران پرونده اعزامیاش برگشت خورد، چون #چهره حسین در سوریه نزد تروریستها شناخته شده بود.🌼🍃
برای اعزام مجددش به او اجازه ندادند که برود تا اینکه با تلاش بسیار موفق شدند. #10 آبانماه 95 با نام #مستعار قمر فاطمیون و از طریق #لشکر فاطمیون توانست اعزام داشته باشد🌼🍃
#22 آبانماه هم به شهادت رسیدند کلاً #چهارماه دوران نامزدی ما با هم طول کشید و در اصل خدا خواسته بود در کنار #شهید بیشتر باشم تا از او بیشتر درس بگیرم.🌼🍃
#شهید_حسین_حریری🌼🍃
🍃🌹🍃🌹
کانال بصیرت شهدایی
#من و شهید 20 تیرماه سال 95🌼🍃 رسماً به عقد یکدیگر درآمدیم.😍 بعد از یک ماه قصد رفتن به سوریه را کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنگ هیبریدی...؟!
یعنی با میلیاردها دلار سرمایه و ده ها سال کار رسانه ای
پروژه تسخیر قلب ها و ذهن ها رو عملیاتی کنی
همزمان شبکه های ماهواره ای فول اچ دی با مجری های خوش بر و رو و پاچه های عریان برای قشر لمپن و کمتر فهمیده جامعه محیا کنی و سبک زندگی حیوانی سگ بغل کنی رو تو مخ اینها پمپ و شانتاژ کنی
آروم آروم سبک زندگی اینا رو از قناعت پیشه بودن پدران در
#دفاع_مقدس
ب کمک اینستاگرام ب تجمل و تظاهر و مصرف گرایی فرزندان تبدیل کنی و کاری کنی نقطه مقابل طمع یعنی قناعت و اصلاح الگوی مصرف رو تحجر و امل گری بدونن
ب اینجا ک رسید ...
اینا دیگه بمب افک نمیخوان!
جنگ هیبریدی یعنی ...
#آمدنیوز یعنی bbc یعنی #ایران_اینترنشنال
یعنی نیما #زم ک رسما و علنا قبل دستگیریش گفت وظیفه ما این بود ک مردمو ببریم سمتی ک جای #رئیسی و #قالیباف
ب #روحانی رای بدن
ک با #ناکارآمدی اون جامعه رو ب #نقطه_جوش برسونیم و در ادامه #براندازی و #ایران #تجزیه بشه تا صد سال لر و کرد و ترک از هم آدم بکشن!
#جنگ_هیبریدی یعنی ...
وقتی همون آدم هایی ک bbc براشون تبلیغ کرد اومدن سر کار
دفعتا در تئوری #اصل_غافل_گیری آنی
کالای استراتژیک مردم #بنزین رو سه برابر کنن
کماندوهای مخصوص #جنگ_شهری اشرار سازمان #منافقین تعلیم دیده آموزش دیده با تجهیزات با #اسلحه های جنگی اما با لباس مردم عادی
در بین مردم عادی
آماده #جنگ_خیابانی و #کشته_سازی
یعنی تا #فتنه کلید خورد
تقسیم کار شده
ی اکیپ برین سراغ لوله های نفتی
ی اکیپ سراغ #پتروشیمی
ی اکیپ سراغ #دکل های مخابراتی
ی اکیپ بین جمعیت آدم بکشن
کی ب کیه هرکیو هم بکشن میگن سپاه کشت
حالا مامورین امنیتی اگ برخورد نکنن میشه #انفجار مخازن گاز و مَیَعانات نفتی و فاجعه انسانی شهرها ک #چرنوبیل(واقعه هسته ای روسیه ک براش شش قسمت سریال ساختن ک توصیه میکنم عزیزان حتما ببینید و پشت گوش نندازید حادثه چرنوبیل روسیه معلول نفوذ بسیار بالای مقامات روس بود ک ب شدت ب اکوسیستم و شهرها و روسیه آسیب زد) پیشش لنگ بندازه مقابله کنن
یکی از عناصر #منافقین و بکشن
هم رنگ مردمه دیگه!
میگن ببین دارن مردمو میکشن
ببین خامنه ای دستور داده!
میگه ببین داره از بالای ساختمان تیر میزنه
عقل یارو نمیرسه ک شاید یکی اون پایین بوده داره مردمو میکشه بندازه گردن نظام
درست مثل اکانت فیک ها!
ی عده از زوایای مختلف فیلمبرداری کنند، سریع بفرستن برای همون #BBC! این اسمش جنگ ترکیبیه #جنگ_هیبریدی
ته ته جنگ ها میشه ترکیبی
یعنی ترکیبی از نفوذی، تصمیم سازی غلط، مدیریت افتضاح #دولت، #تحریم خارجی، #منافقین_داخلی، حیله گری دشمن، جهل عوام، رویترز و...
اینم بگم جنگ ترکیبی رو برای ی #ابرقدرت رو میکنن
آخرین تیر دشمنِ
بعد اون دیگ چیزی برای رو کردن نخواهند داشت..
در اوج ...
امتحانات خوشگل و سنگین قبل ظهور قرار داریم😊😊😊
#توکل_بخدا
#آماده_باشیم
✍ گمنام
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_بیست_سوم
چند روز از آن روز می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مهیا چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن
امروز کلاس داشت نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند
مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد
ــــ به به سلام دخیا
اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد
ــــ چی شده
به زهرا اشاره کرد
ـــ تو چرا قیافت این شکلیه
ـــ م من چیزیم نیست فقط
نازی با عصبانیت ایستاد
ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی
اها حسنات جمع می کردی این
به زهرا اشاره کرد و ادامه داد
ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه
مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت
ــــ درست صحبت کن نازی
ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن "
مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد
ــــ برا من مغنعه میاره جلو
دستش را جلو اورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد
ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو
نازی خنده ی عصبی کرد
ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرت بگیرنت آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره
با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد
همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد
ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی
کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت
نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد
ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی
خیلی بدم میدی
مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد
از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت
ـــ جانم مهیا
ـــ مریم کجایی
ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه
ـــ دارم میام پیشت
ـــ باشه
گوشیش را در کیفش انداخت
با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند
مهران صولتی بود
ــــ مهیا خانم مهیا خانم
مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت
ــــ بله
ـــ بفرمایید برسونمتون
ـــ خیلی ممنون خودم میرم
به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد
ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید
ـــ بحث اعتماد نیست
ـــ پس چی ?بفرمایید دیگه
مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد
ـــ کجا می رید ??
ـــ طالقانی
برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست
ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده ???
مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد
مهیا دستی به پیشانی اش کشید
ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است
مهران سرش را تکان داد
ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید
ـــ اگه بتونم جواب میدم
با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد
ـــ برا کدوم اتفاق بود
مهیا جوابش را نداد
ــــ جواب ندادید
ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد
گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
ـــ جانم مریم
ــــ کجایی
ـــ نزدیکم
ــــ باشه منتظرم
ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم
ــــ بزارید برسونمتون تا خونه
ــــ نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد
ــــ بله
ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
ــــ پسره ی بی شعور
جلوی در خانه ی مریم ایستاد آف آف را زد
ـــ بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود...
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
🇮🇷#کانال_کربلایی_سیدروح_الله_حسینی
http://yun.ir/wt3bp